میخوام براتون یه داستان خیلی قشنگ بگم با من همراه باشید
همه دنیا و اخرت تو همین داستانه👇👇
پیمرد شمالی که مشهد زندگی میکرد
تنها بود خانواده ای نداشت.
بیست سال پیش فامیلش میان دنبالش که ببرنش شمال اما گفت میخوام کنار امام رضا بمونم
دور شدن از حرم بارگاه اقا برام سخته
فامیل برگشتند و علی نصیری مشهد داخل یک اتاق تو حسینیه ابالفضلی ها که نزدیک حرمه زندگی کرد.
صبح و شب حرم بود
حقوق بازنشستگی میگرفت اما بخاطر تیپ و ظاهر و سن بالا عده ای کمکش می کردند.
اما....
هرچی میگرفت بین نیازمندا تقسیم میکرد.
حتی حقوق خودشم به نیازمندا میداد
ساده میرفت و ساده میومد.
۸۹سال سن داشت اما خیلی هشیار بود
یروز که با پسرم سید محمد حیدر مسجد بودیم و من امام جماعت بودم.
پسرم ۶ سالشه اومد جلو کنار من ایستاد
این پیرمرد باصفا صداشو بلند کرد و گفت:
اشکالی نداره بزارید جلو باشه بچه تکلیف نداره باز تکرار میکرد، نمی خواست حتی یذره استرس داشته باشیم.
واقعا تو این سن و سال که گاهی می بینیم بعضی ریش سفیدا با بچه ها برخورد مناسبی ندارند خیلی به دلم نشست.
یا قبل نماز صداشو بلند میکرد و میگفت:
نماز خونا موبایلاتونو خاموش کنید بی صدا کنید
خودش خیلی مقید بود اول وقت هر مسجدی که بود خودشو برسونه و نماز اول وقتش ترک نشه
وقتی ایشون تو مسجد بود کسی اذان نمی گفت و خودش بلند میشد با همون قد خمیده اذان می گفت.
عاقبت زندگی این کبوتر حرم امام رضا
این بنده خوب خدا:
این شد که همین شب جمعه گذشته تو یکی از مسجد های نزدیک حرم در حال سجده روحش پر کشید پیش امام رضا جان علیه السلام.
همیشه با خودم میگفتم این بنده خدا کسیو نداره یروز از دنیا بره
کی می خواد دفنش کنه؟
کجا میخوان دفنش کنن؟
کی براش مجلس میگیره ؟
تا اینکه همه کسانی که میشناختنش متعجب شدن.
خیلی عجیب بود ....