#پارت_یک
﷽
نام رمان: پریوحـش
نویسنده: #هیثم
ژانر:جاسوسی/پلیسی/عاشقانه/راز آلود.
هدف:برطرف کردن شبهه ها.
خلاصه:
همیشه نفر سوم زندگی را متحول میکند. یا مثبت یا منفی.
داستان، داستان کسی ست که نفر سوم زندگی مادرش کودکانه هایش را متحول کرده و پدری که برای تداوم زندگی و داشتن کودکش تلاشی به خرج نداده بود.
حالااو مانده و انتقامی بزرگ از پدر واقعی اش.
انتقامی که پسلرزههایش گریبان بسیاری از هموطنان را میگیرد...
مقدمه:
از مقدمهچینی چندان خوشم نمیآید، همیشه دلم میخواست که باسر برعمق ماجرا فرود آیم.
به یاد ندارم که اصلاً برای یک بار هم که شده، مقدمهی یک کتاب را خوانده باشم. اساساً باورم بر این است که نویسنده برای نوشتن مقدمه وقتش را بیهوده تلف نموده...
اما گاهی تقدیر کاری با آدم میکند که مجبور میشوی خودت مقدمهی اتفاقی بزرگ شوی. اتفاقی که اتفاقات پیدرپی دیگری را به ارمغان میآورد.
@shabahengam•🌔•
ساعت ۲۱ منتظر پارتهای بعد باشید🍁
#پریوحش
#رمان
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
اینـैـجا را⃢دیــैو شैـب
صـैـداے مــن رو از 🌙⃢← شبـैـاهنگـَैـام مـےشنویـد •📻
سـلام میکنم به همهی یـاورانِ شباهنگامی🌙
☘
اینارو میگم واسه تازهواردا⇩
⇦اینجـا⇨
یه کانال شبونه💫
فعالیت اصلیمون
از اذان مغرب🌕
تا اذان صبح•••🌥
گاهی میبینم نیمه شبه
و افراد زیادی تو گروهها
آنلاینند(کانالا تعطیلند)
📲📿 بیاید از فضای مجازے
تو راه دین استفاده کنیم.
اعضاء کانال چندوقتیه که باهم یه عهد و قراری بستند و هرشب به نیت ظهور آقامون نمازشب میخونند :)
•••
واسه خوندن رمان، #پریوحش رو سرچ کنید🌱
دنبال کنندگان رمانِ #پریوحش
لطفا نظراتتون رو برای ما ارسال کنید.🍀
تا الآن چطور بوده؟
به نظرتون در ادامهی رمان چه اتفاقاتی برای پریوش میافته؟ :)
راه های ارتباطی⇩
⇨@Asheghe_ahlebeit
📩
پیام ناشناس⇨
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🦋 ساقے ڪوثر مدد حیـــــدر مدد حیـــــدر عشق پیمبـر مدد حیـــــدر
قدیمیه ولے من ڪه واقعاً عاشق این مولودیم🌱(⌒_⌒;)
[همین مولودیو سرگرد کمیل والا مقام زمزمه میکرد😁]
#پریوحش
⸤ 🌙 ⸣ ↷
•
.
+ سلام رفقا... مایلید رمان #پریوحش به قلم #هیثم رو تو کانال قرار بدیم؟
فکر کنم اعضاء قدیمی خونده باشن!
@Shabahengam
--------------------------
⸤ 🌙 ⸣ ↷
•
.
گیس موی قرمزرنگ را درون جعبه ی کنار کمد انداختم.
تشنه بودم و کلمن خالی از آب. از اتاق خارج شدم و پله هارا پایین رفتم. صدای اخبار ماهوارهای از هال شنیده میشد.
پارچ آب را از یخچال بیرون کشیدم و لیوانی آب ریختم. صدای زن گوینده ضربان قلبم را تندتر از همیشه کرده بود...
_عصر امروز دوتن از نیروهای سپاه ایران با سلاحی سرد به زنی در خیابان حمله ور شدند و ضمن کشیدن و بریدن موهایش، او را مورد ضرب و شتم قرار دادند... جرم این زنان در ایران چیست؟ به گزارش مردمی رسیده به دستمان توجه فرمایید.
خود را جلوی تلوزیون رساندم. در این لحظه وجود سیروان کم اهمیت ترین مسئلهی ممکن بود.
از تلوزیون تصویر من پخش میشد.
من... کلاه کاسکت به سر... پشت موتوری بی هویت...با گیسی که دور چنگم پیچانده بودم و قهقهای که به هوا برخاسته بود... در بین تصویری که با لرزش دست فیلمبردار گرفته شده بود چیز خاصی جز لباس هایم مشخص نبود ولی من که خوب میدانستم منم!
اینبار نگاه سرد سیروان کمی رنگ تعجب به خود گرفته بود. سرتاپایم را برانداز کرد و نگاه از من گرفت.
تنم لرزید. نکند مادر ازین مسئله بویی ببرد؟
[قسمتی از پارت بیستم رمان #پریوحش]🌱
@Shabahengam
--------------------------