eitaa logo
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
414هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
8 فایل
ما یه تیم 40 نفره و حرفه ای هستیم که به مدد الهی به ارتقای کانون خانواده و معنویت چندين هزار نفر کمک کرده ایم☘️👨‍👩‍👧‍👧 فهرست مطالب ما👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/1874 ارتباط با ما👇‌ @seyedhoseiny1 آدرس 👇 https://zil.ink/seyedhoseiny . .
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه ششم دوره ع-AudioConverter.mp3
28.94M
رفقای جان ... چطورید؟‌⚘️☘️ آماده سازی محتوای این جلسه خیلی زمان برد چون باید تحقیق های فلسفی و روانشناسی مدون میشد .‌ سوال اینه : چرا خداوند منو تو شرایطی خلق کرد پول نیست یا معنویت نیست؟ چرا من پسر پیغمبر نشدم؟😳چرا فرزند ادم پولدار نشدم؟‌‌‌ ‌‌این سوال اگه جواب داده نشه از خدا و نماز دور میشیم و جزو معترضین میشیم😅‌ ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می بخوووور منبر بسو.زان مردم آزاری نکن 🙄‌ ‌ زکریای رازی 900 سال پیش ا.لکل رو کشف کرد بعد چطور اسلام 1400 سال پیش اونو حرام اعلام کرده😐‌ ‌‌ ‌خیلی تو پی وی گفتند جواب اين شبهات رو بدید ...انجام وظیفه کردیم جواب این دو رو در این کلیپ ببین و با انشارش به اگاهی دوستانت کمک کن ... ببینم چه میکنید❤‌یاعلی‌ ‌ برای استفاده از مباحث آموزشگاه ما روی لینک زیر کلیک کنید‌👇⚘️ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌چند لحظه حال خوب‌ و معنوی💔 🔺️‌‌قسمتی از " کتاب کهکشان نیستی"🔺️ این قسمت از زبان آسید محمد کربلایی (استاد آیه الله قاضی) ‌‌ هست که از استاد خود یعنی آخوند ملاحسینقلی همدانی حکایت میکنند ‌ «فإذا تقر في الناقور» (مدثر: 8). مقابل در اندرونی اتاقش نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی می افتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره می زد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز میداد... با آخوند، پیاده به زیارت عتبه سيدالشهدا رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانه ای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید». همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!» دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد؟ گروهی در قهوه خانه ای پر از دود ودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود با عبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین
فکرها بودم که بالاخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مست اند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.» احساس خنکی وجودم را فراگرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد. استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.» هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند. آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور می کردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه می خواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت می فرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟» ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرووضعش نشان می دهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ » ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟» مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت. درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف، شروری بود به نام «عبد فرار» که نجفیها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او می ترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین نشسته بود که عبد فرار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او می ترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام می گذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدا به او محل نگذاشت. عبد فرار که
متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چه به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمی شناسی؟!» لب هایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شر به پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟» عبد فرار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!» - چه چیز عجیب است؟ آخوند با چشم های نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرار می گویند؟ أفررت من الله أم من رسوله؟ » ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم بر سر عبد فرار، همان. ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه می رسید من را کتک می زد، انگار معجزه ای شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار می زد و مدام با خود میگفت: أفررت من الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نماز خواند تا بیهوش شد. صبح به سراغش رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است. من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده.» و ما را به سمت خانه عبد فرار برد. این اثر نفس قدسي ملا حسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش کرده بودیم؛ اما این بار تفاوت داشت. آخر وسط قهوه خانه، آن هم بین این همه آدم گردن کلفت، ورق طوری برگشته بود که قرار بود عارف کامل بخواند و عیاشان ساز بزنند. صدایش را صاف کرد و با ضرب آهنگی ناقوسی، وسط دود ودم قهوه خانه شروع به خواندن این اشعار کرد:
لا إله إلا الله حقا حقا صدقأ صدقا إن الدنيا قد غرتنا واشتغلتنا و استهوتنا یابن الدنيا مهلا مهلا یابن الدنيا دقا دقا یابن الدنیا جمعا جمعا تفنى الدنيا قرنا قرنا ما من يوم یمضی عنا إلآ اوهی رکنا منا قد ضیعنا دارا تبقى و استدطنا دارا تقنی لسنا ندری ما فرطنا فيها الا لو قد متنا اشعار ناقوسیه منسوب به امیرالمومنین علی را برایشان خواند. ترکیب ضرب آهنگ این شعر با نفس الهی او، اثری بر جان آنها گذاشت که از ساز زدن دست کشیدند و شروع کردند به گریه. صدای آه و ناله و اشک و تأسف بود که سقف قهوه خانه را به لرزه می انداخت. ققنوس توبه از خاکستر جان هایشان سربرآورد و زیرورویشان کرد. آخوند چشمان آسمانی اش را از روی تک تک آنها گذراند و از قهوه خانه بیرون آمد. به دنبال او ما هم بیرون آمدیم، اما صدایی که همچنان شنیده می شد، صدای گریه و زاری و آه و ناله بر گذران عمرو طنین ریشه دواندن حقایق الهی در جان های جوانانی بود که به دست ولي الهی، با چند خط شعر منسوب به شاه مردان، این چنین متحول شده بودند. این رسم دیرینه روزگار است؛ سرانجام، چنگال تقدير، مردمان غافل بهره مند از خورشید را به کام تاریکی فراق میکشاند. حالا حال آخوند به هم خورده بود. به کربلا آمده بودیم. سایۂ غم، چهرۀ تمامی شاگردان را در هم کشیده بود. من که سال ها خدمت او را کرده بودم، نگران و غم زده به در بسته اتاقی می نگریستم که در آن بستری بود و در کنار دوستان و مریدانی که هرکدام در حیات خود ستاره ای پرفروغ شدند، منتظر خبری از اندرونی نشسته بودم. محمد بهاری، سید سعید حبوبی، علی زاهد قمی، سید حسن صدرالدین عاملی، میرزا جواد ملکی تبریزی، میرزا محمد حسین نائینی، سید محسن امین، ملا محمدکاظم خراسانی و...... هرکس که توانسته بود، آمده بود و انتظار می کشید. تا اینکه خادم آقا از در بیرون آمد و گفت: «شیخ محمد کجاست؟ آقا او را طلب می کند».
شیخ محمد بهاری همدانی آن زمان چهل و شش سال بیشتر نداشت و آخوند او را حکیم اصحاب خویش معرفی کرده بود. پیش از آمدن شیخ محمد، ما پیوسته در خدمت آخوند ملا حسینقلی بودیم و آخوند صددرصد برای ما بود؛ ولی همین که شیخ محمد بهاری با آخوند آشنایی و به او ارادات پیدا کرد، آخوند را از ما ربود! این را با شوخی به خودش میگفتم و او می خندید. شیخ محمد، ستاره درخشانی از قوت و استیلای توحید و اخلاق بود و باب رفاقت و صمیمیت ماسال ها ادامه داشت. شیخ محمد با طمأنینه و چابکی همیشگی از جایش برخاست و وارد اندرونی خانه شد. همه سر به زیر انداخته بودند؛ بعضی یاسین می خواندند و بعضی تسبیح تربت به دست گرفته بودند و به نیت شفای آخوند هفتاد بار سوره حمد قرائت می کردند. هرکس هرچه از دستش برمی آمد، انجام میداد. آخوند تنها هفتادویکی دو سال داشت؛ اما پس از عمری مجاهدت، ریاضت و تحمل تعالیم سید علی شوشتری در معرفت النفس، دیگر رمق و کشش حضور در این خرابه دنیا را نداشت. مدت کوتاهی نگذشت که خادم آقا آمد و گفت: «آقا، سید احمد کربلایی و میرزا جواد را طلب می کند. میرزا جواد ملکی تبریزی سر را پایین انداخته و غرق در فکر و توجه بود. وقتی دید خادم، او و من را صدا می زند، نگاهی به من کرد و اشاره ای تا بلند شوم و همراه او بروم. عبایم را جمع کردم، از جا برخاستم و همراه با میرزا به اندرونی رفتیم........ ‌ ‌ برای تهیه کتاب روی لینک زیر بزنید‌👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/468
387.1K
نکاتی پیرامون سن ازدواج 😍‌ آسید محمد حیدر هم نکات فوق العاده ای اشاره کردند متوجه شدید؟😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما آدم‌ها خوب بلدیم بعد از شنیدن داستان زندگی دیگران بگوییم: «اگر من بودم هرگز این کار را نمی‌کردم!» غافل از آنکه یکی از بازی‌های زندگی این است که آدمی را با همان «هرگزِ با اطمینان» پرت کند وسط همان داستان و مشغولِ همان عمل نکوهش شده ! یادمان باشد قصه های زندگی تکراری‌اند، فقط جای شخصیت‌ها عوض می‌شوند و آنکه با تعصبی کورکورانه پیش می‌رود، سقوطی عمیق‌تر دارد. با ما باشید👇⚘️ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲ سالمه ... اصلا نماز و روزه نمیگیرم ...کلا یه چیز مسخره ای بود برام😳‌ رفقا حتما بخونید که متوجه بشید با ارسال یه فایل چقدر ثواب بردید📿
جلسه ۷ دوره عاش-AudioConverter.mp3
27.56M
اینم از جلسه ۷ ‌ تقدیم با عشق❤️‌ _مالک یوم الدین یعنی چه؟‌ _چرا باید نماز خوند وقتی آخرتی و دنیایی فراتر از این عالم ماده نیست؟‌ _با پیشرفت علم و تجربه بشر دین و خدا و عالم روح رد میشه‌ _ادله ی اثبات عالمی فراتر این عالم‌ _تجربه نزدیک به مرگ‌ _رویا و مکاشفه صادقه‌ ‌‌ _مکاشفه عجیب آقای گلپایگانی _استعاره عینک واقعیت مجازی‌‌‌ _اعتقاد به قیامت و معنای زندگی _من که گنهکارم چرا نماز بخونم؟‌‌ _خدا چرا بنده هاشو عذاب میکنه؟‌‌ ‌ بفرستید برای دوستانتون که خیلی ثواب داره❤️ ‌ برای استفاده از مباحث آموزشگاه ما روی لینک زیر کلیک کنید‌👇⚘️ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
از سری عکس های صدا دار و دردناک😭😱 ‌ رفیق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌این عکس رو دیدی چه حالی شدی؟‌ جونم برات بگه که چیزایی که تصورشون میکنی اگه خوب باشند حالتو خوب میکنند اگه بد باشند حالتو بد میکنند حتی اگه واقعیت نداشته باشند...‌ ‌ بی زحمت بیا یکم چشماتو ببند چندتا نفس عمیق بکش و اهداف خوشگلت رو تصور کن ...‌ انرژی میگیری ... و انگیزت بیشتر میشه...‌ درسته همیشه باید فکر جنبه های منفی آینده رو بکنی ولی جنبه های مثبت رو هم تصور کن ... کمی هم خوش بین نگاه کن😍‌‌‌ شایدم بشه اون چیزی که تو میخوای... ‌ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
اگر کسی اومد پیشتون حرفای دیگری رو بهتون گفت و دو بهم زنی کرد بزنید تو دهنش چون داره شرایطو فراهم میکنه از شماام حرف بکِشه بره به بقیه بگه چون این کار سرگرمیشه... ۹۵ درصد این حرفو قبول دارم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕چـــطوری خواســـــته ام رو بگم!؟ کلمه هایی مثل «تو» و «چرا» طرف مقابل رو وارد وضعیت تدافعی میکنه. پس بهتره شکایت هاتون را به درخواست تبدیل کنید: 📖مثلا اول جمله هاتون را با «دوست دارم وقتی که ....» «خیلی خوشحال میشم وقتی که....» شروع کنید. 👌وقتی از ادبیات مناسب استفاده میکنید باعث میشه همسرتون خواه ناخواه به حرفتون گوش کنه. مهارت کلامی خیلی خیلی مهمه،هر چقدر قوی تر باشین قطعا زندگیتون بهتره💪 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
خانومش رو سنگ قبرش نوشته: اینجا همسرم تام دراز کشیده. حداقل دیگه الان میدونم شبا کدوم قبرستونیه! چقدر دلش پر بوده😁 ‌ ‌ ‌https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این منم وقتی دارم ملاک ها و روش های انتخاب همسر بعضیا رو میخونم😅‌ ما برای رانندگی اینهمه اموزش اجباری می بینیم ولی برای انتخاب همسر و تشکیل همسر خیر ‌ ولی جالبه برای طلاق مشاوره‌ اجباری داریم ولی برای شروع زندگی نه 😬‌ ‌ جالبه اکثر مشاوره طلاق های اجباری فرمالیته میشه پیام پایینی رو بخونید
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
این منم وقتی دارم ملاک ها و روش های انتخاب همسر بعضیا رو میخونم😅‌ ما برای رانندگی اینهمه اموزش اجبا
خیلی مهمه قبل ازدواج آموزش ببینیم ... نذاریم سرمون به سنگ بخوره بعد کلی سختی بکشیم... البته هر چی زودتر جلو ضرر رو بگیری نفعه... ثبت نام پیش از ازدواج با هزینه آزاد رو به اتمام هست ... خوشحالم که خیلی هاتون دوست داشتيد ❤️
سلام به رفقای عزیزم ببخشید از دیروز عصر دیگه ‌ ‌نتونستم مطلب بذارم یه کار ضروری برام پیش اومده بود خیلی وقتم کم شده بود ... ‌ خب برای اینکه مطالب آموزشی خشک نباشه با چاشنی طنز پیش میریم😉