eitaa logo
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
430.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
917 ویدیو
8 فایل
ما یه تیم 40 نفره و حرفه ای هستیم که به مدد الهی به ارتقای کانون خانواده و معنویت چندين هزار نفر کمک کرده ایم☘️👨‍👩‍👧‍👧 فهرست دیدنی مطالب ما👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/1874 ارتباط با ما👇‌ @seyedhoseiny1 . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فاطمه را طبق وصیتش در تابوت گذاشتم همراه با خیل عظیم فرشته ها نماز میت را به پنج تکبیر خواندیم. زینب از همه بی قرارتر بود. - زينت بابا ، یک وقت بلند گریه نکنی نباید کسی بفهمد. آستین لباسش را توی دهانش چپاند و سرتکان داد. شاخه خرمایی را آتش زدم. تا چراغ راهمان باشد. به سمتِ بقیع راه افتادیم بی آن که خلیفه را خبر کنیم. تابوت را زمین گذاشتیم. خواستم بگذارمش داخل قبر که دو دست شبیه دستان پیامبر نمایان شد فاطمه را تحویل گرفت اشکهایم را با پشت دست پاک کردم. - ای قبر! من امانتم را به تو سپردم حواست باشد. ایشان دختر پیامبرند. - نگران نباش علی، من از تو به فاطمه مهربان ترم. آخرین نگاهم را به او دوختم و اولین سنگ لحد را گذاشتم گریه امانم را بریده بود . عمو عباس دستم را گرفت و از سرِ قبر بلندم کرد. - نگذار دلتنگی بر تو غلبه کند تو مرد روزهای سختی. روزهای بدر و احد و خیبر. تو مرد شبهای پرستاره شعب ابی طالب وليله المبيتي. بچه ها دارند نگاه میکنند. دستهایم را پیشکش آسمان کردم. - خدایا من از دست دختر پیامبرت راضی ام. آبی که همراه آورده بودیم را روی قبر خاکی اش ریختم. همه دست به کار کندن قبر دیگر شدیم مزار فاطمه باید پنهان میماند. زیرلب میخواندم. - جدایی ها نشان از آن است که دوستی ها دوام ندارد بالاخره یک روز همه می میریم. - هر فراقی غیر از مرگ کوچک و بی اهمیت است. - به زودی یاد من و دوستی من هم فراموش میشود. بعد از من مردم
حدیثم را برای هم میگویند. نزدیک سپیده صبح کار برآمده کردن قبرهای خالی تمام شد. - سلام ای رسول خدا ... سلامی از طرف من و دخترت که شتابان پیشت آمده است. با از دست دادن فاطمه صبرم کم شده است طاقت و توان قبل را ندارم. من غم کمرشکن شما را هم تجربه کرده ام؛ اما بازهم صبر میکنم ما از خداییم و پیش خدا بر میگردیم.... امانتی که به من سپرده بودید برگردانده شد. از این به بعد اندوهم جاودان و شبهایم با بیداری میگذرد.تا بالاخره من هم پیش شما بیایم به فاطمه اصرار کنید تا بگوید امت بعد از شما چطور هم دست شدند و به ما ظلم کردند. احوال ما را هم از او بپرسید از رحلت شما مگر چند روز گذشته بود؟ شما هنوز از یادها نرفته بودید. سلام من به هر دوی شما. با شما خداحافظی میکنم نه چون خسته شده ام ، میروم در حالی که به وعده هایی که خداوند به صابران داده است ایمان دارم. در راه خانه با فاطمه حرف میزدم میدانستم صدایم را می شنود. - فاطمه جان من میروم؛ اما خودت هم خوب میدانی دلم را پیشت جا گذاشتم. به خدا اگر خیالم از شر دشمنان راحت بود، تا آخر عمر کنار مزارت میماندم و تا جان داشتم گریه میکردم .همه به خانه هایشان رفتند سایه سنگین سحر کوچه ها را قرق کرده بود. وارد خانه مان شدیم خانه ای که دیگر خانم نداشت. بعد از چند سال زندگی پرآرامش رؤیاگونه، من مانده بودم با خانه ای پر از غربت و کودکانی که مادرشان را می خواستند. - قربانتان شوم عزیزانم میخواهید چیزی برایتان بیاورم بخورید؟ بچه ها به فضه فقط سر تکان دادند یعنی که نه. حسنین گوشه ای کز کردند مدتها بود ساکت و رازآلود شده بودند. مدتها بود از خواب و خوراک افتاده بودند. دیگر عادت کرده بودم به نگاهشان که هردَم روی چادر مادرشان ثابت میماند.
کنجی نشستم .زینب و ام کلثوم خودشان را در بغلم جا دادند. دنبال نشانه روشنی از فاطمه در آنها گشتم از برق چشمهایشان میشد خواند که مثل مادرشان باشند. هنوز تمام سینه ام داشت میسوخت از فکر غریبی پاره تن پیامبر و محسنی که هیچ وقت ندیدمش. جای جای خانه پر از خاطره بود. دلم میخواست فاطمه کنارم بود. باز دستانش را میگرفتم چشم از او برنمی داشتم و به او میگفتم :لبخندهای عاشقانه ات را باجهانی عوض نمیکنم.
یک روز بعد از خاکسپاری فاطمه، مقداد در خانه را زد. خون از سروصورتش می ریخت. - ابالحسن! همه فهمیده اند فاطمه را دیشب تشییع کرده ایم به آنها گفتم: دختر پیامبر از دنیا رفت زخم پهلویش هنوز خوب نشده بود. میدانید چرا؟ برای اینکه شما با غلاف شمشیر به پهلویش زدید. عمر عصبانی تر از همیشه یقه ام را گرفت.گفتم وصیت خود خانم بود. تا می خوردم ، من را زد. بعد هم همه سمت بقیع رفتند. - ابالحسن عجله کن میخواهند همه قبرها را بشکافند. بلند شدم ذوالفقار را برداشتم. عمامه زردم را روی سر گذاشتم و به بقیع رفتم همه میدانستند عمامه زردم را تنها زمانی تن میکنم که خیلی عصبانی ام حرارت از کف دستهایم میبارید مردم خودشان را سرزنش میکردند ای وای بر بدن دختر پیامبر نماز نخواندیم. اصلا نمی دانیم کجاست. عمر با توپ پر جلو آمد. - این چه کاری بود که کردید؟ چرا ما را خبر نکردید؟ - وصیت فاطمه بود. - ابوبکر! نگفتم اینها کار خودشان را میکنند؟ ... ما هرطور شده، فاطمه را از قبر بیرون می آوریم تا خلیفه نمازش را بخواند.
با همه خشمم با یک ضربه عمر را زمین زدم روی سینه اش نشستم . - از خلافت دست کشیدم، مبادا مردم از دین برگردند. تا امروز هر کاری کردید، صبر کردم؛ اما به حق خدایی که جان علی در دست اوست اگر به این قبرها دست بزنید زمین را از خونتان سیراب میکنم. همه شما من را خوب میشناسید میدانید پای حرفی که میزنم هستم. ابوبكر به لكنت افتاد... - به حق ،پیامبر قسمت میدهم از عمر بگذر منصرف شدیم. اصلا نبش قبر نمی کنیم . کانال آموزشگاه سید حسینی 👇💚 ‌https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀
امشب چقدر دلم روضه می خواست شب وفات ام البنین هست نمی تونم به خاطر بچه ها برم بیرون سراغ کانالتون اومدم داستان رو خوندم واییییییییییی چقدر روضه ی سنگینی بود😭😭😭😭 چقدر عالی🙏🌹
جاتون خالی امشب منزل پدر شب وفات حضرت ام البنین جلسه بود... دعاگوتون بودم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دوست داری توسل پیدا کنی این ویس رو گوش کن ... خیلی دوست داشتم .... از جلسه امشب ضبط کردم🖤💔 مدح و مصیبت
سلام حاج اقا همین تازه سرگذشت حضرت فاطمه رو تموم کردم چقد گریه کردم بدا مظلومیتشان دلم دو جا کباب شد یکجایی وقتی ک برای دوری از پدر و ظلم مردم گریه میکرد و همسایه ها شکایت کردن ویکجا وقتی حضرت زینب برای بلندنشدن صدای گریش استین لباسش را دردهنش گذاشت بخدا گریم بندنمیاد برامظلومیتشون برا غریبی مولام علی امام علی شافعتون باشه ان شاءالله بازم از زندگیشون برامون بزارید من توی دوره ی زوج درمانی شرکت کردم اما همین چن پارت از سرگذشت حضرت زهرا خودش کلی درس داشت برای من کلی حرف بود برای منو امثال من خدا آخرعاقبت شما وخونوادتون رو ختم بخیر کنه 🙌🙌😭😭😭
همیشه رو منبر جام کمه 🫥 ولی این منبر ماشاءالله جا دار و مطمئن... سنگی هست مدرسه امام صادق (چهارباغ ) یکی از مدرسه هایی که همش دلم میخواست اونجا درس بخونم ولی نشد چون تو مدرسه دیگه ای بودم که سطح علمیش بالاتر بود ولی محیطش مثه زندان بسته و تاریک😑
رفقا دلم نیومد از تجربه ی خودم از ایشون نگم ...🙂 راسش دو روز پیش محمد حیدر سرفه های خشک داشت پشت سر هم و از درون نگران بودم خداناکرده این سرفه ها تبدیل به آسم نشه ... حس میکردم نفسش هم تنگه ... با خودم گفتم شاید مال آلودگی هواست ... خانمم گفتند بریم یه دکتر متخصص ریه ... گفتم حرفی ندارم ولی بیایید یکم درمان های خانگی رو باهم مرور کنیم ببینیم کدوم رو انجام ندادیم و امتحان کنیم اگه نتیجه نداد بریم دکتر ... . . خلاصه دونه دونه مرور کردیم تا رسیدیم به بخور سرد که اصلا بهش امیدی نداشتیم ولی همینقدر بگم یه شب گذاشتیم صبح فوق العاده اثر مثبت داشت روی بچه ....‌ باورم نمیشد ولی خداروشکر جواب داد و سرفه ها تموم شد ...