آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
معرفی دوره: این دوره ۱۵ جلسه ضبط شده هست که فایل صوتی و تصویری آن در اختیار شما قرار میگیرد ای
اینم برای لبخند رو لباتون ... راستی رفقا ببخشید من دیروز مسافرت بودم نتونستم محتوا کانال رو قرار بدم ...
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
معرفی دوره: این دوره ۱۵ جلسه ضبط شده هست که فایل صوتی و تصویری آن در اختیار شما قرار میگیرد ای
اگه مهریه ضمانت خوش بختی نیست پس چی ضمانت خوش بختی ماست؟🥸
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
معرفی دوره: این دوره ۱۵ جلسه ضبط شده هست که فایل صوتی و تصویری آن در اختیار شما قرار میگیرد ای
وقتی یه متاهل زرنگ دوره دانستنی های پیش از ازدواج رو گوش میکنه😅
از این پیام ها خیلی داشتیم واقعا ممنونم ازتون❤️
تا دقایقی دیگه جلسه ششم #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو رو تقدیمتون میکنیم . بزرگواری سوالی پرسیدند که مجبور شدم ۴ ساعت مطالعه کنم و این سوال مبتلا به رو توی جلسه ششم جواب بدم⚘️😍
fateme:
سلام آقای حسینی وقتتون بخیر
خواستم ازتون تشکر کنم ان شاء الله خداوند متعال اجر کارهای فرهنگی که انجام میدین رو به نحو احسنت بهتون بده.
خواستم ماجرای اشنا شدن با کانالتون رو بگم که چقدر بهم کمک کرده و میکنه...
واقعیت من نمازامو درست درمون نمیخوندم و نسبت بهش بی حوصله بودم تا اینکه چند روز پیش سجادمو پهن کردم نماز بخونم ک خوابم بهم غلبه کرد و بی تفاوت به نمازم خوابیدم نماز صبحم نخوندم،صبح که خواستم بلند شم برم سرکار با ی حال بد و سنگینی بلند شدم از خودم بدم میومد هی به خودم ناسزا میگفتم ک چرا انقد بی تفاوتی نسبت به نمازت به خدا گفتم خدایا خودت نماز خونم کن یکاری کن دست از نمازم برندارم من نمیدونم میسپارم به خودت... رفتم دوش گرفتم و اومدم گوشیم رو چک کنم برنامه ایتا هم یکی دو روز بود سر یه مسئله ای نصب کرده بودم که تبلیغ کانالتون اومد برام همون ویسای عاشق نماز شو... یه حسی بهم گفت اینا از طرف خداست همشو تو مسیرم گوش دادم در ادامه ویسای کنترل خشم هم همین طور... هوش هیجانیم فعال شد تصمیم گرفتم در کارگاه قبل از ازدواج هم شرکت کنم، البته مغز متفکرمم باهاش هم نظر بود😂😂
عالی بودن، واقعا ازتون ممنونم الان با حال بهتری نماز میخونم 💚💚💚
پیام یکی از شما بزرگواران... چقدر خوشحالم بابت حضورتون
جلسه ششم دوره ع-AudioConverter.mp3
28.94M
رفقای جان ... چطورید؟⚘️☘️
آماده سازی محتوای این جلسه خیلی زمان برد چون باید تحقیق های فلسفی و روانشناسی مدون میشد .
سوال اینه : چرا خداوند منو تو شرایطی خلق کرد پول نیست یا معنویت نیست؟ چرا من پسر پیغمبر نشدم؟😳چرا فرزند ادم پولدار نشدم؟
این سوال اگه جواب داده نشه از خدا و نماز دور میشیم و جزو معترضین میشیم😅
#سید_حسینی
#دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می بخوووور منبر بسو.زان مردم آزاری نکن 🙄
زکریای رازی 900 سال پیش ا.لکل رو کشف کرد بعد چطور اسلام 1400 سال پیش اونو حرام اعلام کرده😐
خیلی تو پی وی گفتند جواب اين شبهات رو بدید ...انجام وظیفه کردیم
جواب این دو رو در این کلیپ ببین و با انشارش به اگاهی دوستانت کمک کن ... ببینم چه میکنید❤یاعلی
برای استفاده از مباحث آموزشگاه ما روی لینک زیر کلیک کنید👇⚘️
https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
چند لحظه حال خوب و معنوی💔
🔺️قسمتی از " کتاب کهکشان نیستی"🔺️
این قسمت از زبان آسید محمد کربلایی (استاد آیه الله قاضی) هست که از استاد خود یعنی آخوند ملاحسینقلی همدانی حکایت میکنند
«فإذا تقر في الناقور» (مدثر: 8).
مقابل در اندرونی اتاقش نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی می افتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره می زد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز میداد...
با آخوند، پیاده به زیارت عتبه سيدالشهدا رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانه ای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید».
همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم.
او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!» دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد؟
گروهی در قهوه خانه ای پر از دود ودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود با عبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین
فکرها بودم که بالاخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مست اند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.»
احساس خنکی وجودم را فراگرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد. استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.»
هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند.
آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور می کردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه می خواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت می فرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟»
ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرووضعش نشان می دهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ »
ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟» مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت.
درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف، شروری بود به نام «عبد فرار» که نجفیها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او می ترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین نشسته بود که عبد فرار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او می ترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام می گذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدا به او محل نگذاشت. عبد فرار که