💠💠کسی برای آنها نامه نمینوشت
🌷🍃اولین بار «حمید داودآبادی» رزمنده و نویسنده شناخته شده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرامش از این دو برادر مینویسد.
❤️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها میشوند.
🌀روز بهزیستی را بهانه کردیم تا در این پادکست رادیومهر از او بخواهیم اولین دیدار با این دوبرادر غریب را روایت کند:
☘🌸«هفتم مهر ۱۳۶۰ بود که از پادگان امام حسن (ع) از تهران عازم منطقه غرب کشور شدیم و فردا صبح به پادگان الله اکبر در شهر اسلام آباد غرب رفتیم. در بین نیروها متوجه حضور دو برادر دوقلو شدم.
🚫 وقت تقسیم نیرو خود این دونفر درخواست کردند که به عنوان امدادگر معرفی شوند، چون قبلاً دورههای امدادگری را دیده بودند.
🌻🍃چند روز بعد عملیات مسلم بن عقیل در سومار شروع شد. ما را به منطقه بردند و این دو برادر دوقلو هم در دسته ما بودند. یادم هست بچههای بسیار #خوش_مشرب و #بانشاطی بودند.
🥀🍃تا اینکه یک بار بلندگوی تبلیغات اعلام کرد بچههای دسته سه بیایند نامههایشان را بگیرند. نامههای پدر و مادر هر کدام ما از شهرهایمان میرسید دست واحد تبلیغات
🎋 مسئول این واحد هم یکی یکی اسامی را میخواند و نامهها را میداد. همه ما دویدیم که نامههایمان را بگیریم
ولی این دو برادر نیامدند.😭😭
🍄 آمدیم نشستیم توی چادر و با همان ذوق نوجوانی نامهها را باز کردیم و شروع کردیم به خواندن. مثلاً من میگفتم دمش گرم! مادرم برایمان آش پشت پا پخته! آن یکی میگفت پدرم فلان چیز را نوشته و … من دیدم این دوبرادر بغض کرده اند. 😭😭ثابت که ظاهراً کمی بزرگتر بود برادرش را صدا کرد و دوتایی بیرون رفتند. بلند شدم و دیدم این دوتا سرهایشان روی شانه هم دور میشوند و گریه میکنند. 😭😭😭😭😭نفهمیدم ماجرا چیست.»
@seyyedebrahim
مــادرانه . . .
چادرش و
دو تیکه آجر
کمی خورد و خوراک و
خرما و گلابدان
و
عکـس شهیـدش....
یعنی؛ خونه ی مـادری
فقط
یه مادر میتونه خونه ی مادری رو برداره ببره سرخاک ....
📎پنجشنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و معطر شهدا صلوات🌷
@seyyedebrahim
#شهید_گمنام
شقــایقے ڪہ
از شبنم اشڪ زهـرا (س)
جـــان گرفتــــ ...
وبا خــون حسیـــن (ع)
جاودانہ شــــــد ....
#سلام بر شهدای گمنام
@seyyedebrahim
💥 این فرصت را در شب با فضیلت جمعه از دست ندهید
♥️ امام صادق(ع)فرمودند:
🍃 هنگامی که #شب_جمعه فرا رسد ملائکه ای به تعداد مورچگان[حاکی از کثرت آنهاست] از آسمان فرود می آیند و در دستانشان قلم هایی از طلا و کاغذهایی از نقره است و تا شب شنبه چیزی نمی نویسند جز صلوات بر محمد و آل محمد. پس زیاد #صلوات بفرست.
📚الکافی، ج3، ص 416.
🌸 اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد🌸/
🌸 🍀وعجل_فرجهم 🍀🌸
@seyyedebrahim
هرگاه شب ✨جمعه شهدا را یاد کردید آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میڪنند
#شهیدمهدی_زین_الدین💚
#شهیدمحمدرضادهقانـــ_امیری 💚
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🕊
🍃🌸 @seyyedebrahim
روایت از همسر بزرگوار شهید مدافع حرم نوید صفری:
عید غدیر بر حسب اتفاق هر دوی ما بر سر مزار #شهید_رسول_خلیلی رفته بودیم البته همدیگر رو ندیدیم اما اون روز آقا نوید ضمن صحبت با پدر شهید خلیلی، ایشون از کرامت شهید در ازدواج جوانها میگوید؛ آقا نوید هم همونجا از آقا رسول میخواد که کمک کنه براش یه دختر خوب پیدا بشه...
همون روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر رو پیدا میکنند و دو روز بعد برای خواستگاری به منزل ما میآیند
عکس شهید خلیلی تو اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند براشون خیلی جالب بود و این رو نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است...
خطبه عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خونده شد نوید سر سفره عقد، قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن رو باز کرد تا هر صفحهای که آمد با هم بخونیم؛
آیه اول صفحه رو که دید، لبخند زد، چشماش از شوق برق میزد:
"آیه مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ" اومده بود
#شهید_نوید_صفری
@seyyedebrahim
عجب آن نیست که آمدی دلم صید تو شد
عجب آن است که من عاشق صیاد شدم
#شهید_مصطفی صدر زاده/سید ابراهیم/
صبحتون منور ب نگاه شهید صدرزاده🌷🌷🌷🌷
🍃🌿🍃🌿🌷🌿🍃🌿🍃
@seyyedebrahim
Mohammad Nobahari-Davaye Man.mp3
12.67M
.
گرفته حال جمعه با
بغضهاے سرد و بےصدا
تو ڪوچهها غریبونه
رد میشه از شلوغےها...
#نواےدل°•
#محمدنوبهارے🎙
@seyyedebrahim🍃🍃
چـقدر منتظـرش بودیم!
هیچے
ما فقط دم زدیم
من فقط دم زدم
من فقط دم زدم
من فقط دم زدم...🖤🥀
#خستهازاینهمهادعـا😔😔😔😔
آزاده باش...
قیمتۍخواهیشد...
آنقدرقیمتیڪهخداوندخریدارتشود
آنهمبهبالاترینقیمت؛یعنی«ولایت»
سلمانش را با«مِنّااهلَالبِیت»خرید!
حُرَّش را با«حَلَّت بفِنائِک»
ویقینبدان #تو را با«انتظار» خواهد خرید
وچهمقامیسٺاین #انتظار ...
اللهم عجللولیڪالفرج
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
@seyyedebrahim
همه حرفش هم با ما این بود که دعا کنید من شهید شوم
سید مجتبی کیایی یکی دیگر از دوستان شهید، نوید صفری را توصیف کرده و میگوید: من دوست 15 ساله آقا نوید هستم. در مسجد با ایشان آشنا شدم. در بسیج محل مسئول نیروی انسانی بود. چند سالی هست که با هم یک روضه هفتگی منزل آقای رسولی راه انداختهایم. که من و ایشان و آقا مرتضی از بنیان گذاران این روضه بودیم. تقریبا هر هفته با هم روضه میخواندیم. گاهی با هم در تلگرام هماهنگ میکردیم که امشب از چه کسی روضه بخوانیم. هر هفته دور هم جمع میشدیم و زیارت عاشورا و روضه خوانی داشتیم. بعدش نوید از خاطرات سوریه برایمان تعریف میکرد.
او ادامه میدهد: خیلی مقید بود که شبهای جمعه دعای کمیل حاج منصور را در حرم شاه عبدالعظیم(ع) حضور داشته باشد. با هم خیلی مزار شهدا میرفتیم. همه حرفش هم با ما این بود که دعا کنید من شهید شوم. آنقدر هم پیگیری کرد و در روضهها خواست تا به آرزویش رسید.
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجروح شدی داداش😭💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
┄┅═══✼❤️❤️💛💛
@seyyedebrahim
خاطرم هست که ما پنج شنبه عقد کردیم و ایشان روز جمعه دنبال من آمد تا با هم به نماز جمعه برویم. مسافتی نزدیک به 2-3 کیلومتری را پیاده رفتیم و هر کدام از دوستان ایشان که میگفت بیاید تا با ماشین برویم او میگفت که نه میخواهیم با هم پیاده برویم. فکر میکنم ما اکثر شهرهای ایران را رفته بودیم. یک سری از شهرها را به دلیل کاری که ایشان داشتند و به دلیل رفت و آمدها و دیدارها با دوستانشان برای کار سوریه، میرفتیم و یک سری دیگر را نیز به خاطر تفریح و گشت و گذار میرفتیم. خاطرم هست که در سال 87 و بعد از سفر به کربلا، روزی من در حوزه بودم و کلاس مباحثه من باقی مانده بود. در این زمان ایشان دنبالم آمد و در حالی که تمام لوازم سفر را آماده کرده بود از من خواست به سفر شمال برویم. این سفر یکی از بهترن سفرهایمان بود چرا که ناگهانی بود. در مورد هزینه نیز ایشان زیاد اهل حساب و کتاب نبود و معمولا آن چیزهایی که پس انداز کرده بود را در مسافرتها خرج میکردیم. یادم هست که اگر قرار بود برای خرید یک لباس ساده مثلا 20 هزار تومانی برویم، چیزی نزدیک به 50-60 هزار تومان خرج چیزهایی میشد که در راه میخوردیم.
@seyyedebrahim