اخلاق منحصر به فردی داشت خیلی اجتماعی بود با خانواده خیلی خوش برخورد بود خیلی دوست داشتنی بود .. برخوردش با پدر و مادر تو اقوام مثال زدنی بود . احترام کامل میزاشت . جوری بود که نذر میکرد بره خونه پدر و مادر دستشون را ببوسه تا اگه مشکلی داشت برطرف بشه ...
تو دفتر خاطراتش نوشته بود .. امروز داشتم تو خیابان میرفتم فکر کردم چه کاری بکنم که دل امام زمان از دستم شاد بشه . نیت کردم برم منزل پدرم و دست پدر و مادرم را ببوسم ...
حقیقتش خبر از ذکرهائی که میگفت ندارم ولی شاهد این بودم که بعد نمازها تسبیحات خانم حضرت زهرا سلام الله علیها را میگفت ...
از جون ودل عاشق شهدا بود خصوصا شهدای گمنام ... زیاد سر قبور شهدای گمنام میرفت ...
تو موسسه شهید حاج احمد کاظمی در نجف آباد با خانمش آشنا میشه با پدر و مادرم یه قراری میزارند برند منزل پدرشون و برنامه خاستگاری ... معیارش بیشتر این بود که میگفت دلم میخواد خانومم باهام هم عقیده باشه . از لحاظ حجاب و نماز و بقیه موارد که خوب باید مقید باشه .. خدا راشکر هم عقیده بودند زمانی که عقد کردند باهم راهیان نور میرفتند یه جورائی خادم شهدا شده بودند ...
معیار اصلی خوب مثل بقیه اخلاق خیلی مهمه ... ولی به نظر من علاوه بر اخلاق اعتقادات دو طرف هم مهمه باید جوری باشه که همسرها علاوه بر واجبات شرعی که باید مقید باشند اعتقاداتشون هم مثل هم باشه ... مثل آقا محسن یه آتش به اختیار جهادی بود که وقتی ازدواج کرد با خانومش میرفت .. چه راهیان نور چه هر کاری که در خط و مسیر شهدا باشه ...
سوال یازدهم
👇👇👇👇👇
اگه کسی پیش شهید دروغ میگفت یا غیبت میکرد چکار میکردن؟
🌺🌺🌺
حتما تذکر میداد .. با لحنی خوش میگفت که اینکار اشتباهه .. اگه تو جمع هم بود تذکر میداد ... خصوصا رو غیبت زیاد حساسیت نشون میداد ...
سوال دوازدهم
👇👇👇👇👇
ارتباط و برخورد شهید ما نامحرم های فامیل در چه حدی بود ؟
🌺🌺🌺
چند نفر از فامیل به مادرم گفته بودند که ما یاد نداریم که محسن یک بار تو صورت ما نگاه کرده باشه . اگه باهاش هم سلام و علیک میکردند یا حرفی میزدن رو زمین نگاه میکرد و جوابشون را میداد ... یه دو سه مورد هم خودم شاهد بودم که به مادرم میگفت به فلانی بگو اینجا میاند با حجاب بیاند ..
سوال سیزدهم
👇👇👇👇👇
نظر شهید حججی در مورد ولایت فقیه چی بود؟
🌺🌺🌺
یه دست نوشته دارند که :
انشاءالله شهادتم صدق گفتارم را بیان میکند . که راه ولایت همان راه علیست رهبر برحق سید علیست ....
سوال چهاردهم
👇👇👇👇👇
تما م لحظه ها خاطره هست
خاطره ای که برا شما خیلی به یاد ماندنی بوده از شهید عزیز برامون میفرمایید
🌺🌺🌺
خاطره که زیاده ولی چیزی که تو ذهنم هست اینه که یه روز تو تیرماه هوا خیلی گرم بود میخواست بره قم و جمکران اومده بود پدرم را ببره .. اون روز روزه مستحبی گرفته بود مادرم نگران بود میگفت هوا گرمه میخوای چند صد کیلومتر رانندگی کنی اذیت میشی روزه ات را افطار کن قبول نمیکرد منم بغلش کردم و مادرم مقداری آب خوردش داد کلی خندیدیم ...
سوال پانزدهم
👇👇👇👇👇
چی شد که تصمیم گرفتند برن سوریه
وقتی شما و خانواده شنیدید عکس العملتون چی بود؟
🌺🌺🌺
دو سه سالی بود که توفیق پیدا کرده بود و پاسدار لشگر زرهی شده بود ... زمزمه های جنگ سوریه بود و مدافعین حرم ... وقتی شنیدم که محسن عزم سفر به سوریه داره خیلی منقلب شدم خانواده هم خیلی نگران بودند .. ولی اون جوری صحبت میکرد که جای هیچ اما و اگری برا ما نمیزاشت ...
سوال شانزدهم
👇👇👇👇👇
آمادگی خبر شهادت آقا محسن رو داشتید؟
چجوری متوجه شدید که اسیر شدن
😭😭
بله آقا محسن سفر اولی که رفتند سوریه کسی خبر نداشت جز پدرم و خانومش ولی سفر دوم از همه خدا حافظی کرد در منزل تک تک اقوام رفت و حلالیت طلبید در منزل ما اومد و خدا حافظی کرد یه حسی میگفت این سفر محسن دیگه برگشتی نداره ... دو سه هفته اول دو روز یک بار زنگ میزد ولی یک هفته شد که دیگه تماسی نگرفت خیلی نگران بودیم تا یک شب خانومش تو یه سایت اینترنتی عکس اسارتش را دید بلافاصله اومد منزل پدرم همه جمع شدیم تا اینکه تماس گرفتیم با مرکز سپاه استان متوجه شدیم بله اسیر شده ...