eitaa logo
🎀 خانواده مثبت،مشاوره خانواده 🎀
138 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
کمک میکنم رابطه بهتری باهمسر وفرزندت داشته باشی 1_مشاوره ازدواج وزناشویی 2_مشاورخانواده 3_نکات ناب همسرداری وتربیت فرزند @Khanevadehsha_d ارتباط با مشاور😊👇 @Hesalii. @khanevadehsha_d
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴تلنگر 👨🏻‍🌾کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت. 👨‍👦‍👦از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه می‌گيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد. ⁉️کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم. 📌حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است. ..
🦋شیشه و آیینه 🍃🍂جوان نزد عارفی رفت و از او برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می‌بینی؟ گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان می‌گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ گفت: خودم را می‌بینم. عارف گفت: دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شیئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
💫 روزی کسی به خیام خردمند که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت: شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟ خیام پرسید: این پرسش برای چیست؟ آن جوان گفت: من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و... خیام خندید و گفت: آدم بدبختی هستی خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد. ✅همه ی ما باید ارزش زندگی را بدانیم و برای شـادی هم بکوشیم... @majidalehosein
♦️داستاني بسيار زيبا سه زن مي خواستند از سر چاه آب بياورند. در فاصله اي نه چندان دور از آن ها پير مرد دنيا ديده اي نشسته بود و مي شنيد که هريک از زن ها چه طور از پسرانشان تعريف مي کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتي ماهر است که هيچ کس به پاي او نمي رسد. دومي گفت : پسر من مثل بلبل اواز مي خواند. هيچ کس پيدا نمي شود که صدايي به اين قشنگي داشته باشد . هنگامي که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسيدند : پس تو چرا از پسرت چيزي نمي گويي؟ زن جواب داد : در پسرم چيز خاصي براي تعريف کردن نيست. او فقط يک پسر معمولي است .ذاتا هيچ صفت بارزي ندارد. سه زن سطل هايشان را پر کردند و به خانه رفتند . پيرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگين و دست هاي کار کرده زن ها ضعيف بود . به همين خاطر وسط راه ايستادند تا کمي استراحت کنند؛ چون کمرهايشان به سختي درد گرفته بود. در همين موقع پسرهاي هر سه زن از راه رسدند .پسر اول روي دست هايش ايستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن. زن ها فرياد کشيدند: عجب پسر ماهر و زرنگي است! پسر دوم هم مانند يک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالي که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صداي او گوش دادند. پسر سوم به سوي مادرش دويد. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد. در همين موقع زن ها از پيرمرد پرسيدند: نظرت در مورد اين پسرها چيست؟ پيرمرد با تعجب پرسيد:منظورتان کدام پسرهاست؟ من که اينجا فقط يک پسر ميبينم... ☘️☘️☘️🌼 @majidalehosein