eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
751 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ادای دِین سریال خانه امن به : تصویر شهیدی که در "خانه امن" می بینیم کیست؟ این تصویر متعلق است به شهید «علی کمال» یکی از سربازان گمنام امام زمان (عج)که در راه امنیت کشور به شهادت رسید. شهید علی کمال یکی از شهدای امنیت که در دهه ۶۰ و در اوج روزهایی‌که گروهک منافقین باعملیات خرابکارانه سعی در ناامن کردن فضای کشور داشتند. حضوری چشمگیر در طراحی و اجرای عملیات ها علیه این گروهک معاند داشت. عملیات هایی که در نهایت منجر به شناسایی و متلاشی شدن بسیاری از خانه های تیمی منافقین و برقراری امنیت شد. شناسایی محل استقرار موسی خیابانی یکی از سرکردگان منافقین و به هلاکت رساندن او از جمله عملیات مهمی است که شهید کمال درطراحی و اجرای آن حضور داشت. شخصیت «کمال» با بازی هادی حجازی فر در مجموعه «ماجرای نیمروز» با الهام از این شهید بزرگوار طراحی شده است. در سریال «خانه امن» نیز به منظور ادای احترام به این شهید والا مقام ،ضمن به تصویر کشیدن تصویری از قاب عکس او در اتاق عملیات ،نام شخصیت اصلی سریال با بازی حمیدرضاپگاه را هم مزین به نام ایشان کرده‌اند. 🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات📿 @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
ضمن عرض سلام و تبریک تولد برادرم خدمت خانواده محترم شهید خلیلی و همه خانواده بزرگ رسولی ها و تبریک ب
جزء۱✅ جزء۲✅ جزء۳✅ جزء۴✅ جزء۵✅ جزء۶✅ جزء۷✅ جزء۸✅ جزء۹✅ جزء۱۰✅ جزء۱۱✅ جزء۱۲✅ جزء۱۳✅ جزء۱۴✅ جزء۱۵✅ جزء۱۶✅ جزء۱۷✅ جزء۱۸✅ جزء۱۹✅ جزء۲۰✅ جزء۲۱✅ جزء۲۲✅ جزء۲۳✅ جزء۲۴✅ جزء۲۵✅ جزء۲۶✅ جزء۲۷✅ جزء۲۸✅ جزء۲۹✅ جزء۳۰✅ دوستانی که تو ختم قران شرکت می کنند به آیدی زیر مراجعه کنند @hoseinshahid.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آسمان برای تو جشنی به پا شده😍 اینجا دلم برای تو صد آسمان گرفت!!! خوش به حالم که رفقام شمایین...!اونم نعم_الرفیق! مرا بیش از اینها نگاه کن!مرا سنگینی نگاه تو آرزوست!!! تولدت مبارکــ آقا رسول🌺
💔 همه ماندند و تو رفتی به سفر اما من ، بسته ام بارِ سفر در پیِ " تو " (: ♥️ 💚
‏و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام تو آغاز میشود... زیارت عاشورای این شب جمعه به نیابت از علمداری که گرچه علمدار روز کربلا نبود اما علمداری کردن زمان حال را خوب می دانست.. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مولاجان! خودت بگو کدام روضه را در آغوشِ متن بگذارم، که زخمِ پلک‌هایت عمیق‌تر نشود؟! خودت بگو دلم را به چه آرام کنم؟! جز به مژده آمدنت؟! جز به اینکه روزی می‌آیی و انتقام یکایک غم‌های کربلا را می‌ستانی ... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج
بی عشق پلید می شوی باور کن با عشق سعید می شوی باور کن خود را که شبیه شهدا گردانی یک روز شهید می شوی باور کن 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید @seyyedebrahim
بادوستان رفته بودیم عیادت سید، همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.😔 با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی(فرزند شهید) چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت:(او هم شهید می شود)💔 ماجرا را اینگونه تعریف کرد: دیدم که بچه ام دارد از دست می رود و قرار نیست که به دنیا بیاید.😔گفتم نمی شود که بماند⁉️ گفتند:می شود به شهادتش راضی شوی، می ماند☝️ وماند...❤️ شیخ محسن(همرزم شهید) شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده🌹 @seyyedebrahim
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے توے زندگیت ظاهر میشن و زندگیت رو تغییر میدن اون وقته ڪه میفهمے خدا، خیلے وقته جواب دعاهات رو، با فرستادن بنده هاش داده. مثل
🔴قسمت اول مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او چند هفته قبل و درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که همچنان در حلب جریان دارد. فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش می‌گوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه‌ها داشته است. او به مشهد می‌رود، ریش‌هایش را کوتاه ‌می‌کند و به مسئول اعزام می‌گوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. خانم ابراهیم پور همسر او روایتی خواندنی از ۸سال «زندگی شیرین» با مصطفی تعریف می‌کند. بخش اول این گفت‌وگو درباره زندگی و سلوک رفتاری شهید صدرزاده با خانواده‌اش است. این گفت‌وگو را بخوانید: چند سال با آقا مصطفی زندگی کردید؟ سال ۸۶ ازدواج کردیم. هشت سال زندگی کردیم و تقریبا ۱۰ روز بود که وارد نهمین سال زندگی مشترکمان شده بودیم. از دوران قبل از آشنایی بگویید. آنموقع کجا بودید و چه می‌کردید؟ چطور با مصطفی آشنا شدید؟ قبل از اینکه با مصطفی آشنا بشوم و ازدواج کنم، فرمانده پایگاه بسیج خواهران شهریار و طلبه حوزه باقر العلوم شهر قدس بودم. یکی از دوستان مصطفی، من را به او معرفی کرد. آن زمانی که من فرمانده پایگاه خواهران بودم، مصطفی هم فرمانده پایگاه بسیج نوجوانان مسجد امیرالمومنین(ع) بود، اما من چندان با او آشنایی نداشتم. در یک مسجد و یک پایگاه بودید؟ بله هر دو در مسجد امیرالمومنین(ع) بودیم؛ من با مصطفی آشنایی نداشتم ولی او از دوستان صمیمی برادرانم آقا سجاد و آقا سبحان بود. بهانه اولین دیدار: درِ خانه حضرت فاطمه زهرا(س) قبل از اینکه مصطفی به خواستگاری شما بیاید، او را دیده بودید؟ دقیقا می‌دانستید که چه کسی قرار است بیاید؟ در همان گفت‌وگوهایی که برای ازدواج داشتیم متوجه شدیم، تنها جایی که قبلا همدیگر را دیده بودیم مقابل درِ حوزه بسیج بوده است. آن روز ما کارهای ایام فاطمیه(سلام الله علیها) را انجام می‌دادیم و می‌خواستیم یک درِ سنگین را بالای ماشین بگذاریم. بلند کردن آن در، از توان خانم‌ها خارج بود. آقایی را دیدم که مقابل در حوزه مقاومت ایستاده است. دوستانم گفتند که او آقای صدرزاده فرمانده پایگاه نوجوانان است و می‌شود از او کمک گرفت. صدایش کردم و گفتم: «ممکن است این در را داخل ماشین بگذارید؟»؛ این کار را کرد و این اولین باری بود که همدیگر را دیدیم. یعنی زمانی که ایشان می‌خواستند برای خواستگاری بیایند، می‌دانستید که او همان آقایی است که آن روز جلوی در حوزه مقاومت دیده‌اید؟ بله. معرف اصلی این وصلت چه کسی بود؟ برادرانتان بودند؟ آقای بهرامی یکی از دوستان مصطفی بود که مرا به او معرفی کرده بود. برادرانم او را تایید کردند، چون پدرم شناخت چندانی از مصطفی نداشت. شما درباره خصوصیات اخلاقی و رفتاری مصطفی چه چیزهایی از برادرانتان پرسیدید؟ چه چیزهایی برایتان مهم بود؟ برای من خیلی مهم بود که ولایتی باشد؛ این را از برادرانم پرسیدم. نکته مهم دیگر، دیدگاه او نسبت به خانم‌ها بود و باید کاملا مطلع می‌شدم. شاید برخی فکر کنند آقایانی که خیلی مذهبی هستند نسبت به خانم‌ها سختگیرند و دیدشان نسبت به آنها دید خوبی نیست. برای من خیلی مهم بود که بدانم نگاه مصطفی به ادامه تحصیل و اشتغال خانم‌ها چیست؟ من می خواستم به کارهای فرهنگی‌ای که تا آن روز داشتم، ادامه دهم. موافقت بر سر این مورد هم برایم مهم بود. مصطفی در همه این زمینه‌ها نه تنها نگاه مثبت و خوبی داشت، بلکه خودش دغدغه آن‌ها را داشت و من را هم تشویق می‌کرد. اینکه می‌گویید نگاه خواستگارتان به خانم‌ها برای شما مهم بود چیزی است که برای خیلی‌ها مسئله است. چه دیدگاهی مورد پسند شما بود؟ برایم مهم بود شریک زندگی‌ام مثل پدرم باشد و یک سری آزادی عمل‌ها را به خانم‌ها بدهد. وقتی با مصطفی صحبت کردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نکرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت. برایم خیلی مهم بود که مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه کم و کسر باشد، برخورد اوچطور است؟ منظور من چیزهای خیلی جزئی بود و معمولا هم من مسائل را جزیی نگاه می‌کردم. در این ۸ سال و چند ماهی هم که با او زندگی کردم خیلی خوب بود. خیلی راضی بودم. شما آن زمان طلبه بودید؟ بله. قصد داشتید چه شغلی داشته باشید که موافقت مصطفی در همان ابتدای زندگی برایتان مهم بود؟ شغلی که برای خودم انتخاب کرده بودم معلمی بود. دوست داشتم معلم بشوم و در مدارس تدریس کنم. چیز دیگری مد نظرم نبود. مصطفی با همان معلمی موافقت کرده بود. بارها در جلسه خواستگاری گفت: «من همسنگر می‌خواهم» ﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖ ✅ کانال @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_634875094962798715.mp3
1.84M
صحبتهای سردار سلیمانی درباره ی شهید صدرزاده(سید ابراهیم ) صدای گریه های شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) در بین صحبت ها شنیده می شود...
4_6001158950009962667.m4a
2.72M
🎧 صحبت هاى شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در جمع فرماندهان 🌸🌟🌸🌟🌸
لِقاءُ الْخَلیلِ شِفاءُ العَلیل... دیدارِ دل‌دار، شفای بیمار است اَللَّهُمَّ عَجِّل لِقائِنَا بِحُجَّتِك.. اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌺
••🖤🖇•• تصدقِ‌نگاهِ‌بہ‌جای‌مانده در‌عکس‌هایت ... ! می‌دانستےبی‌طُ‌بودن‌درد‌دارد؟! روزها‌گذشت‌اما ؛ دلِ‌تنگِ‌مآ ؛ ازدردِغمت ؛ آرام‌‌نمیشود ...(:"💔🍂 @seyyedebrahim
نیست ناتوانم در شرح یک جفت پای " " چگونه می‌توان را پایمال و به این خیانت کرد
شهيد مدافع حرم 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم 🌷ابوعلى🌷 🌸يكبار كه توى ماشين نشسته بوديم و داشتيم براى سركشى مى رفتيم پرسيدم "سيد موقع اعزام كارِت گره نخورد؟" 🌸همان طور كه رانندگى مى كرد با خنده گفت "چندبار كه رفتم سوريه و برگشتم؛ من رو صدا كردن و گفتن ما آمار تو رو درآورديم تو ايرانى هستى. منم اشتباه كردم و خودم رو لو دادم. دوباره كه براى اعزام اقدام كردم نذاشتن كه برم. هشت بار براى ثبت نام رفتم باز من رو برگشت زدن. خيلى دلم شكست؛ رفتم حرم امام خمينى (ره) به مرقدش نگاه كردم و با گريه گفتم آقاجان! اين كار كوچيك كار شماست. 🌸برگشتم و ديدم محل اعزام پر از آدمايى شده كه به دلايل مختلف نمى ذاشتن اعزام شن. چند نفر گفتن آقا اين چه وضعيه؛ ما مى خوايم بريم. منم كه ديدم اوضاع اين طوريه شروع كردم به جوّ دادن و بلند گفتم آقا اين چه وضعيه الكى نمى ذارن ما بريم! بقيه هم اعتراض كردن. مسئول اونجا كه ديد داره آبروريزى مى شه؛ دستش رو به نشانه اعتراض براى نيروش تكون داد و گفت بابا اين چه وضعيه! بذار برن. اون طرف نيرو نداريم بعد الكى الكى اينا رو اخراج مى كنن و راه نمى دن." ادامه دارد ... صفحه ٦ ✍️ برگرفته از كتاب: ""؛ شهيد مصطفى صدرزاده انتشارات روايت فتح 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹🌹 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا