⋞💚🌤⋟
.
.
صُبحےکھدلم
درپـےِدیدارتوباشد
آنصُبح
دلآرامترینصُبحجَهاناَست🌱!'
『 اَلسـلامُعَلَيْـكَاَيُّہاالاِْمـامُالْمَاْمـوُنُ✋🏻 』
🌤⃟🔗¦↫#سلامباباجان✨"
فڪرڪنبرےگلزارشہدا،
میونقبرهاقدمبزنے،
نوشٺہهاشونوبخونے،
اشڪبریزے،
ٺااینجاهمہچیزعادیہ!
امافڪرڪنبرسےبہیہمزار،یہشہید..
روےسنگقبرروبخونے..
شہیدهمسنٺباشہ..!
اونموقعسٺڪہ،
نفسٺحبسمیشہ،
قلبٺٺندمےزنه،
اشڪاٺروونمیشہ..:)💔'!
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+فقطدوڪلمہ😂:))! "
مۍدَهَدایندِلگُۅـٰاھۍپیرِمـٰاسِیِدعَلۍ،🔗💭
پَرچَماَزدَستِتۅبَردَستـٰانِمَھدۍمۍرِسَد🖐🏽'
#ࢪھبرانہ
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#خنده_حلال 😂
من نامِ دخترم را فاطمہ علیهاالسلام
گذاشتم، زیراخداۍ عزوجل فاطمه وَ
هر کس کھِ او را دوست دارد ؛
از آتشِ دوزخ دور نگہ داشته است .
؛ فرمایشاتِرسولِاکرم !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«زن در کلام پهلوی و امام خمینی»
❌درماندگی محمدرضا پهلوی از پاسخگویی به اعتقاداتش درباره توانایی زنان، و میزان تعجبش، وقتی از روی کتاب خودش خونده میشه!😳😂
🎥فیلم واقعی مصاحبه ...
خودتون ببینید و قضاوت کنید!
#روز_زن
@seyedalifarmande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعه_تصویری | بیعت میکنم🎥
باهمخوانی:
سجاد محمدی❤
عبدالرضاهلالی❤️
شاعر:سجادمحمدی
تنظیم:آریاشمس
باهمراهی گروه:نجم الثاقب
#روز_مادر
#امام_زمان
#میلاد_حضرت_زهرا
#لطفا_مشاهده_کنید🌿
#عشق_فقط_امام_زمان 🤞
@seyedalifarmande
بيعت ميكنم.mp3
6.03M
قطعه_صوتی | بیعت میکنم🔊
باهمخوانی:
سجاد محمدی❤
عبدالرضاهلالی❤️
شاعر:سجادمحمدی
تنظیم:آریاشمس
باهمراهی گروه:نجم الثاقب
#روز_مادر
#امام_زمان
#میلاد_حضرت_زهرا
#لطفا_گوش_کنید🌿
شرایط تبادل:
امارت بالای 80 تا ❗️
تبادل شبانه:
از 9 شب تا 9 صبح فردا قرار میگیرد در کانال🌿
روزهای تب:
شنبه، دوشنبه،چهارشنبه:)
تبادل ادمینی انجام نمیشه لطفا مراجعه نکنید🙂
تبادل حمایتی:
تب حمایتی روزهای یکشنبه انجام میشه
که سه بنر یا لینک حمایتی در کانال قرار میگیره
الویت با کسانی هستش که زودتر رزو کنند و ادمین تب پیام بدن🌱
از ساعت 15 تا 18 همان روز:)
______________________
در این صورت تبادل با شما باعث افتخار ماست🙂🌱
@AR_Shahadat
May 11
🔴 کدام رهبری در جهان به دستان دختر خردسال بوسه میزند؟
🔹 کجای جهان مقام زن را انقدر گرامی و با ارزش میدانند؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
سر عاشقشدنم لطف طبیبانھ توست؛
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا؟!
#حب_الحسین
@seyedalifarmande
«إِنَّاللهَلاَیُغَیِّرُمَابِقَوْمٍحَتَّىیُغَیِّرُواْمَابِأَنْفُسِهِمْ»
در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمىدهد
تا آنان حال خود را تغيير دهند !!
فرزند خود را یکی از سربازان آن حضرت
بار بیاورید ✨
تغییرکن
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
بیشتر مشکلات خانوادگی به نداشتن "مهارت های کلامی" برمیگرده!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
⇢ @seyedalifarmande
-فرمانده-🇵🇸
"بسم الله الرحمن و الرحیم" #نـــاحلـــهـ🌿 #قسمت_هفتاد:) امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مرا
"بسم الله الرحمن و الرحیم"
#نـــاحلـــهـ🌿
#قسمت_هفتادیک:)
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم.
چی؟
بابای محمد مرد؟؟؟
شوک بدی بهم وارد شده بود .
دمخونشونک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم
چقدر شلوغ شده بود.
به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم.
وای مگه میشه؟
منکه چند روز پیش دیده بودم باباشو سالمبود
یه نیرویی نمیزاشت برم تو.
روح الله و علی دم دروایستاده بودن.
صدای قرآن بلند بود
نتونستم اشکام روکنترل کنم.
جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدمکروح الله گف
+بفرمایید
سرم رو تکون دادم و وارد شدم.
وای خدایا
مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره
اونم آدم سالم؟
با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل
چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد
عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟
رفتم سمتش
بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت
+دیدی فاطمه؟
دیدی چیشد؟
بابام رفت فاطمه
فاطمه دیدی یتیمشدم؟
در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم
زنداداشش هم گریه میکرد اونمبغل کردم و تسلیت گفتم.
یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم
محمدروندیده بودم.
دلمشور میزد براش
اون چی به سرش اومده؟
چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه!
اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود
من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟
یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت.
چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد و فریاد میکشید.
یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیمبریم مسجد.
رو کرد سمت من
حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت.
ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت.
___
تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت:
+وای کیفم!جا گذاشتمش خونه.
اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم:
_کیفت رو میخای چیکار؟
+باید کارت بدم به روح الله!
_آهان. میخای من برم بیارم برات؟
+نه به سلما میگم زحمتت میشه
_نه زحمتی نیست. میارم برات.
اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت
+کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد هنوز سر خاکه.
تا اسمش اومد گوشم تیز شد
بیچاره!
بهش حق میدادم غم بزرگی بود.
به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد.
+بیا این کلید خونس.
کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس.
ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون.
تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون
بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون.
کلید انداختم ودر رو باز کردم.
به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم.
خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده.
تو این گرما پتو چی میگه؟
یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه.
ولی از جاش تکون هم نخورد.
با صدای بلند تر گفتم.
+ببخشید!
دیدم بازم کسی جواب نداد.
حدس زدم شاید خواب باشه
برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه.
دست دراز کردم که کیفشو بردارم.
به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدممانع شد.
اول ترسیدم.
بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده
کابوس میدید؟
ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟
خواستم نزدیکش شم.
حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو .
ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو.
ایستادم و نگاهش میکردم که یهو دیدم تو جاش میلرزه.
کیف روانداختم ورفتم سمتش.
پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم.
خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه
آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه
انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه.
ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم.
دیدم تلفنم زنگ میخوره .
مامان بود.
تلفن و جواب دادم و
_الو سلام مامان.
+سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه.
_بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده
من خونشونم الان .
حال داداشش خیلی بده مامان.
بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم.
اگه چیزی هم داری با خودت بیار.
خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه
ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه