eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬: فضه به اینجای حرفش که رسید نگاهی پر از مهر و‌ محبت به علی انداخت و ادامه داد: من از بین دو لنگه درب، قامت مردانهٔ مولایم علی را دیدم، اما اَنس با مشاهده علی ، انگار که به مذاقش خوش نیامد عنوان بهترین خلق از آنِ او باشد ، به علی گفت: پیامبر مشغول کاری ست و از ملاقات شما معذور است. این را گفت و درب را بست و دوباره به خدمت رسول خدا آمد. رسول خدا هنوز دست به طعام نبرده بود که بار دیگر درب را زدند و انس شتابان خود را به درب رساند و باز هم زیر لب از خدا می خواست که مردی از انصار پشت درب باشد و باز هم زننده درب کسی جز علی نبود . انس دوباره عذری تراشید و درب را بست و داخل اتاق ، نزد رسول خدا آمد و برای بار سوم درب را کوفتند. در این هنگام رسول خدا رو به انس فرمودند: هرکس بود اورا داخل کن، تو‌نخستین کسی نیستی که به قوم من علاقمند است، این بهترین خلق خدا ،از انصار نیست ، درب را بگشا و او را داخل کن.. در این زمان بود که انس با حالتی شرمگین درب را گشود، باز هم علی بود و داخل شد، بر سر سفره نشست و همراه رسول خدا مشغول تناول آن مرغ بریان شد. آری به خدا قسم ؛که من با پوست و گوشت و خونم به این ایمان رسیدم که محبوب ترین خلق خدا، علی ست و برگزیده ترین خانواده بر روی زمین ، خانواده اوست . فضه باز هم دستانش را به آسمان بلند کرد و باز از خداوند بابت این موهبتی که نصیبش نموده بود ،سپاسگزاری کرد. در این هنگام رسول خدا دوباره سفارش فضه را به زهرا نمود ،آخر او هم بزرگ زاده ای بود که مقدر شده بود در خدمت سرور زنان عالم باشد و خوشا به سعادتش که خدمت زهرا نمود ... در تقدیر فضه مقدر شده بود که شاگرد مکتب عدالت فاطمی و زاهد مجلس علوی باشد و چه خوب او از این فرصت استفاده نمود و در تاریخ اسلام ماندگار شد. فضه ، با شور و شوقی فراوان ، همانطور که دست حسن را در یک دست و دست حسین را در دست دیگرش داشت ، پشت سر علی و زهرا از منزل رسول خدا بیرون آمد تا به سرایی تازه که لانهٔ عشق علی و زهرا بود و عطر بهشت را می داد قدم بگذارد. به محض بیرون آمدن از خانه ، فضه احساس کرد که کسی تعقیبشان می کند، آرام سرش را برگردانید و در کمال تعجب ،همان جوان حبشی را که در کاروان از حبشه تا مدینه ،همسفرش بود را دید... او براستی نمی دانست که آن جوان ، محض خاطر او به دنبالش روان شده یا عشق بهترین بندگان خدا ،او را به دنبال این خانواده آسمانی می کشاند. فضه سرشار از احساسات لطیف دخترانه بود ، حس می کرد نه برای خدمت می رود ،بلکه به آغوش پر مهر خانواده ای دوست داشتنی پناهنده شده ، او تصوری از خانه و زندگی دختر پیامبر نداشت، درست است که روزهایی را در خانهٔ پیامبر بسر برده بود و سادگی آن خانه را درک کرده بود ، اما گمان می کرد ، خانهٔ زهرا با آن منزل ساده، توفیر داشته باشد. آخر زهرا دختر یکی یکدانه رسول الله بود و همسر سردار سپاه پیامبر...حتما خانه و زندگی زهرا ، اندکی پر زرق و برق تر از پدرش خواهد بود. به درب خانه رسیدند و... ...🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
: درب خانه باز شد و وارد خانه شدند. حسن و حسین دست فضه را رها کردند و مانند پرندگان سبک بال ،شروع به دویدن داخل حیاط کردند. فضه نگاهش از حیاط خاکی به در و دیوار ساده و فقیرانهٔ اتاق ها کشیده شد. همانطور که محو ظاهر ساده خانه بود ، فاطمه به طرفش آمد و در حالیکه دستش را می گرفت ، فرمود : بیا تا خانه را نشانت دهم... فضه بدون اینکه حرفی بزند در همان حالت بهت و شگفتی به دنبال خانم خانه روان شد ، از اتاقی به اتاق دیگر ،همه را دید و روی زیبای دختران فاطمه را که در اتاقشان گرم بازی بودند ،بوسید... خانه ای ساده با وسیله هایی اندک که شامل چند کاسه و لیوان و ظرف سفالی و چند ظرف مسی می شد و کف اتاقها هم حصیرهایی از جنس شاخه های درخت نخل ،به عنوان فرش پوشیده شده بود. قلب فضه از دیدن اینهمه سادگی و فقر به هم فشرده شد ، او که در قصر رشد یافته بود ، آن زندگی های شاهانه با این زندگی ساده را مقایسه می کرد ، انگار کار جهان برعکس بود . چون اگر می خواستند بزرگ یا به اصطلاح شاهی برای این دنیا انتخاب کنند ، بی شک کسی جز پیامبر اسلام نمی توانست باشد و فرزندانش هم حکم شاهزاده را داشتند ، اما آن تجملات شاهانه کجا و این زندگی فقیرانه کجا؟! در همین افکار بود که فاطمه همانطور که دست او را در دست مبارکش داشت ، فضه را به سمت اتاقی که شبیه بقیهٔ اتاقها با همان وسایل ساده بود برد و فرمود : اینهم اتاق شما ، هر چه داریم و هر امکاناتی هست ، به طور مساوی با هم تقسیم می کنیم ، نگاه کن اتاقی را که در اختیارت قرار داده ایم دقیقا مانند اتاق هایی ست که خودمان در آن اقامت داریم. بفرما ،امروز را استراحت کنید و از فردا هم کارهای خانه را به مساوات تقسیم می کنیم ،یک روز تو‌ کار کن و یک روز من....آیا راضی هستی؟! فضه همانطور که مانند مجسمه ای سنگی خشکش زده بود، سری تکان داد و گفت :ب...ب...بله بانوی من.. فضه وارد اتاقش شد ، اتاقی مانند دیگر اتاق های خانه ،با دیواری گلی و حصیری که بر کف آن گسترده بودند، یک کوزه آب و لیوان سفالین هم در طاقچه آن به چشم می خورد. فضه دلش از این همه سادگی یا به تعبیر او فقر، گرفته بود ، با خود می گفت : باید کاری کنم...باید چاره ای بیاندیشم تا وضع بهتر شود و در همین حین یاد آن گنجینه های طلای داخل قصرشان افتاد و یاد کیمیاگری اش و ناخوداگاه دستش به سمت گردنش رفت... آه...درست است ، کیسه ای را که در آن مواد ترکیبی برای کیمیاگری ،وجود داشت ،بر گردنش بود... با یاد آوری آن ، جرقه ای در ذهنش زد و سریع از جا برخواست... ...🌷 🖍 به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلی دارم که از غم خانه دارد دلی مضطر ز هر پروانه دارد بسوزد از غمش اُستون به هر بام فلک هم از غمش ویرانه دارد ( سرباز ) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به مُناسبتِ سالروزِ شهادتِ حضرتِ امام موسی کاظم علیه السّلام 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ازجنسِ ستاره، قاضیُ الحاجات است آلاله ی حقّ و مَظهرِ طاعات است این اَخترِ هفتُمین، امامِ کاظم (ع) سوزندۀ خشم و کینه و آفات است شهادتِ‌این امام بُزرگواربه همه‌ی مُسلمانان تسلیت عرض می شود🖤 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای که میدانی ندارم غیر درگاهت «پناهی» دیگر ازمن برمگردان، روی خود، گاهی «نگاهی» خـدایا 🙏 کمک کن کسی مریض نشه کسی گرفتار بیمارستان نشه و ما را در دامن امن خودت قرار ده ‌‌‌ ‌‎‌‎ 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ دلارام 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است و هـوای سرد زمستان سرماست ولی خـوش و دل‌انگیز گـرم اسـت دل از محـبت و مـهـر وز شور و نشاط و عشق لبریز صبحتون بخیر و خوشی ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
«السلام علیک یا موسی بن جعفر» غمش در سینه شد، موسی بن جعفر دلش بی کینه شد، موسی بن جعفر چو مهـتابی به ظلمت خانه ها زد شبی آئینه شد ، موسی بن جعفر به دست دشـمنان بی مروت غمی دیرینه شد ، موسی بن جعفر شهادت شد نصیب حضرتش تا به حق آدینه شد، موسی بن جعفر میـان قـلب پاک شیعیانش خودش گنجینه شد، موسی بن جعفر 🏴🏴🏴 سالروز شهادت مظلومانه هفتمین امام شیعیان، باب الحوائج، حضرت امام موسی بن جعفر (ع) به حریم ملکوتی حضرت امام رضا (ع) و فرزندان بزرگوارش و به محضر مقدس حضرت امام زمان عج و نایب برحقش حضرت امام خامنه ای و کلیه شیعیان و عاشقان اهل بیت (ع) ایران و جهان تسلیت و تعزیت عرض می نمایم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بسم رب الشهداء در آستانه ی دهه ی فجر انقلاب ،شعر زیر تقدیم می گردد به اولین زن شهید انقلاب اسلامی استان فارس ، شهیده بانو باختر بیگلری از عشایر جنوب فارس که در سال 1342 توسط رژیم سفاک پهلوی به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. این بانوی شهید در قیام عشایر جنوب فارس ،در منطقه ی لارستان نقش پیک را بین نیروهای انقلابی و حضرت آیت الله آیت اللهی به عهده داشت،به گواهی تاریخ این بانوی شجاع تا آخرین نفس در کنار همسرش با عوامل رژیم ستمشاهی جنگید. به شهید مبارز،باختر بیگلری... برنو بیاور!‌ کوه خالی مانده دستانش! دیری ست در آشفته حالی مانده دستانش! برنو بیاور با قطاری از یقین، کاین کوه بر ماشه های احتمالی مانده دستانش! این جا قطاری نیمه پر افتاده، شاید کوه در اعتمادی ارتجالی مانده دستانش! از صخره های نشکنش یک زن فقط مانده یک زن که بر عهدی زلالی مانده دستانش! زن همردیف کوه،زن همسنگر کوه است حتی پس از مرگی خیالی مانده دستانش! این زن که از آویشن و نعنا نسب دارد آنسوی مرز خشکسالی مانده دستانش! شاید به روی برنوی خوش دست ایرانی شاید کنار دار قالی مانده دستانش! افسار اسب دره شوری می خزد در باد زن رفته است و این حوالی مانده دستانش.... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در دل تاریک زندان هم چو نوری روشن است آن دل آزرده اش از هرگناهی ایمن است درغل وزنجیر زخم پیکرش افزون شده همچو مویی نازک اری در دل پیراهن است قبله گاه روشن وآن سجده هایش درنماز بسکه طولانی است انگار خواب گاه و‌گلتن است دشمنش را با دعا شرمنده کرده باز او ذکر او العفو والرحمن وگاهی جوشن است مثل اجدادش دچار مکر و‌کین دشمنان همچو مادر آتش کین بهر او چون گلشن است کاظمین باشد بهشتی بهر شیعه بهر علم این گلستان‌نیست بهر آنکه چون اهریمن است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در مَحبسِ تیره، نور جاری می کرد از مکتبِ شیعه پاسداری می کرد با عشق و مُقاومت امامِ کاظم(ع) اسلام و کتابِ نور یاری می کرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آموزشِ عشق و غیرت و عِرفان داد درسِ شرف و حفاظت از قرآن داد در مَحبَسِ ظُلم و جوْرِ هارونِ یزید جان کرد فدا و باغِ دین را جان داد درود خدا براُسوه ی صبر و مُقاومت حضرتِ امام موسٰی کاظم( ع ) بابَ الْحوائج🌷 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky