فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲بگیر از دلم یه سراغی💔
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
@story_national
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲تو هیچی از مامورای اطلاعاتی ایران نمیدونی
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
@story_national
🔴 اگه ابراهیم رئیسی تو صف دوم می ایستاد تمامی اساتید زبان بدن دنیا به صف میشدن که ای وای ما خودمونو به بریکس فروختیم 😐 نمیفهمن چی میگن ها ولی یه چی میگن
در کل، عکس پایینی، آقاتون روحانیه 😂 عجب زبان بدنی😁 زبان بدنم قاصره از این همه ابهت 😐 فقط قیافه روحانی 🤣🤣
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
🔴 بیا تا برویم؛ همزمان با فرا رسیدن ایام اربعین حسینی، ...
🔹از جدیدترین دیوارنگاره میدان انقلاب با محوریت نوجوانان دهه هشتادی و با شعار «بیا تا برویم» رونمایی شد.
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
🔴 خودمونیم ها این برعنداز ها هم چی فکر میکردن و چی شد
🔹 قرار بود وسط میدون آزادی بساط رقص و کنسرت برپا کنن، اما الان این صدای طنین یا حسینه که از اونجا بلند شده تا بدرقه ی راه زائر های حسینی باشه...
🔹 پی نوشت: ملت امام حسین میدون آزادی رو تسخیر کردن! ✊✊
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
هدایت شده از قلب ِقرآن سابق
امشبدرمورد ِفمنیستصحبتمیکنیم
ساعت²⁴ .
@SHIANABY_313
شما خودڪار رو مـیگیری ده تومن؛
ولـی لاڪ غلطگیـر رو دو برابر مـیگیری!
تو این دنیا،حتی روی ڪاغذ هم اشتباه ڪنی
برات گرون تموم میشه،چه برسه بـه زندگی!
#شـهیدهزینبڪمایی
.......
#ماهور🌙! #پارت_۱۴ نگاهی به صورت ساده و بی روح خودم انداختم.این چند روز فرصت نکرده بودم به خودم برس
#ماهور🌙!
#پارت_۱۵
واقعا مهمونا وضعیت بدی داشتن.احترام بانو سالی چند بار مراسم می گرفت اما مهمونای امشبش کاملا فرق داشتند.هانیه که بین هردومون ایستاده بود آروم لب زد:ظاهرا اینا اقوام و دوستای پدری ارباب هستند و اکثرشون خارج زندگی میکنند.
من نزدیک دوسالی بود که به عمارت اومده بودم و حتی خود ارباب بزرگ رو ندیده بودم چه برسه به خانوده ش
همه ی خانما با سرهای برهنه بودند و لباساشونم که غیر قابل توصیف بود.خداروشکر کردم که باز احترام بانو مثل اینا نیست و معلوم بود که از خانواده با اصل و نسبی هستند.
یاسمین روشو برگدوند و گفت :من که عمرا پایین نمیرم
روبهش گفتم:منو مسخره میکردی یاسمین اینا که دیگه کلا لختن
هانیه دستمونو گرفت و گفت : باز شما شانس آوردید من که رفتم پایین چندتا از مرداشون مست کرده بودن خدایی از دستشون فرار کردم
دوباره برگشتم و به پایین نگاه کردم.چشمم خورد به ارباب که چند تا از دختراشو دورشو گرفته بودند.
هانیه که رد نگاهمو پیدا کرده بود با خنده گفت : اربابم که بدش نیومده داره دل میده و قلوه میگیره
پوزخندی زدم و گفتم : معلوم شد خوی حیوانیش به خانواده پدریش رفته
با دیدن شکوه خانم سریع خودمونو جمع و جور کردیم که بهمون گفت سریع بریم و مشغول چیدن میز شام بشیم.
هرچند دلم نمیخواست بین اون ادمای کثیف قرار بگیرم اما به اجبار مجبور شدیم پایین بریم.میدونستم این وضعیت بیشتر ازهمه برای یاسمین غیر قابل تحمل بود.بعضی ازبچه ها سرشونو پایین انداختن اما من از اینکار حس خوبی نداشتم سرمو بالا گرفتم و سعی کردم یکم به خودم غرور بدم.
چندباری مسیر آشپزخونه تا سالن پذیرایی را طی کردیم . خداروشکر به اندازه کافی دختر اونجا بود و کسی به ما رعیت ها نگاه نمیکرد. شکوه خانم به من و هانیه گفت که بالا سر مهمونا باشیم تا اگر چیزی نیاز داشتن کمکشون کنیم.
خیلی دوست داشتم منم مثل یاسمین و بقیه دخترا به آشپزخونه برگردم ام اما حرف شکوه خانم جای اعتراض نداشت و بی فایده بود.هاینه اون سر میز و منم سمت دیگه ایستاده بودم.هرزگاهی برای مهمونا نوشیدنی میرختیم یا بهشون دستمال میدادیم.تازه کم کم دلم آروم گرفته بود که صدای یکی از پسرهای جوان سرمیز بلند شد.
+آروین حالا که من بردم چی میخوای بهم بدی؟
رد نگاهشو که دنبال کردم به ارباب برخوردم.یعنی اسم ارباب آروینه؟چرا تاحالا برام سوال نشده بود اسمش چیه؟چرا تا حالا تو عمارت کسی به اسم کوچیک صداش نکرده بود؟
ارباب که خیلی خونسرد درحال غذا خوردن بود گفت :نمیدونم باید فکر کنم
این پسره که انگار ولکن نبود ادامه داد : میخوام خودم جایزه مو انتخاب کنم.
ارباب دست از غذا خوردن کشید و گفت : خیل خب آراد چی میخوای؟
..
#کپی_ممنوع
#ادامه_دارد
🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭