10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای انسان چه چیز تو را به خود مغرور کرده است؟!
📙 نهجالبلاغه، خطبه ۱۶۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
ما فقط امانتدار تیپ جهادی مستضعفین استان لرستان هستیم. گروه جهادی شهید سید نورخدا موسوی کمکهای جمع آوری شده رادر اختیارتیپ جهادی مستضعفین قرار میدهد....
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
🔰ویژه برنامه ولادت عقیله النساء حضرت زینب(س)
🌷در محضر سرکار خانم حافظی همسر شهید سید نورخدا موسوی
✅با حضور رئیس دانشگاه، رئیس اداره عقیدتی سیاسی و معاون دانشجویی
🔸سه شنبه ۱۶ آبان ماه ساعت ۱۳
مزار شهدای گمنام دانشگاه صنعتی مالک اشتر
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودم را دلداری دادم که اگر چه تو در ایستگاه ۱۶ آبان برای همیشه از قطار دنیا پیاده شدی وبه آسمان پر کشیدی..اما دلم ندا میداد که آرام باش توخدا را داری....
#ششمین _سالگرد _شهادت_شهید_سید_نورخدا_موسوی
#شهبد_سید_نورخدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
بسم رب الشهدا و الصدیقین /امروز ششمین سالگرد شهادت مردی هست که در تاریخ 17 اسفند سال1387 در عملیات پل شکسته لار استان سیستان و بلوچستان از ناحیه سر مورد اصابت تیر دوزمانه سوداگران مرگ قرارگرفت و بعد از 3520 روز جانبازی سرانجام در شب 28 سفر مصادف با 16 آبان سال 1397 مهمان رسول الله و امام حسن مجتبی شد/شادی ارواح مطهر تمامی شهیدان از صدر اسلام تا به امروز /و شهید سیدنورخدا موسوی صلوات
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرگاه شب جمعه، شهــ🌹ــدا را یاد کردید
🌷 آنها شما را نزد اباعبدالله الحسـیـن علیه السلام یاد میکنند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌷باز آئینه آب و سینی و چای و نبات
🌷باز پنجشنبه و یاد شهیدان با صلوات
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ این الطالب بدم الزهرا
🎙 السلام علیک یا فاطمة الزهرا سیدة النساء العالمین (س)
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
26.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توزیع کیف ولوازم التحریر به دانش آموزان ابتدایی
گروه جهادی شهید سید نورخدا موسوی
#شهبد_سید_نورخدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
💢رسانه تخصصی شهدای پلیس
🔹مهمترین های پلیس و شهدا
♨️ ایتا
https://eitaa.com/shohadaypolice
♨️سروش
https://splus.ir/shohadaypolice
♨️اینستاگرام
https://www.instagram.com/shohadayepolice
🔹مکالمه شوهر روستایی با تلفن ثابت بیمارستان؛
حکایتی واقعی و بسیار آموزنده:
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند.
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد.
صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد.
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد:
«گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. به زودی برمیگردیم...»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند.
زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند.
عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود.
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت.
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود.
از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد.
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد.
همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد.
روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت:
«گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید.
حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست.
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت:
«خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام.
برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم.
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت" اما قلب دو نفر را گرم میکرد...
🌸
من همسر شهید سید نورخدا موسوی به حال این عشق پاک غبطه خوردم. کاش خدا قبول کند عشق من حقیر یه سید نورخدایم را...
#شهبد_سید_نورخدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
45.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمه تعالی
هفته کتاب و کتابخوانی گرامی باد
معرفی کتاب: جان من است او
تالیف: محمدتقی عزیزیان زمانه
خاطرات و زندگینامه کبری حافظی، همسر شهید زنده سردار نورخدا موسوی
ناشر: سوره مهر
شبکه چهار سیما
برنامه: دوکوهه ادبیات
#شهید_سید_نور_خدا_موسوی
@seyyednoorkhoda