eitaa logo
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
440.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
890 ویدیو
8 فایل
ما یه تیم 40 نفره و حرفه ای هستیم که به مدد الهی به ارتقای کانون خانواده و معنویت چندين هزار نفر کمک کرده ایم☘️👨‍👩‍👧‍👧 فهرست دیدنی مطالب ما👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/1874 ارتباط با ما👇‌ @seyedhoseiny1 . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فرمودند: دلیل و اثبات بر عهده شخصی است که به زیان دیگری ادعایی دارد و دیگری تنها باید قسم بخورد تو از این حرف پیامبر هم غفلت کرده ای از فاطمه فدک را گرفته ای تازه شاهد هم میخواهی؟ ابوعبیده جراح صدا صاف کرد. - ابالحسن تو به خلافت حریصی و بهانه می آوری. ◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ به خانه که برگشتم پشت میز تحریرم نشستم چوب برلیقه فشردم و برای ابوبکر نامه نوشتم. - بعد از وفات پیامبر میراث پاک و طاهره را تقسیم کردند با غصب هدیه پیامبر بار گناه را بیشتر کردند با چشم خود میبینم که شما مثل شتر چشم بسته، دور آسیاب میگردید به خدا اگر اجازه داشتم سرتان را گوش تاگوش میبریدم همان طور که با داسهای برنده آهنی ، محصول رسیده را درو میکنند. محافظان رسول خدا میدانند که من هیچ وقت با خواست خدا و ایشان مخالفت نکردم در میادینی که پای پهلوانانش میلرزید و فرار میکردند وقتهایی که شما در خانه هایتان لمیده بودید من با جان و دل پشتیبان رسول خدا بودم. این شجاعت را خدا به من داده بود همیشه تشکیلات زیرزمینیتان را به هم می زدم شب و روز در میدانها دو شمشیر و نیزه سنگین دست میگرفتم و در اوج درگیریها پرچم دشمنان را زمین میزدم .آری من همان رهبر دیروزتان هستم که در غدیر با او بیعت کردید شما نمیخواهید نبوت و خلافت در خانواده ما جمع شود. خوب میدانم که کینه های بدر و احد را هنوز از یاد نبرده اید. من در شرایطی هستم که اگر از حقوق و جایگاهم حرف بزنم میگویند به حکومت حریص است و آن را حمل بر حسادت میکنند اگر سکوت کنم میگویند پسر ابو طالب از
مرگ ترسیده است من و ترس؟ هرگز بس کنید. بعد از آن همه جهاد، به خدا قسم اشتیاق من به مرگ از انس بچه شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. خدا مرگتان دهد. سکوت من به خاطر دانستن حقایقی است که دیگران از آن بی خبرند. اگر بر اساس آیات قرآن بگویم خداوند چه تقدیری برایتان رقم زده است، از اضطراب، گوشت و استخوانتان میلرزد. مثل ریسمان چاه عمیق، مضطرب می شوید. حیران از خانه هایتان بیرون میزنید و سر به بیابان میگذارید؛ اما حرفی نمیزنم و زندگی را برای خودم جهنم نمیکنم تا دست خالی و با دلی عاری از هرگونه سیاهی، از این دنیا بروم. دنیای شما در نظر من مثل تکه ابری است که بی هیچ بارشی پراکنده می شود... ◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ در خانه زده شد. دم در رفتم خادمه اسما ،همسر ابوبکر بود. تندتند آیه بیستم سوره قصص را خواند. - ابالحسن !به محض اینکه ابوبکر به خانه آمد عمر را خواست به او گفت اگر فقط یک بار دیگر علی با ما این طور حرف بزند خلافت را از چنگمان در می آورد تا وقتی او زنده است آب خوش از گلویمان پایین نمی رود. عمر گفت اصلا تا علی با ما بیعت نکند، حکومتمان اعتبار ندارد به تو گفتم مردم بنده دنیا هستند، اموالشان را بگیر تا دیگر نتوانند به مردم کمک کنند.درست؛ اما در حال حاضر فقط خالد میتواند کار علی را یکسره کند... آنها خالد را اجیر کردند تا شما را بکشد. خانم اسما من را فرستاد تا به شما خبر بدهم. - سلام من را به اسما برسان تشکر کن و بگو نگران نباش خدا مواظب علی است. خادمه در چشم برهم زدنی از خانه دور شد. -کی بود؟
به فاطمه قضیه را گفتم عصبانی شد. روز بعد مقنعه و چادرش را سر کرد برای پس گرفتن حق و حقوقش به مسجد رفت فضه و زنان فامیل هم همراهش رفتند تا فاطمه بین آنها آنها مشخص نباشد از شدت بیماری لبه های چادرش روی زمین میکشید. سند فدک دستش بود تا در خانه همراهش رفتم ارام قدم بر میداشت مثل پیامبر . یک ساعتی طول کشید تا به خانه بیاید دخترها در حیاط با عروسک هایشان بازی میکردند. حسنین خط تمرین میکردند در سالن قدم میزدم و ذکر میگفتم که فاطمه و فضه آمدند روبه رویم نشست عکس صورتم توی چشمهایش افتاده بود. - ابالحسن عزیزم جمعیت مثل موج روی هم میغلتیدند بین ما و مردها پرده سفیدی زدند آه کشیدم اشک همه درآمد صبر کردم مجلس آرام شود .گفتم : ... محمد از زحمت و گرفتاری این دنیا راحت شد. ... سلام و صلوات خداوند بر پدرم... ای مهاجر و انصار!... شما حامل سخنان پیامبرید... باید امانت دارهای خوبی باشید... رسول خدا کتاب ناطق و قرآن صادق را پیش شما امانت گذاشت... اگر به آن عمل کنید از هر نظر موفق میشوید طوری که امتهای دیگر غبطه تان را می خورند... من فاطمه و پدرم محمد است. در گفتار، صادق ام. هیچ وقت از من حرف بیجا و رفتار بی ربطی سر نمیزند.قبل از این طعمه ای بیش نبودید، زیر چنگال ظلم دیگران .اختیار و قدرتی از خود نداشتید. آب کثیف و غذای پست میخوردید. هیچ روزنه امیدی در زندگیتان نبود از یکدیگر کینه داشتید شما به خاطر وجود پیامبر مشمول رحمت خدا شدید و نجات پیدا کردید. ایشان در تمام درگیریها برادرش علی بن ابی طالب را برای دفع آن ها میفرستاد. علی هیچ وقت از مأموریت ها، بی نتیجه برنگشت. علی بنده مخلص خدا و ملازم پدرم بود. او همیشه آماده به خدمت، خیرخواه جدی و پرتلاش بود و حرفهای ملامتگران در او اثر نداشت.
شما در آن روزگار در کمال رفاه و امنیت در باغهایتان لمیده بودید و انتظار میکشیدید علی پیش مرگتان شود. بله، شما بودید که وقت حمله به دشمن فرار میکردید الان با فوت پیامبر کینه هایتان ظاهر شده است. دین کهنه و بی رونق شده است گمراه بی زبان به حرف آمده و بی نام و نشان ها معروف شده اند. سرکرده اهل باطل صدای زشتش را بلند کرده است. شیطان شما را گول زد شما آماده به خدمتش شدید او هم به هدفش رسید و شما را گمراه کرد. هنوز آب کفن پدرم خشک نشده که به بهانه جلوگیری از فتنه آشوب کردید مردم در امتحان باختید قطعاً جایگاه مردم کافر جهنم است... وقتی قرآن در دست دارید چطور دروغ می گویید؟ احکام قرآن صریح است. به حرف خدا پشت میکنید؟... آن قدری صبر نکردید که داغ ما از مصیبت پدرم فروکش کند. شما سنت رسول خدا را ترک کردید و به بهانه واهی اهداف شومتان را پیاده کردید هر کار دلتان خواست کردید و به ما خیانت کردید؛ اما ما در قبال این اقدامات صبر میکنیم. سمت ابوبکر رو کردم و گفتم: فدک را از ما گرفتی امروز کسی با تو مخالفت نمیکند؛ اما در روز حشر خدا حاکم است. خدا بهترین داور است .روزی که قیامت برپا شود، اهل باطل زیان خواهند کرد. خودت میدانی که درباره اوقاف، صدقات و همه آن غنایمی که در قرآن با نام سهم ذی القربی آمده است به ما ظلم کردی بدانید هرچیزی را که از راه جهاد یا هر راه مشروعی به عنوان غنیمت به دست آمده است کم یا زیاد باید یک پنجمش را برای خدا و رسولش و خویشان پیامبر ویتیمان، بیچارگان و درراه ماندگان به عنوان حقی واجب بپردازید ام ایمن گواه است که پدرم فدک را به من بخشید. در تمام عمرم قومی بی وفاتر و بی عاطفه تر از شما سراغ ندارم خلافت را غصب کردید بی آن که نظر ما را بپرسید یا کمترین حقی برایمان قائل باشید انگار هیچ وقت در غدیر نبودید و حرفهای
پیامبرتان را نشنیدید... سمت انصار رو کردم و گفتم ای بزرگان ! و ای بازوان توانای امت، نگهداران دین، این چه رفتار سبکی است که با من دارید؟ مگر پدرم نفرمودند احترام به هرکسی احترام به فرزندان اوست؟ چه زود خلافش عمل کردید هر چند این امر قابل پیش بینی بود ای انصار ! به میراث پدرم دستبرد زده اند حالا که باید این ظلم را از من دفع کنید، چرت میزنید؟ شما همه در معرض آزمایشید. شما به خاطر تلاش و شجاعت و استقامت در برابر سختی ها شهره شدید. چه شده که صدایم را نمیشنوید و کمکم نمیکنید؟ ناله ام را میشنوید و به فریادم نمیرسید. حالا که حقیقت روشن است، حیرانید؟ با اینکه آن را میشناسید ابرازش نمیکنید؟ بعد از پیشروی عقب نشینی کرده اید؟ بعد از ایمان به شرک برگشته اید؟ وای بر شما... خواهان رفاه و آسایش شده اید برای همین از امامتان دست کشیدید... من امیدی به کمک شما ندارم. تنها برای تسلای دل و اتمام حجت این حرفها را زدم تا فردای قیامت نگویید نمیدانستیم... شتر خلافت و فدک را که به ناحق غصب کردید بگیرید و ببرید. به آسودگی سوارش شوید؛ اما بدانید... ننگش برشما می ماند. ابوبکر گفت:دختر رسول خدا! پدرت همیشه با مؤمنین، بینهایت مهربان و کریم بود بر کافران هم مثل عذاب شدید سخت گیر بود. همه میدانیم که ایشان فقط پدر شما بود افتخار برادری با او هم فقط متعلق به شوهر توست. او در همه کارهای سخت به پیامبر کمک کرد. فقط آدمهای خوشبخت شما را دوست دارند و آنهایی که با شما دشمنند بدبخت عالمند شما عترت طاهره و نجیبان برگزیده اید. راهنمای ما به خیر و راه ما منتهی به بهشت است. ای بهترین زنان کسی حق ندارد حرفت را رد کند یا حقت را تصاحب کند تو در حرف زدنت درشتی کردی؛ اما من برخلاف دستورات پیامبر عمل نمیکنم خدا ما و تو را بیامرزد من وسایل شخصی پیامبر ،مرکب و کفشهای ایشان را
به علی دادم؛ اما درباره چیزهای دیگر خدا را شاهد میگیرم و همان من را بس است که از رسول خدا شنیدم ما پیامبران هیچ طلا و نقره و زمینی از خودمان به ارث نمیگذاریم میراث ما فقط علم و حکمت و کتاب و نبوت است. آنچه از مال دنیا از ما باقی میماند، صدقه است. در اختیار کسی است که بعد از من ولایت امور را به عهده گیرد تا او هرطور صلاح دانست، هزینه کند ما با سهم ذی القربی و خمس غنایمی که از آن حرف میزنی میخواهیم برای لشکر وسیله بخریم تا مسلمانها در جنگ با مخالفان نیرو و عظمت پیدا کنند حالا از اسلحه گرفته تا هر چهارپایی که لازم باشد. این اجماع مسلمین است من خودرایی نکردم این تمام ماجرا است. من در تمام عمرم پدرت را بیشتر از هرکسی دوست داشتم روز رحلت ایشان دلم میخواست آسمان به زمین بیفتد. به خدا عايشه فقیر باشد برایم بهتر از این است که تو فقیر باشی منی که حق سرخ و سفید را میپردازم به تو ظلم میکنم؟ فدک برای پیامبر نیست. از اموال عمومی مسلمین است که پدرت درآمد آن را در راه خدا کرد الان هم من مثل ایشان رفتار میکنم. فدک الان دست توست .پنهان کاری که نداریم ما قصد تصاحب هیچ مالی را نداریم منکر مقام تو هم نیستیم؛ اما انتظار داری من خلاف خواست پدرت رفتار کنم؟ درباره این آیه ای هم که خواندی به نظرم این آیه نمیگوید باید این سهم را تمام و کمال به تو بدهم ولی به اندازه ای که بی نیازت کند حتی بیشتر به تو می بخشم حتی اگر پیامبر با درآمد فدک هزینه های زندگی بقیه را هم میداده پرداخت میکنم. گفتم: سبحان الله ، هیچ وقت پدرم مخالف قرآن نبود و از آن منحرف نشد. رفتار ایشان همیشه بر اساس تعالیم قرآن بود.شما باهم توطئه کرده و برای این حیله بهانه میتراشید؟ همان طور که در زمان حیات ان بزرگوار به ایشان حرفهای ناروا نسبت میدادید؟... به من ارث
نمی رسد؟ فدک هدیه پدرم و ارثیه من است. وقتی تو بمیری چه کسی از توارث میبرد؟ گفت : زن و بچه ام . گفتم پس چرا باید میراث پیامبر به تو برسد و ما محروم باشیم؟ حالا با این حساب تو از پیامبرارث میبری یا خانواده اش؟ گفت خانواده اش گفتم چطور دختر تو از تو ارث ببرد ولی دختر پیامبر از او ارث نبرد؟ گفت همین است دیگر. گفتم: چرا مثل جاهلیت فکر میکنید؟... پسر ابوقحافه چطور تو از پدرت ارث ببری و من نبرم ؟ از خودت حکم تازه دروغ در آورده ای؟ به قرآن و احکامش پشت کرده ای؟ این قرآن است که با صدایی بلنـد، رســا، صریح و عادلانه می فرماید: سلیمان از داوود ارث برد. زکریا گفت خدایا ازسرِ احسان به من پسری عطا کن تا بعد از من وارث من و آل يعقوب باشد. خویشاوندان، بنا بر آنچه نسبت به برنامه ارث در قرآن مقرر شده است از دیگران سزاوارترند حکم خداوند درباره ارث فرزندانتان این است که سهم مرد دو برابر زن باشد .برای شما مقرر شده که هنگام نزدیک شدن مرگ اگر مالی دارید برای پدر و مادر و خویشانتان وصیت کنید. این از حقوقی است که باید اهل تقوا رعایت کنند این آیات فقط شامل حال شما می شود؟ من مسلمان نیستم؟ شما از پدر و پسر عمویم به عموم و خصوص آیات قرآن داناترید؟... وقتی یحیی و سلیمان از پدرانشان ارث می برند، یعنی که من هم ارث میبرم. ابوبکر گفت: تمام حرف های تو و خدا و رسول درست است. تو معدن علم و هدایتی تو پایه و اساس دین و حجت حقى من حرفهای تو را رد نمیکنم یک وقت فکر نکنی من خودرایی کرده ام هرچه گفتم با مشورت این جماعت حاضر بوده است، همه شاهدند. سمت مردم رو کردم گفتم مسلمانهایی که عجولانه حکم اشتباهی را مهر کرده اید در آیات قرآن تدبر نمیکنید؟ گناهانتان کار دستتان داده است پرده ای بر چشم و دلهایتان کشیده شده است. همین است که نه میبینید و نه می شنوید. چه راه زشتی
را در پیش گرفته اید از همه بدتر اینکه حق دیگران را غصب کردید به خدا قسم اگر حجاب از جلوی چشمهایتان کنار برود، صحنه بسیار هولناکی میبینید وقتی عذاب دشمنان لجوج برسد، به درستی داوری خواهد شد و اهل باطل زیان میکنند رو به مزار پیامبر، مرثیه خواندم: - بعد از تواکاذیبی ساختند که اگر بودی، کار تا این حد سخت نمی شد. مثل زمینی که بارانی نافع را از دست بدهد ما تو را از دست دادیم. قومت به اختلاف افتادند. تو خود شاهد باش که دست از ایمان شستند. تا بودی، همه احترامم را نگه میداشتند؛ اما حالا در حقم ظلم میکنند. تو درگذشتی و خاک میان ما حائل شد بعضی ها حقد و کینه هایشان را نمایاندند. بعضی ترش رویی کردند. مقام ما را سبک شمردند و حقمان را غصب کردند مثل ماه شب چهارده نورانی بودی. از طرف خداوند عزیز بر تو آیات نازل میشد همه از وجودت بهره میبردیم. ما با مصائبی روبه رو شدیم که هیچ عرب و عجمی به آن گرفتار نشده است. کاش قبل از تو میمردم... آن قدر گریه کردم که یک دفعه سرم گیج رفت و دیگر چیزی نفهمیدم قطره های آبی را روی صورتم حس کردم به هوش که آمدم، زنها دورم را گرفته بودند. گفتم دلم میخواهد صدای مؤذن پدرم را بشنوم دنبالش رفتند بلال اولش زیر بار نمی رفت میگفت من مؤذن رسول خدا بوده ام دیگر اذان نمیگویم اصرارم را که دید مثل همیشه دست روی گوش گذاشت... الله اکبر... باز گریه ام گرفت. اشهد ان محمد رسول الله... داشتم از بغض خفه میشدم دوباره حالم بد شد زن و مرد داد زدند: بلال تمامش کن به هوش که امدم از بلال خواستم اذانش را تمام کند گفت معافم کن .بانو نمیخواهم اذيت شوى . من هم مرخصش کردم ابوبکر گفت شاهد بیاور که فدک برای توست ام سلمه پشتم درآمد :گفت من و بقیه همسران پیامبر هم از تو ارثمان
را می خواهیم چرا هیچ کدام از ما این حرفهایی که از جانب پیامبر میزنی را نشنیده ایم. گریه اش گرفت. - ابالحسن! کاش میمردم. دنیا روی سرم خراب شد. - فاطمه جان قربانت شوم! به خدا واگذارشان کن. - همین کار را میکنم خدا برای من بس است. او بهترین وکیل است. بلند شدم برایش آب آوردم تا اشکهایم را نبیند یک قلپ خورد سرش را روی شانه ام گذاشت چشمهایش را بست نم نم اشکهایش شانه ام را تر کرد یک دفعه از جا پرید. - باید پیش معاذ بن جبل بروم. او جزء اولین کسانی بود که در عقبه با پیامبر پیمان بست. اگر معاذ حمایتم کند، بقیه هم کمکم میکنند. این طوری میتوانم فدک را پس بگیرم. معاذ هم خودش را به خلیفه فروخته بود آن روزها رؤیای حکومت جند را در سر می پروراند؛ اما چیزی نگفتم باز مقنعه و چادرش را سر کرد. ناامیدترین لبخند دنیا را زدم .فقط نگاهم کرد و رفت چقدر دلم برای خنده هایش تنگ شده بود از بعد شهادت پیامبر حتی لبخند هم نزده بود. ‌◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾ ‌ در حیاط قدم زدم. چند بار تا سر کوچه رفتم و برگشتم به ستون ایوان تکیه دادم که برگشت. - چه خبر؟ - معاذ خیلی فرق کرده است گفت آخر از دست من یک نفر چه کاری بر می آید؟ از دستش کار بر می آمد ،ابالحسن ، همش بهانه میاورد‌. گفتم : من دیگر با تو کاری ندارم؛ دیدار به قیامت. ادامه دارد... برای ادامه داستان با ما همراه باشید.... کانال آموزشگاه سید حسینی 👇💚 ‌https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00 ‌🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀
رفقا ببخشید دیر شد 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه سوم موضوع : 💚 _جهیزیه جالب حضرت زهرا _مراسم عقد عروسی و اتفاقات پیرامون آن _شفاعت حضرت زهرا در محشر کانال آموزشگاه سید حسینی 💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00