eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
770 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
❀﴾﷽﴿❀ 🌿 ۴۱❣ به اتاق که رسیدم خبری از سارا نبود . خواستم لباس هایم را در آورم که گوشی ام به صدا در آمد. سارا زنگ می زد. تماس را وصل کردم. -سلام . -سلامو درد! مرض کجایی تو؟ انگار از دستم حسابی عصبانی بود. -چی شده؟ - کجایی از صبح؟ نه پیامی نه پیغامی نه تماسی! گذاشتی رفتی اینهو خیالتم نیست. -ببخشید عزیزم . رفته بودم حرم، نتونستم. کجایی الان؟ -من بیمارستانم. -بیمارستان برا چی؟؟ - نترس بابا. فکر کردم اومدی بیمارستانی که مهراد توش بستریه. آهانی از روی آسودگی خاطر گفتم و ادامه دادم: -چه خبره؟ -خبری نیست . مهراد خان زیر بخاری باد میخورن و حال میکنن. -نه اینطورم نیست. -آوردنش توی بخش . این دختره ستاره همش میادو میره. از شنیدن اسمش آتش درونم گر گرفت ، اما خودم را کنترل کردم و گفتم: -خب خدا رو شکر حالش خوبه. -اره . منم میام هتل دیگه. -باشه . خدافظ -فعلا. گوشی را روی تخت رها کردم. در ذهنم به پیشنهاد مهدیه فکر می کردم که چه باید بکنم؟ حدود دو ساعت بعد سارا آمد و به رستوران رفتیم‌. افکار بد و خوب در ذهنم رژه می رفتند و خوردن را از من سلب کرده بود. سارا با دیدن وضعم گفت: -چته؟ این عشقو عاشقی هم مزخرفه . باور کن تهش هیچی نیست زهرا. اما حرف او درست نبود، عشق از نظر من لطیف ترین و مقدس ترین احساس بود. هر چند که در مسیر عشق تلخی هایی هم وجود داشت. -هیچی . بعدا بهت میگم. سارا وقتی وعده ام را شنید سعی کرد چیزی نگوید اما کنجکاوی با او دست به یقه شده بود. به اتاق که رسیدیم شروع کرد به سوال پرسیدن. -خب چی شده؟ چی میخواستی بگی؟ هر دو روی کاناپه نشستیم و برایش ماجرا را شرح دادم. او هم شش تانگ حواسش به من بود. بعد هم نظرش را در مورد پیشنهاد مهدیه پرسیدم. دستش را زیر چانه اش برد و حالت متفکرانه ای به چهره اش داد و گفت: -ببین زهرا . به نظرم اگه نگی بهتره. -خب چرا؟ -اولا چون اگه بهش بگی شاید دردی رو دوا نکنه دوما اگه یه درصد بره باهاش دعوا کنه و به باباش بگه یا به خودش همه چیزو بگه، اون وقت همین قدر مدرک هم که داریم به فنا میره. بعدشم فِلِنگو میبنده و فرار میکنه. -درسته . به مهدیه میگم ، تو هم خوب مخت کار میکنه. لبانش به خنده کش آمد و گفت: -الان فهمیدی؟ -اوهوم. و هر دو خندیدیم. خستگی به جانم افتاده بود، مجبور شدم برای رفع خستگی کمی بخوابم. صدای زنگ گوشی در گوشم می پیچید. کوفتی زیر لب نثارش کردم و به سختی پلک هایم را از هم جدا کردم. مهدیه بود! دلم میخواست خفه اش کنم که مرا از خواب نازم بیدار کرده است. بی حال گفتم: -الو... -سلام زهرا؛ سه ساعته زنگ می زنم. چرا بر نمیداری؟ -خواب بودم خواهر گرامی . -عه الان چه وقت خوابه؟ -این بجای معذرت خواهیته؟ -خب دیگه باید پا میشدی. کجای؟ بریم فردوسی. -مهدیه حسش نیست هنوز خوابم میاد. -پاشو خابالو . تا نیم ساعت دیگه اونجام. خدافظ من خداحافظی نکردم که قطع کرد. تخت انگار جاذبه ای داشت که مرا به خود می کشید. به طرف سارا رفتم و چندباری صدایش کردم اما غرق خواب بود. ادامه دارد... 🦋||🦋 @sh_hadadian74
❀﴾﷽﴿❀ 🌿 ۴۲❣ پارچ آب را برداشتم و کمی از آن را روی صورتش ریختم که مثل جن زده ها پرید؛ تا من را با پارچ آب دید دنبالم کرد. دور تا دور اتاق را دویدیم و هر دو خسته و نفس نفس زنان پخش زمین شدیم. سارا همانطور که به سختی نفس می کشید گفت: - فقط دعا کن دستم بهت نرسه که اگه برسه. نگاهم را ازش گرفتم که بوس محکمی از لپم خورد! مبهوت کارش بودم که گفت: - چه خوش مزه بود. دستم را به لپم گرفتم که خیسی بوسش روی لپم بود. چندشم شد و داد زدم: -اَه حال بهم زن. با کنار رفتن لبانش ، دندان هایش پیدا شد و به لبخند تبدیل شد. -حقت بود! بعد هم به طرف چمدانش رفت تا لباسش را عوض کند. -سارا حاضر شو که مهدیه میاد. -کجا؟ -آرامگاه فردوسی . باشه ای گفت و مشغول لباس پوشیدن شدیم. بعد هم توی لابی منتظر مهدیه ماندیم. با زنگ مهدیه از هتل بیرون آمدیم و به طرف ماشینش راه افتادیم و سوار شدیم. بهم سلام دادیم و راه افتادیم. مهدیه از پیشنهادش می گفت که سارا نظرش را بازگو کرد. مهدیه به فکر فرو رفت و گفت: -راست میگیا . ریسک بالایی داره؛ فعلا چیزی به کسی نمیگیم. به آرامگاه فردوسی که رسیدیم، بلیت خریدیم و از آنجا بازدید کردیم. نقش برجسته های روی دیوار بسیار جذاب بود. اشعار نوشته شده روی دیوار هم همینطور! بعد از کلی ماجرا جویی آش رشته ای خوردیم و به سمت ماشین رفتیم. کم کم خورشید باید خداحافظی می کرد و پا به سرزمین دیگری می گذاشت. خواستم سوار ماشین شوم که صدایی مرا متوقف کرد. به سمت صاحب صدا برگشتم، مرد جوانی بود که فامیلم را صدا می زد. -خانم صادقی! صبر کنین. مهدیه آرام بهم گفت: -میشناسیش؟ -نه مرد جوان اصرار داشت با من صحبت کند اما من او را نمی شناختم. وقتی مردد بودنم را دید گفت: -همین نزدیکی باهاتون صحبت می کنم. یه پیغام دارم از یه آشنا. -آشنا؟ -بله بیاید بهتون میگم. نگاه از روی ندانستن به مهدیه و سارا انداختم و با گفتن "نگران نباشین ، الان بر می گردم." پشت سر آن مرد به راه افتادم ‌. روی صندلی نشستیم . سارا و مهدیه توی ماشین بودند اما شش تانگ حواسشان به ما بود. من یک سر صندلی و او سر دیگر. چند دقیقه ای به سکوت سپری شد که شروع کرد به حرف زدن. -راستش یه آشنا از من خواست تا بهتون چیزی بگم. همانطور که نگاهم به زمین بود گفتم: -کدوم آشنا؟ آب دهانش را قورت داد و گفت: -مهراد. شوک زده به چهره اش نگاهی انداختم . ضربان قلبم اوج گرفت و دهنم تلخ شد. ادامه دارد... 🦋||🦋 @sh_hadadian74
چرا دیگه نظر نمی دید ؟! 🙃 https://harfeto.timefriend.net/16104799782245
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸 اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ و ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة ✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِ ✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
•|🖤 بسـم ربّ الحُسیـــــن 🖤|•
🥀 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🥀
امشب شب اول صفره ... می‌گن یکی از سخت ترین روز هایی که بر اهل بیت {علیهم السلام} گذشت اول صفر بوده 💔
آخ .... با غیرتا ... غیرتی ها ... حضرت زینب {سلام الله علیها} وقتی می‌خواستن از خونه برن بیرون امیرالمومنین {علیه السلام} پیش روشون، امام حسن و امام حسین {علیهماالسلام} اطراف شون می ایستادند که چشم نامحرم به حضرت زینب {سلام الله علیها} نیافته !!!! ولی حالا .... دیگه نه امیرالمومنین {علیه السلام} هست ! نه امام حسن {علیه السلام} ...! سر بریده امام حسین {علیه السلام} هم که بالای نیزه هاست ....! آخ ... سری به نیزه بلند است دربرابر زینب ... خدا کند که نباشد سر برادر زینب ...! می‌گن نزدیکای شام اهل بیت {علیهم السلام} به شمر ملعون گفتن ما رو از یه دروازه خلوت بیر که چشم نامحرم بهمون نیافته !! آخه اینان خاندان پیامبر خدا هستن ! ناموس خدا هستن ! تا حالا نگاه کسی بهشون نیافته بود ! تا حالا ... از این خونواده زنی رو نبردن اسارت .... آخ ... ولی .... ولی شمر ملعون دقیقا برعکس عمل کرد ! از شلوغ ترین دروازه شهر اهل بیت علیهم السلام رو وارد کرد !! آخ .... بمیرم الهی ... همه با سنگ اومدن به استقبال .... زن ها هلهله می‌کردن ... الهی می‌مردم نمی‌دیدم انقدر جسارت !!! یــــــــــــا حســــــــــــــــــــــــین
می‌گم ای کاش روضه ها دروغ باشه ... ای کاش همه روضه هایی که شنیدیم دروغ باشه از همه بد تر هم روضه حضرت زینب {سلام الله علیها} ... ای کاش همه روضه های حضرت زینب دروغ باشه ... آخه خیلی سخته باورش ... که حضرت زینبی که تا همین حالا کابوسش مادرش میون خیل عظیمی از نامحرم ها بوده حالا خودش همه رو تجربه می‌کنه ... خیلی سخته ... اونقدر سخت که امام زمان {ارواحنا له الفدا} خون گریه می کنند بر این مصیبت 😭 آخه بازار شام که جای فرزندان رسول خدا نیست !!
صل الله علیک یا صاحب الزمان ! سلامٌ علی قلب زینب الصّبور !
ان شاء الله که تونسته باشیم ذره ای حال دلتون رو عوض کرده باشیم 💔 خیلییییییییییییییییییییییی التماس دعای فرج 🙏🏻 حتماً نظرات، انتقادات و پیشنهادات تون رو راجع به هیئت مجازی بهمون بگید و بگید که همچنان هیئت مجازی ها رو ادامه بدیم یا نه ... 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16104799782245 التماس دعای فرج 🌹 یاعلی مدد 🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی #استاد_عالی ‼️ غیرت ناموسی •═•••◈🌸◈•••═• @sh_hadadian74 •═•••◈🌸◈•••═•