eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
31 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
گریه کن ای آسمان پهلوی یک مادر شکسته پیش چشمانش حریم خانه ی حیدر شکسته می چکد دریای اشک از چشم های مادری که شاخه ی عمرش میان ضربه های در شکسته ای پدر دیدی غمت،بعد از تو با جانم چه هاکرد؟ گفت این را فاطمه غمگین و بال و پر شکسته بعد از او دیگر علی چیزی در این دنیا ندارد قلب زهرا پشت در تنها و بی یاور شکسته قصه ی میخ و در و حرمت شکستن آشنا بود بعد پیغمبر در این کوچه دلی دیگر شکسته 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
وعده کردی انتظار اندر قرارت میکشم جمعه ها با جمع جمله دوستدارت میکشم دم به دم دلتنگم و هر آینه مشتاق تو چشم خیره به ره، لیل و نهارت میکشم جان من زخمی شد از زخم زبان دیوها منتی باشد مرا گردم دچارت، میکشم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
سرگرمِ غزل بود به امّیدِ نگاهت این شاعرِ دلسوخته‌ی چشم به راهت... آغازِ تبِ آذر و این ناله‌ ی جان‌کاه دارم طمعِ گوشه‌ ی چشمی ز نگاهت... از حُرمِ نفس‌های غزل‌ریزِ تو هستم مست از شکنِ پر خمِ آن زلفِ سیاهت... بیت و غزل و مصرع و وسواسِ قوافی افتاده دلِ در به درم باز به چاهت... جانم اگر آمد به‌لب‌ای‌دوست حلالت عالم به فدای نظرِ گاه به گاهت... من عاشقِ لبخندِ سحرگاهِ تو هستم جانم به فدای تو و لبخندِ پگاهت... بی‌لطفِ خداحافظی هرچند که رفتی معبودِ غزل‌هام! بود پشت و پناهت... بیت‌ الغزلِ شعرِ تَرم کاش بیایی مانده‌ست نگاهِ غزلم چشم به راهت... ✍حسن_کریم‌زاده 📓بیت‌الغزل ✓ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در گلستان جمـالت بید و سرو و نارون هر کدام محـو تماشای توئه افسونگرند 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 بعدم لبخند معنا داری زد و بلند گفت: _خداحافظ عزیــزم و رو به عباس گفت: _خداحافظ آقای یا.... سریع گفت: _یعنی آقای عباس و بعد ازمون دور شد، نفسی از سر آسودگی کشیدم داشت کم کم لو میداد منو عباس هنوز لبخند میزد .. از چی خنده اش گرفته این بشر .. چادرمو مرتب کردم و گفتم: _کاری داشتین که اومدین دم دانشگاه سری تکون داد و گفت: _بله، میخواستم مجددا معذرت خواهی کنم و اینکه ناهار دعوتتون کنم - من که دیشب گفتم تقصیر من بود اصلا، دیگه ناهار لازم نیس - نه نه ... خب میخوام کمی بیشتر باهاتون حرف بزنم در همین موردی که تو پیامتون اشاره کردین، گفتم که حضوری باید باهاتون صحبت کنم - باشه، فقط باید به مامانم بگم در حالیکه در ماشین رو باز میکرد گفت: _خودم با مادرتون حرف زدم خبر دارن شما ناهار نمیرید خونه با تعجب نگاهش کردم پس کلا هماهنگ کرده اومده.، یاد اون روز تو پارک افتادم که بهم گفته بود برای حرف زدن با من از محمد اجازه گرفته، آخه این چقدر می تونست متشخص باشه!!! سوار ماشین شدیم و راه افتادیم .. نگاهم به بیرون بود،به خیابون ...به آدمایی که میومدن و میرفتن، هر کدوم مشکلات خودشونو داشتن، اصلا چرا مشکل داشتن؟؟؟؟ انگیزه و هدفشون از زندگی چی بود ... چی می خواستن از این دنیا ..پول؟؟مقام؟؟ تفریح؟؟ دنبال چی بودن؟؟؟چرا انقدر سرشون گرم بود،گرمه هیچی!! چشمامو رو هم گذاشتم تا دست از این فلسفه بافیام بردارم نگاهی به عباس کردم و برای اینکه سر صحبت رو باز کنم پرسیدم: _در چه موردی می خواستین باهام صحبت کنین .. در حالی که سعی داشت تمام حواسشو به رانندگیش بده گفت: _در مورد جواب مثبت تون، راستش واقعا من اینجوری فکر نمیکردم. باز گفت جواب مثبت!!احساس پشیمونی داره بهم دست میده پرسیدم: _چه جوری؟!!! +همین که بعد ازدواج مادرم راضی بشن به رفتنم، فکر میکردم بدتر میشه و ازدواج پاگیرترم میکنه نفسم رو بیرون دادم که بیشتر شبیه آه بود ... نیم نگاهی بهم انداخت و پرسید: _به نظرتون الان راضی میشن؟؟ شونه هامو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم: _نمیدونم، نمیدونم واقعا، همه چیزو باید بسپارین به خودش - به کی؟؟ - به همونی که انقدر بی‌تابین که برین پیشش کمی مکث کردم و گفتم: _خدا رو میگم با تعجب گفت: _خدا!! - اره دیگه، مگه دنبال شهادت نیستین، خب شهید هم میرسه به خدا، کنار خدا قرار میگیره، میشه اولیاء الله ... چیزی نگفت، کمی به سکوت گذشت نمیدونستم به چی داره فکر میکنه، اما من تو ذهنم شهادتی رو ترسیم می کردم که شاید هیچ وقت نصیب من نمیشد ... بعد چند لحظه سکوت گفت: _و شما چی؟؟؟ ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهاری‌ بود وحس‌ دیگری‌ داشت‌ شبیه‌ گُل‌ مجال‌ کمتری‌ داشت‌ نویسم‌ تا‌ بماند‌ تا‌ همیشه‌ رئیسی‌ که‌ مدال‌ نوکری‌ داشت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بعد توحال زمانه شده بیمار و خراب بعد تواین دل شوریده ندارد سرخواب چه کنم‌دست خودم نیست که ماندم تنها ‌ بهرت از واژه غزل چیده ام آری دُر ناب بعد توخنده ندارد لبم و گشته خموش کس نداند که همان یک قدمی هست سراب چه کنم خون دلم می‌چکد از چشمانم بعد تو سرخ شده دیده ی من گشته پر آب با دل منتظرم ‌ چشم به در دوخته است از غم دوری تو می کشد او رنج و عذاب 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خدایا تقدیردوستانم را زیبابنویس به امیدلبخند روی «لب» شادے توی «دل» استجابت در «دعا» آرامش در «قلب» الهی آمین🙏 ‌‎‌‎ 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌‌زیبا 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
الهے نور ببارد شادابی و آرامش الهی خیال آسودہ ببارد ذوق ببارد و اشتیاق الهی مهر ببارد و عشق محبت و زیبایی دوستی ببارد و صلح... ‌‎‌‎ 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky