اساسا با وجود اصل مسلمی به نام فطرت و خداجویی و خدایابی فطری
دین گریزی امکان وقوع دارد؟
برای این جهت از تحلیل
تاملاتی چند در باب فطرت ضروری مینماید
لازم است در تحلیلی ابتدایی مشخص شود كلمه «فطرت» در لغت عرب و در کتاب کریم به چه معنا استعمال شده است و پس از آن چه اصطلاح خاصى پیدا كرده است.«فِطْرَة» بر وزن «فِعْلَه»است. صیغه «فِعلَه» مفعول مطلق نوعى است؛ یعنى كلمهاى كه به این صورت استعمال مىشود بر یك نوع عمل یا حالت خاصى دلالت مىكند. مثلا جلوس مصدر و به معناى نشستن است. جلسه ـ به كسر جیم ـ اسم نوع و به معناى یك نوع نشستن است. نوع خاصى كه یك شخص مىنشیند را «جِلسه» مىگویند. كلمه «فطرت» هم همین گونه است. فعل ماضى آن «فَطَرَ» به معناى «خَلَقَ» است، اما فطرت بر نوع خاصى از خلقت دلالت مىكند.
ریشه اولیه این كلمه به معناى شكافته شدن از درون است، ولى در استعمال بعدى به معناى «آفرینش» به كار گرفته شده است. اینكه چرا كلمه «فطرت» را به معناى آفرینش به كار بردهاند به درستى روشن نیست. شاید مقصود این بوده است كه مثلا لازمه آفرینش این است كه پرده عدم دریده و شكافته مىشود و شاید عنایت دیگرى در كار بوده است كه بر ما روشن نیست. @sh37233392
در آیه مباركه فطرت، خداوند متعال به پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید: (فَاَقِم وَجْهَك لِلّدینِ حَنیفا) روى خود را درست مقابل دین حنیف قرار بده. این یك تعبیر عربى است كه عین آن در فارسى موجود نیست، اگر كسى در زندگىاش بهطور دائم به جهت خاصى متوجه باشد و از آن مسیر غفلت و انحراف پیدا نكند، مىگویند رویش را به آن سمت (متوجه) كرده است. پس معناى جمله این گونه مىشود؛ اى پیغمبر تمامى توجه تو به سمتى باشد كه دین اقتضا مىكند و بعد از آن اضافه مىكند كه توجه به دین حنیف، بر اساس «فطرة الله» صورت گیرد.
براى فطرت در قرآن مجید ویژگیهایى ذكر شده است كه به آنها اشاره مىكنیم:
اولاً از این جهت كه در آیه مباركه، فاعل، خدا و مفعول آن «الناس» است، فطرت نسبت به همه انسانها عمومیت دارد و دیگر نمىتوان گفت مثلا فطرت ایرانى، عربى، سیاه و سفید، بلكه فطرت به كل ناس مربوط است، البته از نظر لغوى اشكالى ندارد كه آن را در مورد خاصى به كار ببریم، مثلا بگوییم، فطرت مرد، فطرت عرب، عجم و ... ولى در اینجا به كل انسانها مربوط است. پس معلوم مىشود، آنچه مورد نظر خداى متعال بوده است در همه انسانها وجود دارد، زیرا كسى كه این فطرت را به وجود آورده آن را به فرد یا صنف خاصى اختصاص نداده است. پس اولین ویژگى فطرت، عمومیت آن است.
ثانیاً فطرت ـ كه نوعى آفرینش معنا شد ـ فقط از ناحیه خداست. بنابراین چیزى نیست كه خود مردم آن را كسب كنند، پس آنچه مردم خودشان با زحمت بدست مىآورند، فطرى نیست، به دیگر سخن: در اینجا منظور فطرت خدادادى و ذاتى است. خداست كه مردم را بر این فطرت آفریده است. این خلقت از ناحیه خداست و از لحاظ فاعلى به مردم نسبتى ندارد، علاوه بر این، همین موضوع را از فراز بعد هم مىتوان استنباط كرد، زیرا مىفرماید: (لاتبدیل لخلق الله) این فطرت ـ كه دین انسانها مطابق با آن یا عین آن است ـ قابل تبدیل نیست. كلمه «خلق» هم در «لخلق الله» دلالت مىكند بر این كه مقصود از فطرت همان خلقت است و غیر از این چیزى نیست، علاوه بر این مناسبتى ندارد كه بگوید توجه تو به جانب «فطرت» باشد و سپس بگوید «خلقت» خدا تغییر نمىكند، در صورتى كه فطرت به معناى خلقت نباشد این دو فراز به یكدیگر ربطى پیدا نمىكند. سومین ویژگى امور فطرى این است كه تغییر و تبدیلى نمىپذیرند و همیشه ثابتند. پس، از این آیه شریفه مىتوان سه ویژگى براى فطرت استنباط كرد: اولا شامل همه انسانها مىشود. ثانیاً ذاتى و خدادادى است، نه اكتسابى. ثالثاً قابل تبدیل و تغییر نیست. @sh37233392
اما در بحث دین گریزی باید روشن شود كدامین بخش دین فطرى است تا بر اساس پرسشی که به این سوال داده میشود دریافته شود که آیا دین گریزی با فطری بودن دین و خداجویی و خدایابی منافات دارد یا ندارد؟
یكى از مشكلات در مورد واژه فطرت این است كه در روایات هم مقصود از فطرت به درستى تبیین نشده است. مثلا در روایت آمده است كه دین با فطرت موافق است، اما توضیح نمىدهد كه مقصود از این سخن كه فطرت الهى اقتضاى دین را دارد یا دین با فطرت هماهنگ است یا دین با فطرت وحدت دارد؛ چیست؟ و اینكه خود فطرت چه چیزى را اقتضا مىكند؟ آیا فطرت معرفت خاصى است یا گرایش و كشش خاصى است یا رفتار خاصى است. روایات در این موارد توضیحى نمىدهند. از آنجا كه دین مجموعهاى است كه از بخشهاى مختلف تشكیل شده است، ابهام در این است كه كدامین بخش دین فطرى است آیا بخش مربوط به اعتقادات و «هستها» فطرى است یا بخشهاى مربوط به بایدها و ارزشها یا بخش مربوط به رفتارهاى دینى، مقصود كدام یك است؟
در پاسخ به پرسش های طرح شده باید گفت فطرت همه موارد مذكور را شامل مىشود، زیرا در روایات هم در باب شناختها كلمه «فطرت» به كار رفته است و هم در مورد قوانین و احكام؛ مثلا در روایت آمده است: «فطرهم على معرفته انه ربهم»(1)«خدا، انسانها را چنین آفرید كه او را بشناسند و بدانند جز او پروردگارى وجود ندارد» كه بر فطرى بودن شناخت خدا تصریح مىكند. در روایت دیگرى آمده است. (... فطرهم على التوحید ...)(2)خداى متعال همه انسانها را بر اساس توحید آفریده است. منظور از فطرتى كه در باب معرفت و شناخت به كار رفته است این است كه نوع آفرینش انسان به گونهاى است كه اقتضاى اینگونه شناختها را دارد. اما باز هم احتیاج به بیان دارد كه چگونه انسان بهطور فطرى داراى قوه شناخت است یا اینكه چگونه انسان بهطور فطرى اقتضاى رفتار خاصى را دارد. علاوه بر استعمال فطرت در شناختها، در مورد بعضى از تمایلات انسان هم مىگوییم؛ مثلا، گرایش انسان به همسر امرى «فطرى» است و اگر قانونى از این كار «فطرى» جلوگیرى كند، آن قانون خلاف «فطرت» است و قابل اجرا نیست. اگر هم عمل شود، به نفع انسانیت نخواهد بود، زیرا قوانینى به نفع انسانیت است كه با «فطرت» او مخالفتى نداشته باشد.
بهطور كلى در منابع دینى «فطرت» در همین دو مورد استعمال شده است:
1. در مورد شناختها و ادراكهایى كه به فطرت نسبت داده مىشوند (شناختهاى فطرى).
2. در مورد تمایلات، كششها و غرایز كه منشأ رفتار خاصى در انسان هستند (تمایلات فطرى)
.@sh37233392
همچنین درباره گرایش ها و تمایلات فطری سه اصطلاح وجود دارد:
1. هر نوع گرایشى كه در نهاد انسان باشد، با آن سه ویژگى كه قبلا ذكر شد، فطرى محسوب مىشود، حتى نیاز آدمى به آب و غذا و میل به ارضاى سایر غرایز، به این معنا فطرى است.
2. مفهوم فطرت اصطلاحاً فقط بر گرایشهاى مخصوص انسان اطلاق مىشود، تمایلاتى از قبیل: عشق به حقیقت و جمال و در رأس همه اینها، عشق به خدا را تمایلات فطرى مىگویند.
3. فطرت در اصطلاح سوم بمعناى تمایلى است كه نهایت آن به خدا مىرسد و آن هم فقط در انسان یافت مىشود و در سایر حیوانات لااقل شناخته شده نیست،
ان شاءالله در ادامه جلسات به سؤالی که در ایتدا طرح شد پاسخ داده خواهد شد التماس دعا