#قسمت_کوتاهی_از_وصیت
#شهید_تورجی_زاده
🌸🍃اگر جنازه ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید: یازهراء(سلام الله علیها)
🌸🍃خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما. در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا(سلام الله علیها) منور فرما.
🌸🍃خدایا کلام آخر ما را یامهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یازهرا(سلام الله علیها) قرار بده. خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.
🌸🍃خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین(علیه السلام) هستند قرار بده.
والسلام- محمدرضاتورجی زاده
#اذان.🕋♥️🕋
نت موبایل ها ⬅️ "OFF"❎
نت الهی♥️ ⬅️ "ON"✅
♥️😍وقت عاشقیه😍♥️
ببینم جا نماز هاتون پهنه؟🤨
😍به به خداست داره صدات میکنه😍
👑پادشاه دنیات👑
♥️🌷پروردگارت🌷♥️
♥️اَللهُ اَکبَر♥️
♥️اَللهُ اَکبَر♥️
♥️اَللهُ اَکبَر♥️
♥️اَللهُ اَکبَر♥️
💐اَشهَدُ اَن لا اِلَهَ اِلّا اَلله💐
💐اَشهَدُ اَن لا اِلَهَ اِلّا اَلله💐
🕊🌸اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدَاً رَسولِ اَلله🌸🕊
🕊🌸اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدَاً رَسولِ اَلله🌸🕊
🌹اَشهَدُ اَنَّ عَلیِاً وَلِی اَلله🌹
🌹اَشهَدُ اَنَّ عَلیِاً وَلِی اَلله🌹
🌱حَیِّ عَلَی اَلصَّلات🌱
🌱حَیِّ عَلَی اَلصَّلات🌱
🕊🌱حَیِّ عَلَی اَلفَلاح🌱🕊
🕊🌱حَیِّ عَلَی اَلفَلاح🌱🕊
❤️حَیِّ عَلَی خَیرِ اَلعَمَل❤️
❤️حَیِّ عَلَی خَیرِ اَلعَمَل❤️
💚💐اَللهُ اَکبَر💐💚
💚💐اَللهُ اَکبَر💐💚
🕊🌿لا اِلهَ اِلَّا اَلله🌿🕊
🕊🌿لا اِلهَ اِلَّا اَلله🌿🕊
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرج🤲🏻♥️
16-kargar-azan(www.rasekhoon.net).mp3
5.12M
اذان با صدای حاج محسن حاج حسنی کارگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫مراقبت های ماه محرم
💫استاد خیرآبادی
💫قرارگاه سایبری حضرت بی بی رقیه (س)
#پیشنهاد_دانلود
نگران نگاه خدا به خودت باش،تا نگرانی از نگاه دیگران اسیرت نکند!
🌷♥️🌹🌷♥️🌹♥️🌷🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتتتتتتما ببینید
دست سردار حسین قطع شد، اما دست خدا موشکها را بر سر اسرائیل ریخت و چند ماه است که آمریکا را به جهنم تبدیل کرده
دست سردار حسین
شر #اسرائیل را از این جهان کم میکند
.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارتـ 7
اما نفیسه که انگار چندان هم نگران نبود، با حالتی آرام و لبخند همیشگی اش میگویَد:((
خب بزار حدس بزنم . آرمان، اهل دزدی کہ نیست، عرق و شراب هم کہ بہ قدو قوارَش نمی خوره ، قتل و غارت هَم اصلا حرفشو نزن ، پس فقط میمونه یک مورد....!))
مژگان با تعجب و چشمانے گرد از او میپرسد:((چے؟))
نفیسه لبخند مےزند و میگوید :((وا! چرا داری این جورے نگام مےکنی؟؟ هیچےبابا!
چیز خاصّی نمےخواستم بگم. میخواستم بگم فقط یک احتمال مےمونه و اونم اینه که دچار انحرافات جنسی شده!))
مژگان از این همه زیرکی نفیسه، انگشت به دهان مےماند ، یعنی چی؟ مگر مے شود یک دختر هم سن و سال او ( تقریبا ) این همه بیشتر از سن و سالش بفهمد و معلومات داشته باشد ؟!مژگان حرف نفیسه را تأیید مےکند و مےگوید:((نمےدونم از کی اینجوری شده ؛اما فکر مےکنم فشار هایی که این روز ها درباره غم نبودن مادرمون توی خونه بوده بہ این روز و حال انداختتش. ما اصلا حواسمون به اون نبود ، با اینکه آرمان هم داشت مےسوخت و ذوب مےشد.
بالاخره اون سن و سالش کمه و تحملش هم کمتر از بقیه هست. منم کہ مدام تب میکنم، نمےدونم...»
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارتـ 8
نفیسه گفت :«معمولاً چہ موقعی میاد سراغت؟!»
مژگان ،اینبار متعجبانہ تر پرسید :«یعنی چی؟! منظورتو نمےفهمم!»
نفیسه گفت:« وا! مےگم معمولاً باهاش تنهایے میاد سراغت ؟!»
مژگان کہ تازه دوزاریش افتاده بود گفت :«نہ احمق خانم! چے فکر کردی؟! سراغ من کہ نمیاد ! چہ جوری بگم، میره سراغ خودش ...»
نفیسه خنده بلندی کرد و وقتی آرام تر شد، گفت:« ای بابا ! من فکر کردم میاد سراغ تو! این که مشکلی نیست ، ببین دیگه چقدر آرمان بدبخته...»
مژگان گفت :« درباره یه داداشم درست صحبت کنا! یعنی چی آرمان بدبخته؟!»
نفیسه گفت :« یعنی همین...» [از نقل ادامه مطالب نفیسه به میزان دو پاراگراف معذوریم.]
مژگان گفت:« نه داداشم هنوز انقدر کثیف نشده، اون خیلی پسر خوبیه، مشکلش خودارضائیه، خودم یک مشاور خوب واسش میگیرم ؛نمےزارم امانت مامانم جلوے چشمام پرپر بشہ!»
نفیسه حرفی زد که تا حدی خیال مژگان راحت شد . گفت:« من از احساسات پسرها چندان اطلاع دقیق ندارم؛ اما بی اطلاع هم نیستم، یک خانمی به نام خانم کمالی نکات و حرفای خیلی خوبی مطرح میکرد که هیچ وقت یادم نمیره .
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارتـ 9
خانم کمالی مےگفت:«دختر ها به خاطر کنجکاوی به دردسر مےافتند و پسرها به خاطره خیره سری و جسور بودن!
دختر کنجکاو را باید سر جایش نشاند و پسر جسور را باید اجتماعی ترکرد.»
مژگان گفت :« خب حالا که چی؟!»
نفیسه گفت:« حالا که همین! همین که آقا داداش گلت از بس توی خونه هست و کسی ندیده و شماها هم واسش تکراری شدین ، نمیدونه چیکار کنهو دست به اینجور مسائل میزنه ، تو که مثلا جایه مادرش هستی، برای اجتماعی شدنش چه کار کردی؟! جسارت نشه ها ! اما تو فقط خواهری را توی خونه مےتونی در حقش تموم کنے نه احساس نیازش به بیرون و اجتماع و ...»
مژگان گفت :« خب حالا! مگه جلوشو را گرفته بودم ! مگه من باید برم دنبال دوست واسه داداشم ؟ حرفایی میزنیا ! تو چون داداش نداشتی، نمےدونی چی به چیه؟!»
نفیسه گفت:«حالا نمیخواد داداش نداشتنم رو به رخم بکشی! شاید بتونم ترتیبی بدم که بشه داداشت رو از تنهایی درآورد و کلاً آنلاینش کرد! فقط خدا کنه بتونم یکی واسش...»
مژگان حرفای نفیسه را قطع کرد و گفت:« یکی مثل خودت برای داداشم پیدا کن! همینجوری که من با تو راحتم ، یکی هم باشه که داداشم بتونه باهاش راحت باشه و از جنس خودش باشه تا خطری هم تهدیدشون نکنه!»
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
عشق شهیدانہ😍😍😍
اومد و نشست کنارم...
با یه ذوق بچه گانه اے گفت:
"قرار شده یه،یه هفته اے برم مشهد واسه دوره..."
با تعجب پرسیدم..."تنها… ؟!"
گفت: "نه خانوم گلم...💕
مگه میشه بدون شما برم...؟❤
نه خدااایی...جااان من...؟!
اصلا بدون شماها بہم خوش میگذره...؟
اگه خدا بخواد و آقا بطلبه...
با هم میریم..."
ڪلے ذوق کردم...
هیچ وقت واسه رفتن به مشهد...
مثل این بار خوشحال نبود...
از وقتے ڪه عقد ڪرده بودیم...
تقریبا هر سال توفیق زیارت آقا نصیبمون شده بود...
چون آغاز زندگے مشترڪمون...
از مشهد بود و خیلے ساده...
خاطرات قشنگے اینجا داشتیم...
آقا هم هر سال میطلبیدمون...
ماهم میرفتیم پابوسشون ...
آقا مهدے همیشه میگفت :
"هر چے تو زندگے داریم...
از برڪت وجود امام رضاست...
صبحا میرفت بہ محل مأموریتش...
ظہرا ڪہ برمیگشت...
اکثراً غذایے ڪہ بهشون میدادنو نمیخورد و مےآورد خونہ...
میگفتم:
"آخه تو خستہ و گرسنہ از صبح سرڪارے…
غذاتو هم نگه میدارے تا اینجا...!
ضعف میڪنے ڪہ عزیزم..."
میگفت:
"نمیتونم بدون شما چیزے بخورم…
دلم میخواد سر سفره دور هم باشیم...❤
و البته...
دست پخت خانوم گلمو بخورم...
همیشه خونواده دوستے و محبتشو...❤
تو عمل نشون میداد...
.
. (همسر شهید مهدے خراسانے)
#شهید_مهدی_خراسانے ❤️زیارت امام رضا(ع)❤️
بابا مهدی جان ؛ وصیت ڪرده بودی ڪه روی سینه ات سر بگذارم .
آن شب در معراج خواستم سر روی سینہ ات بگذارم ، اما هر چہ گشتم آغوشی نبود😔
عڪس هایت را ڪنار مامان دیده ام ،
قدو قامتت ، دستهایت . همان عڪسها ڪه مرا در آغوش داشتی ... پس چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت نبود؟!
خواستم مثل رقیہ (س) سرت را بغل ڪنم نمےشد ... دستانم استخوان هایی را لمس ڪرد ڪه گفتند بابا مهدی ست ...
باشد سهم من از آغوشت فقط همین بود ...😭
#عاشقانہ_های_سلما
#شهیدمدافعحرم_مهدی_ثامنیراد
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_امام_حسینیم
#معرفی_کتاب 1
کتاب "خاک های نرم کوشک" یکی از کتابهای پر محتوا و بسیار دلنشین و تاثیر گذار است که شرح حال و خاطرات "شهید عبدالحسین برونسی" می باشد.
شهید برونسی از همراهان و همرزمان دوران مبارزات مقام معظم رهبری حضرت ایت الله خامنه ای بودند.
شهید برونسی کسی هست که شب عملیات ،در دل شب در بیابان های کوشک و در آن سجده ی پر اشک و ملکوتی، راهنمایی و دستور مستقیم از حضرت زهرا س گرفتند...
شهید برونسی کسی هست که حضرت زینب را در میدان جنگ و حین تخلیه ی مهمات و سلاح ، زیارت کردند و بی بی را مشاهده کردند...
شهید برونسی....
این کتاب را حتما مطالعه کنید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن چیزی که امام حسین (ع) و دیگر شهدا برای آن شهید شدند؛
از زبان شهید حاج قاسم سلیمانی🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
🚨#خبر_فوری
💠پیکر مطهر شهید " #خیرالله_ابریشمی_گرامی" پس از ۴۰ سال کشف و شناسایی شد.
🕊شهید "خیرالله ابریشمی گرامی" فرزند علی در تاریخ ۱۳۲۳/۱۰/۰۱ در شهر اسلامآباد غرب چشم به جهان گشود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در نخستین روزهای تاسیس سپاه پاسداران به خدمت این نهاد انقلابی درآمد.
💠این شهید والامقام در پاییز سال ۵۹ در منطقه اسلامآباد غرب به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه باقی ماند.
🌷پیکر مطهر شهید خیرالله ابریشمی با تلاش گروههای تفحص شهدا کشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#تلنگـرانه💭
گرفتارِ نَفس ؛
هم نَفَسِ امامِ زمان ؛
نخواهد شد..!!✨
#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
╚∞═๑ღ🏴یامهدی🏴ღ๑═∞╝