دوست دارم بنویسم از دردی که متحمل شدم اما فقط اشک میتونه حالمو بازگو کنه.
از قلبی که از جا کنده شده بود و چنگ مینداختم بهش که سرجاش بمونه، بگم بهت ؟
بگم فکرشم نمیکردم همینقدر بی دفاع مظلوم دوستت داشته باشم؟
نمیدونستم که با نبود تو فقط یه منه تو خالیه.. و روحم همه تویی:)💔
روح!
یه شب مهتاب ماه میاد تو خوابم . منو میبره کوچه های باغ زرد الو و الوچه ،هوش مشامو توی جا میذارم ؛ پ
پری هم با بغض تو صداش جواب داد:
-با ارزش ترین هدیه ام رو شکوندم.
شیشه عمرمھ:)
نبودنش، نبودنمه!
من روحمو سپردم به اون هدیه اما شکستمش.
+چی بود اون تحفه تو؟
یه آینه گرد مثل پرتقال(:
رنگش هم رنگ غروب خورشیدِ مرداد!
تو آینه منو نشون میداد،فقط منو..
ولی یه شبی که نبودی تو آسمونِ بی ستارت و با ابر ها یه دورهمی کوچیک داشتی..
آینه منو نشون نداد، هوا تاریک بود ،خیلی تاریک!
ولی فکر میکردم مشکل از آینست..
ناراحت و عصبانی هدیه بختمو مثل تیکه های الماس پخش زمین کردم.
روح!
پری هم با بغض تو صداش جواب داد: -با ارزش ترین هدیه ام رو شکوندم. شیشه عمرمھ:) نبودنش، نبودنمه! من رو
و حالا من طلسم خود کرده خودم شدم!
عشق و روحمو آینه با خودش برده ..
باید دنبال تیکه های الماسم بگردم ، وگرنه عمرم به اندازه یه گلِ پژمردست.
راه زندگیمه آخه.. (:
زندگیِ پر از تلاطم.
گاهی خواه دوست داشته شوی و گاه گریزان از عشق.
گاهی برای به دست آوردن همان شخص اسمان را ریسمان باف میکنی و گاهی قلبش را دو دستی تقدیمش میکنی.
گاهی چشمهایش رامانند خدا میپرستی و گاهی سرت را بالا نمی آوری تا ناخواسته برق چشمهایش تورا نگیرد.
یک بار میگویی جانم به فدایت و باری دیگر خواهان جانت هستی!
تو آنی که نقض میکند حرف خویش را ؟!
پس چطور میخواهی مرا زِ خودت به در نکنی؟
تو مانند اتاقی سراسر ،سفید بودی با کتاب هایی که خاطراتت جمله به جمله به خاطرِ کتابها سپرده شده بود .
من؟ یک مهمان ناخوانده که سرزده به اتاقِ پاکِ قلبت سرزد.
مانند کودکی سر به هواکه کفشهایش پر از گِل بود؛آن کودک ارزش کتابخانه را نفهمید!
ویرانه،کثیف ،کتابهایی برگ برگ شده.
از قلب تو خارج شد و تنها یادش در قلبت ماند..
تو ؟پاک.
تو؟مهربان و رویایی.
تو؟ گرما بخش وحمایت گر.
و من؟...
بی ملاحظه،بی حوصله، مغرور.
تو پرنده ای آزادی خواه، که عاشقِ حصار خود شده بود(:
تو ؟خورشیدی که اغوشش را به تن من میفشرد.
من؟ یک تکه یخ و بیزار از گرمای اغوش خورشید..
به وجود آمدنِ کوه ِغرور یخ.
و مردی تنها که لحظه ای نور خورشید را آرزو میکند .