وفات حضرت فاطمه
معصومه سلام الله علیها
قم تجلی گاهِ اُختِ دلبر است
چون حریمِ باصفایِ خواهر است
قم امیدِ شیعه ی مولا علیست
یک نشان ازقبرِ بی بیِ جلی ست
در ورودش قم عجب با احترام
کرد، استقبال از آن دُختِ امام
قم نشان داد احترامِ توأمان
شادمان از مقدمِ این میهمان
قم چنان کرد احترام اما هنوز
دیده ها گریان بُوَد از آن سه روز
خواهرِ دلخون و غمدیده چرا
پشتِ دروازه در آن شام بلا
جای گل با سنگ بر سرها زدند
آتشی بر جان و بر دلها زدند
سر به روی نیزه ها در تاب و تب
مجلسِ شادیِِ اعدا و طرب
خواهرِ مولای عالم بیقرار
یوسفی کی می رسد آن تک سوار
گر بیاید حضرتِ صاحب زمان
او بگیرد انتقام از ظالمان
#محمود_یوسفی_مشهد
اشعار محمود یوسفی مشهد مقدس
@asharmahmodusefimashhad
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟
غنچۀ پژمرده ام ، چگونه نگریم ؟
رودم و با گریه دور می شوم از خویش
از همه آزرده ام ، چگونه نگریم ؟
مرد مگر گریه می کند ؟ چه بگویم
طفل ِ زمین خورده ام ، چگونه نگریم ؟
تنگ پر از اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام ، چگونه نگریم !
پرسشم از راز ِ بی وفایی او بود
حال که پی برده ام ، چگونه نگریم ؟
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتسیوپنجموسیوششم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸➖
#قصه_دلبری
#قسمت_سیوپنجم
جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد
چون خونه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد ..
می گفت :«دوبرابر خونه تیرو تخته داریم !»
فردای روز پاتختی ، چند تا از رفیقاش را دعوت کرد خانه ، بیشتر از پنج شش نفر نبودند . مراسم گرفت . یکی شأن طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند
این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم .
چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ، رفت و از بیرون پیتزا خرید، برای شام
البته زیاد هیئت دونفری داشتیم . برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم
بعد چای ، نسکافه یا بستنی می خوردیم ، می گفت :
« این خورد دنیا الان مال هیئته!»
هر وقت چای می ریختم می آوردم ، می گفت : «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!»
زیارت جامعه کبیره میخواندیم اما اصرار نداشتیم آن را تا ته بخوانیم
یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم .
چون به زبان عربی مسلط بود ، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد
کلا آدم بخوری بود
موقع رفتن به هیئت ، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه ، بستنی یا غذا ..
گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد
در مسیر رفت و برگشت ، دهانمان می جنبید . همیشه دنبال این بود برویم رستوران ، غذای بیرون بهش می چسبید
من اصلا اهل خوردن نبودم ، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد
عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می برد . جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت
چون قیمه ، امام حسین (ع) و هیئت را به یادش می انداخت کیف می کرد
هیئت که می رفتیم ، اگه پذیرایی یا نذری می دادند ، به عنوان تبرک برایم می آورد
خودم قسمت خانم ها می گرفتم ، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد
بعد از هیئت رأیة العباس با لیوان چای ، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد .
وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد ، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه می کردند
چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند و بعضی هاشون به شوهرهایشان می گفتند :«حاج آقا یاد بگیر ، از تو کوچک تره ها !>>
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_سیوششم
خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم
از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم.
همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم
در اردوها،کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، آقایان می ایستادند ما هم پشت سرشان ، صوت و لحن خوبی داشت
بعداز ازدواج فرقی نمی کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادر هایمان، گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند
مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد، بلندبلند می گفتم:
(وَاللهٌ یٌحِبٌ الصـابِرِین.)
مقید بود به نماز اول وقت
درمسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم.
و زمان هایی که در اختیار ماشین دست خودش نبود ودباکسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:((نگه دارین!))
اغلب در قنوتش این آیه از قران را می خواند:
((ربنا هب لنامن ازواجنا وذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما.))
قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد، میخواند.
گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می خواند.
باموبایل بازی می کرد.
انگری بردز!
و یکی دیگر هم هندوانه ای بود که با انگشت آن را قاچ قاچ می کرد، که اسمش را نمی دانم .
و یک بازی قورباغه که بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم
اگر هم من در مرحله ای می ماندم، برایم رد می کرد
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شب نیز پایان خواهد یافت
و خورشید خواهد درخشید
روزهای خوب خواهند آمد
به امید فردایی روشن کہ
به آرزوهای امروزمان برسیم🌹🤲
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون دلارام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
امـروزِ شما خوبان
سرشار ز الطاف خـدا بـاد🍁
جان و دلتون
از هر غم و اندوه رها باد🍁
لبخـند بـه لـبتون
در دلتون امید و پر از نور🍁
هر لحظه تون
آمیخته بـا مهر و صفا باد 🍁
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر ونیکی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
عشق راچون باتو معنا می کنم
دربه روی زندگی وا می کنم
می زند زانو دلم در کوی تو
کی دگر امروز وفردا میکنم
می نویسم روی تقویم دلم
خط خطی ها را ببین تا می کنم
آسمان وماه من چشمان توست
من درآن خود را تماشا می کنم
تا تمنا می کنم عشق تو را
آتشی گویی که بر پا میکنم
ای تمام آرزو در جان ودل
معبدی بهر تو پیدا می کنم
می پرستم عشق را با نام تو
تا خودم را دردلت جا می کنم
#صدیقه_شاداب_نیک
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک
ما راست دلی هرنفس از جام تو جوشان
همواره به این جمع از این باده بنوشان
مُرداب شود قسمت دریا به سکوتی
دریایِ دلِ عاشقِ ما را بخروشان
طوفان بشود سیل پس از سیل بیاید
دارند مگر درد و غمی خانه به دوشان؟
"ما زنده به آنیم که آرام نگیریم"
ما را چه به دنیای پریشانِ خموشان
مشتاقِ دمِ "ارجعی "ات در دل میدان
هستند همه گوش به آوایِ سروشان
برگیر ز ما گَرد گرفتاریِ دنیا
ما را کفن از پارچه ی نور بپوشان
برگیر ز ما هستی و یک جرعه به ما ده
از آنچه خریده ست ز تو نیل فروشان
#شهید_عباس_نیل_فروشان
#نصرالله_زنده_است
#شهید_القدس
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خوشست
باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جَنت دم صبح و باد بستان
بسحر که
جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان
#خواجوی_کرمانی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky