eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
748 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰کتاب «به نام مادر» و "یازهرا س" زندگی نامه و خاطراتی از شهید محمدرضا تورجی زاده را بازگو میکند🕰
‍ ‍ به نقل از رفیق شهید صدرزاده بارها شده بود از میخواستم از بگه، چون میدونستم لحظه ی شهادت کنارش بوده.... اما هربار به یه بهونه ای بحث عوض میشد و هیچی نمیگفت! میدونستم گفتنش براش سخته اما این سوالی بود که ذهنم درگیرش شده بود و کسی جز ابوعلی نمیتونست جوابم رو بده! دقیق یادم نمیاد، ولی اگر اشتباه نکنم پارسال شب شهادت حضرت زهرا بود که برای چندمین بار خواستم برام از شهادت آقامصطفی بگه.... و متن زیر تنها چیزی بود که گفت: چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود با نفس کشیدنش ، خون بالا میاورد.... و چند دقیقه بیشتر.... درگیری بسیار سخت بود و با توجه به فشار سنگین دشمن، هر لحظه ممکن بود دستور عقب نشینی صادر بشه، لذا گمان اینکه نکنه پیکرش جا بمونه ، خیلی اذیتم میکرد... همه دنبال کار خودشون بودن و چون فرمانده رو از دست داده بودیم ، روحیه ی همه تضعیف شده بود.. پیکر مطهرش رو با زحمت رو دوشم گذاشتم و اصلا حواسم به دور و اطرافم نبود که مدام به سمتمون تیر اندازی میشه... حدود 200 متر به سختی و زحمت حرکت کردم و هر چند قدم می ایستادم و نفس تازه میکردم و باهاش درد و دل میکردم.. چون روی سینه اش فشار بود، از دهانش خون میومد و لباس و صورتم از خون پاکش رنگین شده بود.... اون لباسم رو یادگار دارم... ◾️ و چند ماه بعد ابوعلی هم با ناگفته های زیادی که در سینه اش ماند به رفیق شهیدش پیوست...... ◾️خانواده ی بزرگوار شهید حقیر رو حلال کنن اگر این پست باعث رنجش خاطرشون شد. @seyyedebrahim
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 اما صورت و نوک دماغم ازسرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند ،توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند . کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: یا حضرت عباس! خودت کمک کن. رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد. و تمام شکم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حس از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: یا حضرت عباس ... و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود رو به رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده . سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم نه اینکه نخواهم، نای حرف زدن نداشتم. گفت: بچه به دنیا آمده؟! بازهم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟! می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: یا حضرت زهرا ! قدم ، قدم! منم صمد!. یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: تویی صمد؟! آمدی؟! صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟! گفتم: داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر می کنم بی هوش شدم پرسیدم : ساعت چند است؟! گفت: ده صبح. نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش گفت: زن چه کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟! نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: چیزی خورده ای؟! گفتم: نه نان نداریم. گفت: الان می روم می خرم. گفتم: نه نمی خواهد. بیا بنشین. می ترسم حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر. دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند: می گفت: یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین ! خودت کمک کن. گفتم: نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود، چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست. گفت: قدم خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم. دوباره همان حالت، سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی آمد. دستم را گرفت و تکانم داد. « قدم! ققدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم ! قدم! قدم جان!. نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم صمد سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: این یکی دیگر شبیه خودم است . خوشگل و بانمک. مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند،هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زد و گفتم: « برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: « صمد نیست؟!» خندید و گفت: « نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته . آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: خدا به ستار هم یک سمیه داد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 .... ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
گرمهر و ماه را به دو دستم دهد قضا یک ذره از محبت زهرا نمیدهم... ﻓـﺎﻃـﻤـﻴــﻪ ﻣــــﻮﺝ ﺁﻩ ﺷﻴـﻌـﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻴـﺖ ﺍﻻﺣﺰﺍﻥ ﻧـﮕـﺎﻩ ﺷﻴـﻌـﻪ ﺍﺳﺖ ﻓـﺎﻃـﻤـﻴــﻪ ﺗـﺎ ﺭﻭﺍﻳــﺖ مـی شـود ﺩﺭﺏ ﺳــﻮﺯﺍﻥ ﺑﺎ ﻟـﮕــﺪ ﻭﺍ مـی شـود ﻓﺎﻃـﻤﻴﻪ ﻓﺼـﻞ ﺑـﻴـﻌـﺖ ﺑﺎ علی ﺳﺖ ﺟﺮﻡ ﺯﻫـﺮﺍ ۜ ﮔﻔﺘﻦ یک ﻳﺎ ﻋﻠﻰ ست فرا رسیدن فاطمیه ایام حزن و اندوه تسلیت.
🔴 پیکر مطهر شهید حشمت الله عسگری از شهدای دوران دفاع مقدس، پس از ۳۳ سال با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی گردید به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع‌رسانی تفحص شهدا، بسیجی شهید "حشمت الله عسگری" فرزند قدرت‌الله، متولد ۴۸/۰۱/۰۱، در سال ۶۶ از اراک به خوزستان اعزام شد و در عملیات کربلای ۸ در منطقه شلمچه در تاریخ ۶۶/۹/۰۳ به فیض شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در منطقه بر جای ماند. پس از گذشت ۳۳ سال، پیکر مطهر این شهید کشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی گردید. امروز مسئولین معراج شهدا با حضور در منزل شهید حشمت الله عسگری در شهرک قائمیه اسلامشهر، پدر و مادر گرانقدر این شهید والامقام را از چشم انتظاری در آوردند.
💔° دردے ازحسرت دیدار تودارم ڪہ طبیب عاجــز آمد؛ ڪہ مــرا چاره درمان تــو نیست! سعدے ❤️ @seyyedebrahim
*﷽* درمکتب شهادت در محضرشهدا پسرم وقتی شهید شد ، پدرش آمدند و گفتند: من و شما پدر و مادر شهيد شديم. بسيار خوشحال بودند، امّا من بيهوش شدم كه اورژانس آمد و من را بهوش آورد. يك لحظه خوابم برد و ديدم كه پسرم با لباس سفيد آمد و دستش را روى صورتم گذاشت و مى ‏گويد: مامان، مامان، گفتم: جان مامان، چى شده؟ شما كه شهيد شدى. گفت: بلند شويد. مى‏ دانى اين چه لباسى است كه خريده ‏ام؟ اين لباسى است كه با قطره قطره خونم خريده ‏ام. شما دوست داريد. تا خواستم فرياد بزنم، گفت: مامان، هر زمان كه ياد من افتاديد دستتان را روى قلب تان بگذاريد، سوره والعصر را ۳ مرتبه بخوانيد، قسم مى‏ خورم كه خدا به شما صبر مى ‏دهد. 🎤مادربزرگوارشهید 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به درخواست یکی از اعضای محترم کانال: ❤️امروز روز شهید عباس بابایی است❤️ 🌼زندگی نامه این شهید 🌸عکس و والیپر این شهید 🌹فرازی از وصیت نامه این شهید 🥀معرفی کتاب های این شهید 💐تم این شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.💙
🕰کتاب «آشیانه بر اوج » زندگی نامه و خاطراتی از شهید عباس بابایی را بازگو میکند🕰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜شهید بابایی در هفتم مرداد ماه 1360 از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.💜
🧡سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید.🧡
❣شهید ، سرلشگر خلبان عباس بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت. از او یک فرزند دختر به نام سلما و دو فرزند پسر به نامهای حسین و محمد به یادگار مانده است.❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه 1355، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.💛
💚در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال 1351، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد💚.
❤️در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی را در دبستان دهخدا و دوره متوسطه را در دبیرستان نظام وفای قزوین گذراند.❤️
❤️انا لله و انا الیه راجعون خدایا ، خدایا ، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار .  به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم .  حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم . خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده . خدایا ، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم . خدایا ، در این دنیا چیزی ندارم ، هرچه هست از آن توست .❤️
❤️شهید عباس بابایی❤️ ✅پیشنهاد دانلود
❤️شهید عباس بابایی❤️ ✅پیشنهاد دانلود
الله اکبر الله اکبر مرگ بر اسرائیل... دقایقی قبل شدلون ادلسون، صاحب روزنامه اسرائیلی "اسرائیل هیوم" ، مالک بزرگترین کازینوهای دنیا و حامی بزرگ ترامپ و نتانیاهو به درک واصل شد.