eitaa logo
حس و حال خوب| شادین
2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2هزار ویدیو
3 فایل
حس قشنگیست...🌹. 😍بودن انسان هایی که به یک چشم بر هم زدن دلت را پر از حس زیبای به پرواز درآمدن، میکنند...💖 🌱حس آرامش یعنی بدونیم خدایی داریم که همیشه حواسش به زندگیمون هست🌱 برای ارتباط من اینجام 👇 ‌ @Ahmadi900
مشاهده در ایتا
دانلود
✿⃟♥️ ✿⃟♥️ مواظب رایحه حرفهایمان باشیم... حرفها رایحه دارند، بو دارند عطر دارند... رایحه حرفهایمان تا ساعتها روی جان و تن می نشیند... تا مدتها در فضا میماند، تا سالها در خاطره ها جا خوش میکند... عطر حرفهایمان ، هر چه باشد... تند و تلخ، گرم و شیرین، تیز و شورانگیز آرام و روح انگیز و... ما را، در خاطره ها به یاد می آورد شمیم رایحه حرفهایت را انتخاب کن؛ بدان که به یاد میمانند...! 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این انیمیشن روانشناختی اجتماعی وایرال شده گفتم شما بخصوص دخترا ببینین و حواستون باشه اسیر این بازی کثیف نشوید... اسم این انیمیشن: صنعت مد و زیبایی از جان زنان چه می‌خواهد؟ 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
🍃🌺🍃 در قدیم مرد سالاری بود، الان مردسالاری را تغییر داده ایم شده است فرزند سالاری؟ کدام بهتر است؟ وقتی الان فرزند سالار شده ایم، دختری که تربیت میکنیم میشود زن سالار 20 سال دیگه و پسری که تربیت میکنیم میشود مرد سالار آینده! وقتی این مردسالار و زن سالارهای ما با یکدیگر ازدواج میکنند چه میشود؟ دو سالار در یک خانه نمی گنجند و آمار طلاق بشدت بالا می رود. فرزند سالاری بسیار خطرناکتر از مرد سالاری است.     🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
💫 🦋 زاهد واقعی کیست 🍃 می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.😇 روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.😅 چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.🙃 چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود. در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد.😓 چون زرگر این را می بیند می‌گوید: 🍃 ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه ،  یک  زاهد هستند…👌🏻 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
📷 ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ❓ ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ❓🙄 ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ😔 ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ❓ ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟ ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ⁉️ ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ😪 همه میتونن ادعای آدم بودن بکنن ولی هر کسی نمیتونه آدم باشه؛🙃 دنیای ما اینچنین است‼️ 👌🏻 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
🧩🧩 🙎‍♂بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی❗️ بابا که حوصله بازی نداشت ی تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود رو تیکه تیکه کرد و گفت : فرض کن این  پازله…! درستش کن❗️ چند دقیقه بعد بچه درستش کرد بابا، باتعجب پرسید:🙄 توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی⁉️ بچه گفت: آدمای پشت روزنامه رو درست کردم … دنیا خودش درست شد🙃 آدمای دنیا که درست بشن… دنیا هم درست میشه…👌🏻 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
🏡 داستان کوتاه فروش خانه: مردی از خانه اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد. دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند: خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. 🏡🌳 صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی.😅 خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودنشان عادت کرده ایم، مثل سلامتی، پدر ، مادر، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم. قدر داشته هامون رو بدونیم 👌🏻 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
📚 حضرت مولانا توی یکی از داستان های مثنوی میگه که:    اگر دانه ای رو کاشتی به هیچکس راجع بهش نگو چون حتی اگه یه کلاغ جای اونو یاد بگیره ثمره‌ی کارتو از دست میدی چه برسه اینکه آدما ازش با خبر بشن🙄 هر ایده، هدف، تفکر و برنامه ای تو ذهنتون هست، تا زمان به ثمر نشستنش به کسی چیزی نگید 👌 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
۰ مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند🧑🏻‍🦳👨🏻‍🦱 ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!...😤 پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.🙃 در آن صفحه این طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است.😇 هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه عصبانی  نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم🥰 👌🏻 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
📚 دکتر الهی قمشه ای: انسان بودن زیاد سخت نیست کافیست مهربانی کنی زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند همین انسانیت است . 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
به شیوه ی خود زندگی کن شبیه خودت باش نگران عوام نصیحت گو نباش زندگی خود را ترسیم کن و از روی نقشه کهنه دیگران نقاشی نکن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈ زنگ انشاء مزخرفترین زنگ دوره راهنمایی بود ... یا باید مثل بوق مینشستیم و انشای همکلاسی گوش میدادیم. یا اراجیف خودمان را برای دیگران میخواندیم ... هیچوقت هم خودمان نمینوشتیم... اخر بلد نبودیم ... حرفی نبود،دردی نبود ... بزرگتر که شدیم ... دلمان که غصّه دار شد ... بغض در گلویمان که گیر کرد، زنگ انشایمان را حذف کردند ... این روزها هر کداممان پر از انشائیم ... پر از جمله های نانوشته ... پر از درد ... پر از بغض ... اما ... در حسرت یک زنگ انشا مانده ایم ... که بنویسیم،که بخوانیم،که دیگران گوش دهند... 🍃💕🌸🍃💕🌸🍃💕 https://eitaa.com/shadinha