خشم صهیونیستها از تصاویر شهید سلیمانی در خیابانهای لبنان
سخنگوی ارتش رژیمصهیونیستی: وقتی وابستگی به ایران در لبنان بیشتر از وابستگی خود ایرانیها میشود. سرنوشت لبنان در بوته آزمایش است و این پرسش مطرح میشود که لبنان به کجا میرود؟ (تصویر غمانگیزی از لبنان که در شبکههای اجتماعی منتشر شد
🌐بــا رســانه بــودن در فــضــای مـــجازے دل شهـــدا رو شـــاد کــنـــیــم
@seyyedebrahim
♦️به برکت خون شهید فخریزاده قفلهای هستهای باز شد
🔹قالیباف در دیدار با خانواده شهید فخریزاده: آثار و خدمات شهید فخریزاده به عنوان برگ زرینی در تاریخ علمی و مطالعاتی کشور ماندگار خواهد شد.
🔹طرح مصوب مجلس از ۴ ماه قبل در دستور کار کمیسیون تخصصی مجلس قرار داشت اما خون شهید فخری زاده باعث شد کاری که بررسی آن زمان زیادی می برد سریعتر به نتیجه برسد.
💠 شهید علی عباس حسین پور:
خدایا از تو می خواهم در لحظه ای که شهادت برایم میرسد از تمامی دوستیها و عشق و محبتها جز دوستی و محبت به خودت آزادم سازی.
#شهید_علی_عباس_حسین_پور
🌷 @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل نهم..( قسمت آخر )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
یک روز عصر نان خریده بودم و داشتم بر می گشتم زن های همسایه جلوی در خانه ای ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. خیلی دلتنگ بودم بعد از سلام و احوال پرسی تعارفشان کردم بیایند خانه ما. گفتند: فرش می اندازم توی حیاط. چایی هم دم می کنم و با هم می خوریم قبول کردند. در همین موقع مردی از ته کوچه بدو بدو آمد طرف مان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش از ما پرسید: شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟! ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم. نه
مرد پرسید: پس اهل کجا هستید؟ صمد سفارش کرده بود خیلی مواظب باشیم با هرکسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم. مرد یک ریز می پرسید: خانه تان کجاست ؟ شوهرتان چه کاره است اهل کدام روستایید؟! من که وضع را این طور دیدم کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن ها گفت: آقا شما که این همه سئوال دارید چرا از ما می پرسید اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتما او بهتر می تواند شما را راهنمایی کند. مرد تا این حرف را شنید بدون خداحافظی یا سئوال دیگری بدو بدو ازپیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد زن همسایه گفت: خانم ابراهیمی دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است اتفاقا هیچ کس خانه مان نیست. یکی از زن ها گفت: به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد. با شنیدن این حرف دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی در توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهار پایه گذاشتم پشت در. آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید پرسید: این کارها چیه؟! ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی. بعد از شام صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: کجا؟! گفت: می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم. گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: می شود نروی؟ با خونسردی گفت: نه. گفتم: می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کارکنم؟ صمد اول قضیه را به خنده گرفت اما وقتی دید ترسیده ام کلت کمری اش را داد به من و گفت: اگر مشکلی پیش آمد از این استفاده کن. بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: کیه؟! این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتما خودشان بودند. اسلحه را گرفتم رو به رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها همسایه این طرفی مان آقای عسگری است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم و گفتم: آقای عسگری شماید؟ بعد دویدم و در را باز کردم. آقای عسگری که مرد محجوب و سر به زیری بود عادت داشت وقتی زنگ می زد چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم صدای مرا نمی شنید آمده بود از من کمک بگیرد خانمش داشت زایمان می کرد.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یا_رسول_الله 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
امروزتون پر از عطر دعا
خـدایا امروز سبد زندگی
دوستانم را پر کن
ازسلامتی،
مهربانی،
وعشق
روزتون پرازاحساس خوشبختی
سلام دوستان خوبم✋
امروزتون پر از عشق خدا🌸
@seyyedebrahim
💚 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّهَ اللَّهِ فی اَرْضِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذی ضَمِنَهُ
@seyyedebrahim
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─🌷
🌼 تولدت مبارڪ آقا رسول 🌸
گرچه تولد اصلے تو #شهـادت است❣
که مردان خدا با #شهـادت زنده میشوند🕊
#سالروز_ولادت❤️
🎈 #تولد
🔹سحر با صدای مامان بیدار شدم ,قبل از اینکه آبی به دست و صورتم بزنم ;مامان گفت: "رسول بیا اینجا ".
نگاه کردم دیدم پشت پنجره پذیرایی ایستاده. گفتم :" چی شده ؟"
دستی روی بخار شیشه کشید ,چراغ روشن وسط حیاط را به من نشان داد و گفت :" نگاه کن داره برف می آد .درست مثل روزی که تو به دنیا اومدی ".
_من که بیست آذر به دنیا اومدم .
_بله ,اذان صبح روز بیست آذر ,درست روز ولادت امام حسن عسگری علیه السلام .
آن زمان ما کیان شهر ,در شهرک جمهوری زندگی می کردیم ;نیمه های شب بود که رفتیم بیمارستان نجمیه .همین موقع سحر بود که پرستار گفت :"خانم افراز چقدر نوزادت خوش قدمه .بیا ببین اولین برف زمستانی داره همه جا رو سفیدپوش می کنه". در دلم گفتم :"تو این همه چشم به راهی,برف زودتر اومده که همه جا رو برای به دنیا اومدن بچه من زیبا کنه ". آن سحر تا اذان صبح صبوری کردم .چشم هایم را با امید به لطف خدا روی هم گذاشتم. وقتی چشم هایم را باز کردم ,خاله ات صورتم را بوسید ,گفت :"چشمت روشن, پسرت به دنیا اومد".نگاهت که کردم ,دیدم سیاهی چشم های تو قشنگ تر از سفیدی برف است . دلم می خواست مثل روح الله یک اسم خاص و زیبا داشته باشی.خیلی اسم رسول را دوست داشتم ;چون روز ولادت امام حسن عسگری علیه السلام به دنیا آمده بودی ,اسمت را در شناسنامه محمد حسن گذاشتیم ;اما در خانه رسول صدایت می کردیم .
📚 #رفیق_مثل_رسول
🎊 #تولدت_مبارک
💥کپی با ذکـر صلوات و نام شهیــد و آی دی کانال جایز است.
@seyyedebrahim
🔰 ادای دِین سریال خانه امن به #شهیدکمال:
تصویر شهیدی که در "خانه امن" می بینیم کیست؟
این تصویر متعلق است به شهید «علی کمال» یکی از سربازان گمنام امام زمان (عج)که در راه امنیت کشور به شهادت رسید.
شهید علی کمال یکی از شهدای امنیت که در دهه ۶۰ و در اوج روزهاییکه گروهک منافقین باعملیات خرابکارانه سعی در ناامن کردن فضای کشور داشتند.
حضوری چشمگیر در طراحی و اجرای عملیات ها علیه این گروهک معاند داشت.
عملیات هایی که در نهایت منجر به شناسایی و متلاشی شدن بسیاری از خانه های تیمی منافقین و برقراری امنیت شد.
شناسایی محل استقرار موسی خیابانی یکی از سرکردگان منافقین و به هلاکت رساندن او از جمله عملیات مهمی است که شهید کمال درطراحی و اجرای آن حضور داشت.
شخصیت «کمال» با بازی هادی حجازی فر در مجموعه «ماجرای نیمروز» با الهام از این شهید بزرگوار طراحی شده است.
در سریال «خانه امن» نیز به منظور ادای احترام به این شهید والا مقام ،ضمن به تصویر کشیدن تصویری از قاب عکس او در اتاق عملیات ،نام شخصیت اصلی سریال با بازی حمیدرضاپگاه را هم مزین به نام ایشان کردهاند.
🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات📿
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
ضمن عرض سلام و تبریک تولد برادرم خدمت خانواده محترم شهید خلیلی و همه خانواده بزرگ رسولی ها و تبریک ب
جزء۱✅
جزء۲✅
جزء۳✅
جزء۴✅
جزء۵✅
جزء۶✅
جزء۷✅
جزء۸✅
جزء۹✅
جزء۱۰✅
جزء۱۱✅
جزء۱۲✅
جزء۱۳✅
جزء۱۴✅
جزء۱۵✅
جزء۱۶✅
جزء۱۷✅
جزء۱۸✅
جزء۱۹✅
جزء۲۰✅
جزء۲۱✅
جزء۲۲✅
جزء۲۳✅
جزء۲۴✅
جزء۲۵✅
جزء۲۶✅
جزء۲۷✅
جزء۲۸✅
جزء۲۹✅
جزء۳۰✅
دوستانی که تو ختم قران شرکت می کنند به آیدی زیر مراجعه کنند
@hoseinshahid.
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🔰 ادای دِین سریال خانه امن به #شهیدکمال: تصویر شهیدی که در "خانه امن" می بینیم کیست؟ این تصویر م
با سلام
ببخشید اسم این شهید علی کمالی
که اسم اطلاعاتی ایشان معروف به کمال بوده است
در آسمان برای تو جشنی به پا شده😍
اینجا دلم برای تو صد آسمان گرفت!!!
خوش به حالم که رفقام شمایین...!اونم نعم_الرفیق!
مرا بیش از اینها نگاه کن!مرا سنگینی نگاه تو آرزوست!!!
تولدت مبارکــ آقا رسول🌺
#عـشق_بـه_مـولا ✨
#شهید_رسول_خلیلی
#دلتنگی_شهدایی 💔
همه ماندند و تو رفتی به سفر اما من ،
بسته ام بارِ سفر در پیِ " تو " (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
#امام_رضا 💚
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
جزء۱✅ جزء۲✅ جزء۳✅ جزء۴✅ جزء۵✅ جزء۶✅ جزء۷✅ جزء۸✅ جزء۹✅ جزء۱۰✅ جزء۱۱✅ جزء۱۲✅ جزء۱۳✅ جزء۱۴✅ جزء۱۵✅ جزء۱
قرآن ختم شد ازهمگی شما بزرگوران متشکرم
و همگی حاجت روا
بابت صبوریتون برا امروز اجرتون با شهید رسول خلیلی
و قاف حرف آخر عشق است
آنجا که نام تو آغاز میشود...
زیارت عاشورای این شب جمعه
به نیابت از علمداری که گرچه علمدار روز کربلا نبود اما علمداری کردن زمان حال را خوب می دانست..
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#شب_جمعه #انتقام_سخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•مشکلات من ڪنج "حرم" حل می شود
دعوتم کن.. "کـــربلا" ..
خیلی گرفتارم "حسین"
#السلامعلیکیااباعبدﷲالحسین♥️
#شبزیارتۍارباب✨
@seyyedebrahim
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
مولاجان!
خودت بگو کدام روضه را
در آغوشِ متن بگذارم،
که زخمِ پلکهایت عمیقتر نشود؟!
خودت بگو دلم را به چه آرام کنم؟!
جز به مژده آمدنت؟!
جز به اینکه روزی میآیی
و انتقام یکایک غمهای کربلا را میستانی ...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
بی عشق پلید می شوی باور کن
با عشق سعید می شوی باور کن
خود را که شبیه شهدا گردانی
یک روز شهید می شوی باور کن
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
@seyyedebrahim
بادوستان رفته بودیم عیادت سید، همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.😔
با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی(فرزند شهید) چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت:(او هم شهید می شود)💔
ماجرا را اینگونه تعریف کرد:
دیدم که بچه ام دارد از دست می رود و قرار نیست که به دنیا بیاید.😔گفتم نمی شود که بماند⁉️
گفتند:می شود به شهادتش راضی شوی، می ماند☝️
وماند...❤️
شیخ محسن(همرزم شهید)
شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده🌹
@seyyedebrahim