eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
745 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐تبریک روز پدر با دختر شهیدِ فراجا، شهید یاسمی... 🔹حتما تا آخر ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ تٰا ‌رِسیدَمْ ‌دَمِ‌ ایوان نجف‌ فَهمیدَم🌸🍃 نَه ‌فَقَطْ ‌شاهِ ‌نَجَفْ، ‌شاهِ ‌جَهانْ ‌اَست ‌علی🌸🍃 🎥 قسمتی از فیلم سفر عراق در نوروز 83 فیلمبرداری توسط خود شهید... نجف اشرف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا أمیر المومنین🌸🌸🌸 میلادباسعادت مولی الموحدین وروز پدر برپدران آسمانی به خصوص آقا مصطفی گل مبارک هم اکنون در دارخوئین نائب الزیارت شهدا و دعا گوی همه عزیزان هستم🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✉️| ‏روز مرد بر مردترین مرد میدان و تمام سفارش وصیت‌نامه‌اش بر مهربان‌ترین عمو و پدر فرزندان شهدا مبارک باد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
48.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام ای کسی که خیلی مَردِه❤️◾️ ماڪہ‌ازفڪرتوشب‌خواب‌نداریم‌ولے...🥀 دربساطِ‌‌شبمان‌چشمِ‌ترازیادِتوهست :)♥️ https://eitaa.com/seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
47.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...شست‌باران‌همه‌ی‌کوچه‌خیابان‌هارا.. پس‌چرامانده‌غمت‌بردل‌بارانے‌من؟! :)💔🌧 https://eitaa.com/seyyedebrahim
حق با تو بود گر به دلت مهر من نبود یوسف که پایبند زلیخا نمی‌شود من گشته ام تمام جهان را عزیز من هر یوسفی که یوسف زهرا(س) نمی شود من گشته ام تمام جهان را عزیز من ارباب بهتر از گل زهرا(س) نمی شود اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/seyyedebrahim
میگفت:جـوری‌زنـدگی‌ڪن‌ ڪھ‌وقتـی‌صبـح‌پاهات‌ زمیـن‌رو‌لمـس‌میڪنھ‌؛ شیطان‌بگه‌اوھ‌بـاز‌این‌بیدار‌شد'!🚶🏾‍♂ ‌ ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/seyyedebrahim ╰┅─────────┅╯
💠آگاه و بیدار باش..... 🌙 (رضی الله عنه ) ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/seyyedebrahim ╰┅─────────┅╯
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
••جهت‌قرارِدل🫧☁️•• می‌گفت: هروقت‌دلت‌برای‌آقات‌تنگ‌شد زیارت‌آل‌یاسین‌بخون،انگارآقاباهات‌حرف‌‌میزنه خودایشونم‌گفته: به‌محبینِ‌من‌بگو آن‌لحظه‌که‌احساسِ‌تنهایی‌می‌کنید تنها‌چیزی‌که‌شماراآرام‌می‌کند ، من‌هستم...❤️‍🩹🌱 [امام‌زمان‌عجّ] ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/seyyedebrahim ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوבم و زنم وبچـہ ام و همـہ هـ؋ـت جـב آباבم فدای یـہ کاشے حرم بی بی🖤 آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ یازینب کبری(س) ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/seyyedebrahim ╰┅─────────┅╯
🥀 ما رأیٺ الاجمیلا چون نمایان مےشود بانگاه زینبے عالم گلستان مےشود هرڪسے ڪه ساخٺ سبڪ زندگے را زینبے زن اگر باشد یقیناً مرد میدان مےشود 🥀 (س)🥀 🥀 https://eitaa.com @seyyedebrahim
🌷قسمت هفتاد ویکم 🌷 تو مصطفاست روزهای بعد ازشهادت سخت تر ازخود شهادت است. وقتی از حضرت سجاد علیه السلام می پرسند:" کجا از همه جا سخت تر بود؟" می فرماید:" الشام،الشام!" شهادت آن قدر اذیت نمی کندکه حواشی آن. دیگرمی دانم که خودم باید تمام کارهایم را به تنهایی انجام دهم تا برای کسی زحمتی ایجاد نکنم، حتی خریدها را. این را از همان زمان که به سوریه رفتی یاد گرفتم وحالا بیشتر. از کارهای روزمره، ازخرید و بچه داری و کارهای خانه ناراحت نمی شوم، آنچه ناراحتم می کند حرف ها وحرکات مردم است واینکه دیگر نمی توانم با تو مشورت کنم و در تصمیم گیری ها از تو کمک بگیرم. آن روزها هر وقت می آمدی چند دقیقه اول فقط نگاهت می کردم بدون حرف. الان هم وقتی خوابت را می بینم فقط نگاهت می کنم باز هم بدون حرف. در یادواره ای از کسی پرسیدم:" اگه مصطفی یه جا کم بگذاره وحواسش نباشه، بازخواست میشه؟ " جوابش ناراحتم کرد:" بعداز شهادت پرونده اعمال بسته می شه ودیگه باز خواستی نداره." خیلی ناراحت شدم. آن روز از بهشت رضوان که ردشدم برای همه شهدا صلوات فرستادم. برای همه به جز تو.گفتم:" مصطفی امشب باید تکلیف من رو روشن کنی!" برف شدیدی می آمد. رفتم فاطمه و محمدعلی را از خانه مامانم آوردم. آن ها که خوابیدن نشستم و با عکست صحبت کردم مثل همین حالا. گفتم:"که من سرم نمی شه،باید امشب برام مشخص کنی که هنوز مرد خونه هستی یانه؟ من رو که می شناسی،شاید نتونی بیای تو خوابم ولی به خواب هرکی رفتی ، همین امشب باید این مسئله را روشن کنی!" شب خوابیدم. صبح که بلند شدم برادرم پیام داد که برادر خانمش آقا ناصر خوابی دیده. وزنگ زدم به آقا ناصر وگفتم:" اون خواب چی بوده؟"درجوابم گفت:" خواب دیدم در پذیرایی اتاق شما نشسته ام وجلسه داریم وآقامصطفی یک سری نکات را گفت. جلسه که تمام‌شد خونه شلوغ وآشفته. به من گفت: ناصر بلند شو اینا رو جمع کن،الان خانمم میاد ناراحت می شه. درهمان حال محمد علی می خواست بره دستشویی. آقامصطفی گفت: صبر کن الان مامانت میاد. گفتم: مگه باباش نیستی؟ خوب ببرش دست شویی:.گفت الان یک سری کارا هست که من نمی تونم انجام بدم،فقط خانمم بایدانجام بده. پرسیدم: پس شماچه می کنی؟ گفت: بایدحواسم به خانمم وبچه ها باشه وبا اون بیشتر بازی کنم. بعد حس کردم وقت اذانه. گفت بلند شو وضو بگیر بیا نماز بخون سجاده رو پهن کرد و شروع کرد به نمازخواندن گفتم: تو که همیشه مسجد نماز می خوندی؟ گفت: چند وقته نمازم رو تو خونه خودم می خونم.." همان روز گلدان شمعدانی گرفتم وغامدم اینجا سر مزارت وتشکر کردم. چند روز بعد مادرت از سفر خوزستان آمدو تلفن زد: " نمی دونم چرا چهارشنبه شب خواب مصطفی را دیدم. خواب دیدم اورکت خاکی سپاه تنشه وکنارم‌ دراز کشیده من هی توی ذهنم می گم خدا رو شکر که مصطفی هوای سمیه رو داره و براش ظرف می شوره واین طرف وآن طرف میبردش،دیگه خیالم راحته. " دو روز بعدخواهر شوهرم خوابی را که دیده بودتعریف کرد:" شماو داداش مصطفی بالای سفره نشسته بودید و بقیه پایین سفره، مدام به حلقه ای که تو دستش بود، نگاه می کردو می پرسید: آبجی حلقه م قشنگه؟ می گفتم: خیلی! گفت: عزیز برام خریده. همون رو به مامان نشون دادو گفت : ببین حلقه م قشنگه؟ مامانم گفت زیاد! دادش گفت: عزیز برام خریده.." دیدن این خوابها به یقینم رساند..که حواست به من وبچه ها هست. چند شب که داداش سجادم که می دید که خیلی توی خودم هستم دعوتم کرد خانه اش. آن وقتها که تو بودی همیشه ماهی یکی دوبار می رفتیم خانه شان یا هر پنچ شنبه جمع می شدیم خانه مادرم. خانم ها یه اتاق آقایون یه اتاق، صدای تو و داداش ها خانه را لبریز از انرژی مثبت می کرد. شوهر خواهرم هاج و واج شما را نگاه می کرد. و پدرم به اتاق دیگری می رفت تا به خیال خودش جوان ها راحت باشند. گاه تا چهار پنچ صبح بیدار می ماندیم. صبح هم هشت صبح بلند می شدیم وکله پاچه و یاحلیم. اما این بار که رفتم،سجاد گوشه ای نشسته بود و سبحان هم گوشه ای .کسی با کسی کاری نداشت. صدا از کسی در نمی آمد. خیلی دلم گرفت . رفتم پای ظرف شویی،اشکم سرازیر شد. دوستم زنگ زد:" کجایی؟" - چطور؟: خونه داداشم. - خواب آقا مصطفی رادیدم. - کی؟ - همین حالا! از کلاس که اومدم خسته بودم خوابیدم. دیدم آقامصطفی لباس مهمونی تنشه. فاطمه هم. داداشات هم هستند وآقامصطفی روی همه آب می پاشه ودر گوش تو پچ پچ می کنه:" حالا کدوم خیس کنیم؟" گریه ام شدید شد. - چراگریه می کنی؟ اذیتت کردم؟ ادامه دارد ...