+ سلام رفقا...
در جریانید که امشب،
راس ساعت 1:20 به وقت سردار
مراسم داریم!
امشب قراره دلامون رو راهی حرم امامرضا جان علیهالسلام کنیم.
تیم شباهنگام واسه همتون بلیط مشهد گرفته که دلاتون رو راهی کنید و غربت رو تا قربت طی کنید...
فقط کافیه الآن چشماتون رو ببیندید و از ته دل چند بار این ذڪر زیبا رو زمزمه کنید.
_ صلی الله علیک یا اباالحسن...
+ حواستون باشه از پرواز جا نمونید! :)
الآن باید سوار هواپیما بشیم به مقصد مشهد➣
[وویس هارو با هندزفری گوش بدید]
+ یه سری از همسفرا از حالا حال و هوای زیارت گرفتند به خودشون...
یه عده مفتایح در دست دارند و یه عده هم زیرلب ذڪر میگند. دل تو دلمون نیست و همه بیتابیم.
خلبان اعلام میکنه که الان تو آسمون مشهدیم و میتونیم از پنجره ی هواپیما، محدوده ی حرم امامرضاعلیهالسلام رو ببینیم.
+ خیلی زود هواپیما روی زمین مینشینه و همه با تاکسی های فرودگاه راهی حرم میشیم.
[ آھ... یا امامرضا...]
رفقا بعد از زیارت مجازی، بریم دنبال کارامون. انشاءالله وعده ی ما 1:20 بامداد، همه تو همین صحن جمع بشیم.🍃
+ دیگه کم کم باید بلند شیم..
چند دقیقه بعد مراسممون شروع میشه.
[ وویس هارو با هندزفری گوش بدید ]
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
❥❥🌙❥❥ঊ═─
+ دعوت میکنیم از سخنران مجلس که دقایقی با سخنانشون مارو به فیض برسونند.
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
❥❥🌙❥❥ঊ═─
_ روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین میکشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی. جواب داد این دخترم است و برای گرفتن شفا به محضر حضرت میبرم. با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح میباشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است. با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای. امام رضا مُرده زنده نمیکند بلکه مریض شفا میدهد و آن هم اگر مصلحت باشد. با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم، آخر این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت، برمیگردم و دفنش میکنیم. دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد. بعد از ساعتی دیدم ولولهای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.
[عبدالله]
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
❥❥🌙❥❥ঊ═─
_ در جریان حرکت کاروان رسانهای زیرسایه خورشید به تحریریه یکی از خبرگزاریها رفتیم. وارد سالن شدیم و مراسم پرچم گردانی و مداحی شروع شد. یکی از کارکنان خیلی بیقراری میکرد و مدام به سمت پرچم میآمد و آن را میبوسید. برنامه تمام شده بود، اما او همچنان حالش منقلب بود. مدیر مجموعه به او اشاره کرد و گفت نمیدانم چه خبر است، چون او زرتشتی است. ماجرا برایم خیلی جالب شده بود، به سمتش رفتم و جریان را از او پرسیدم. گفتت ز حضرت رضا (ع) حاجتی داشتم و نذر کرده بودم اگر برآورده شود به زیارت ایشان بروم، چند وقتی است که حاجتم برآورده شده، اما فرصت زیارت پیش نمیآمد. خجالت زده شده بودم و امروز قصد کردم به هر نحو ممکن برای چندساعتی مرخصی بگیرم و با هواپیما به مشهد بروم و برگردم. در همین فکر بودم که صدای یا امام رضا (ع) یا امام رضا (ع) از تحریریه بلند شد و دیدم خادمان ایشان همراه پرچم به اینجا آمدهاند.
[خاطراتشنیدنیخادمان]
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
+ الـلَّهُـــــــمَّ صَــــــلِّ عَـلَــــــــــــی•🍃
عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَـا الْمُرْتَضَی•
الْإِمَـــــــــامِ التَّــــــقِیِّ النَّـــــــقِیِ•
وَ حُجَّتِـکَ عَلَـی مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ•
وَ مَنْ تَحْتَالثَّرَیالصِّدِّیقِالشَّهِیدِ•
صَلاَةًکَثِیرَةًتَامَّـةًزَاکِیَـةًمُتَوَاصِـلَةً•
مُتَــــــــــوَاتِرَةً مُتَــــــــــرَادِفَـــــةً•
کَأَفْضَلِمَاصَلَّیْتَعَلَیأَحَدٍمِنْأَوْلِیَائِکَ•✨