eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.4هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
11هزار ویدیو
116 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎 ساعت نه و نیم بود همه آماده و منتظر... بابا مشغول مرتب کردن دوباره میوه ها شد که آیفون زنگ خورد یهو مثل برق از جا پریدم بابا اومد طرفم منو گرفت گفت: -یواش دختر ترسیدم!!! امیرحسین_هووله هووول. یه دونه زدم تو سرش گفتم: -ساکت شو... دوباره آیفون زنگ زد... من_خب یکی درو باز کنه!!!! مامان خندیدو گفت: -حقا که همگی هولید... مامان درو باز ڪرد... من_کی بود؟؟؟ بابا یه دونه زد تو بازوم و گفت: -منم!!! مامان_عممه!!! امیرحسین_زن منه!!! بابا دووید دنبالش و گوششو کشید منو مامان خندیدیم!! مامان_دختر بیا وایسا اینجا کنارن الان میان... بابا رفت جلوی در و با بابای علی و خود علی مشغول پارک کردن ماشین شدن مهناز خانم اومد داخل خونه: شروع کرد سلام علیک گرم... مهنازخانم_وای زهرا جون ماشاالله ماشاالله چقدر خوشگل شدی چقدر بزرگ شدی... من_ممنونم چشماتون قشنگ میبینه... مامان خندیدو گفت: -بفرمایین خواهش میکنم... مهناز خانم اومد داخل و نشست روی کاناپه... صدای بابا به گوشم نزدیک تر شد فهمیدم که دارن میان داخل... بابا_خوش اومدین بفرمایین... آقامجید(بابای علی)_ممنونم بفرمایین شما... بابا_علی آقا بفرمایین... بعد ازکلی تعارف بالاخره اومدن داخل خونه و سلام علیک گرم... علی یه دسته گل خوشگل با گل های صورتی دستش بود رفت طرف مامان و گفت: -بفرمایین مریم خانم قابل شمارو نداره... -ممنونم علی جان خودت گلی چرا زحمت کشیدین... -خواهش میکنم زحمتی نبود... بابا پیش مجید آقا و مامان پیش مهناز خانم امیرحسین هم مثل عزرائیل نشست پیش علی همش هم زیر چشمی بهم نگاه می کرد دلم میخواست چشماشو در بیارم... من هم توی آشپز خونه مشغول ریختن چای شدم... آیفن زنگ خورد مامان درو باز کرد... مهنازخانم_خانم بزرگن؟؟؟ مامان_بله ایشون هم اومدن... مادربزرگ خیلی خوشحال اومد داخل... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕 🙊🙈❤️
🌸🌸🌸 ✅ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شهید درد کشته شدن را احساس نمی کند ، مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود را بین دو انگشت فشار دهد..... 📕 وسائل الشیعه ، ج11ص9 @Shahadat_arezoomee ما داده ایم که شهادت زیباست💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حجاب ✍️ #حرف |💡 #عقایدت‌رو‌فریاد‌بزن❗️💪 ⚠️چرا می ترسی چادری بشی‼️ چرا خجالت می کشی جلو دیگران از چیزهایی که فکر می کنی درسته حرف بزنی ــ🍃 ⚠️چرا روت نمیشه جلوی دیگران اونی که خودت‌دوست‌داری‌باشی‌🌻 ⚠️چرا همه چیز برعکسه🌗 مگه تو داری اشتباه میکنی که شرمنده ای بذارید من یه چیزی به شما بگم✋ شک ندارم ماها خیلی زیادیم شک ندارم #چادرانه های خیلی بیشتر از چادری ها هستن✨ خیلی ها هستن دلشون واقعا پاکهـ❣️ و ته قلبشون فقط دل به خدا💛 و ائمهـ💚 و شهدا💜و . . . بستن ‼️اما چرا #بترسیم؟ چرا #اعتمادبنفس نداشته باشیم💪 ⁉️چرا دچار #انزوا بشیم⚡️؟ چرا احساس کنیم اگر بیایم تو تیم خدا❤️ هم ظاهر هم باطن طرد میشیم🍁؟؟ #یوسف زندانی رو چه کسی عزیز مصر کرد😍؟ غیر از خدا؟ ❤️ #شهیدحججی رو چه کسی عزیز دل همه کرد😍؟ غیر از خدا❤️؟ تو دست پست ترین افراد باشی خدا عزیز دلت میکنه🎈! اگه پای خدا وایسی و کم نذاری براش🌼☘️ اعتماد کن به خدا ❤️ و #عقایدت رو فریاد بزن💪 ببین چند نفر #یاعلی میگن✋ و چادری میشن😍💛 ❖═▩ஜ••🍃🌹🍃••ஜ▩═ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#ریحانه🌸♥️ چــآدُر یعنی صعـ🚩ـود یعنی بالا رفتــن از ریسمانــ⛓ الهی اما؛ وقتی به قلـ🗻ـه میرسی که... حیــا را هم همــراه خودت داشته باشی غیر از اینــ☝️ حتما سقـ💥ـوط خواهی کرد حواست باشد خواهــر چــآدُر بدون حیــا هیچــ✋ است!! ❖═▩ஜ••🍃🌹🍃••ஜ▩═ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
https://eitaa.com/shahadat_arezoomee/17 رفتن به شروع کانال😍
اگر کسی تبادل ساعتی میزنه پیوی بعد تگشو با بنر بده @ya_hosin313
🌸✨اعجاز علمی قرآن✨ پایین ترین سطح #زمین #پیشگویی •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
🍎 مادربزرگ اومد داخل و همگی شروع به سلام و علیک کردن... وخلاصه همگی دور هم نشستن... بعد از چند دقیقه ای یکم سکوت شد...مادربزرگ سکوتو شکست و گفت: -وای گلوم خشک شد!!!پس این چای چی شد؟؟؟ داشتم آب میخوردم که با این جمله ی مادربزرگ پرید تو گلوم و شروع کردم به سلفه کردن!!! مادربزرگ_چی شد مادر؟؟؟ بلند شدم دستمو کشیدم روی صورتم نفس عمیقی کشیدم و بدون جواب سینی چای رو برداشتم و رفتم داخل پذیرایی... مادربزرگ_آخیش خوب شد چای رو آوردی زهرا جون... اول مادربزرگ و بعد پدر علی و بعد پدر خودم مادر علی و بعد مادر خودم بعد هم سینی رو روبه روی علی گرفتم نگاهی کرد چای رو برداشت و گفت: -ممنونم... -نوش جان... بعد هم سینی رو گرفتم روبه روی امیر حسین... یه لیوان چای آخر هم برداشتم و نشستم پیش مامان بعد از کمی صحبت بابا گفت: -خب دیگه بهتره بریم سر اصل مطلب... مادربزرگ با عینک ته استکانیش فقط تماشا می کرد... آقامجید_این علی آقای ما...خیلی وقته که خاطر دختر شمارو میخواد امشب اینجا جمع شدیم که با اجازه ی خانم بزرگ و اقامصطفی و مریم خانم و ان شاءالله خود زهرا خانم و این اقا پسر گل(امیرحسین)دست این دو گل رو بزاریم تو دست هم... بابا_ما که مخالفتی نداریم همگی راضی هستن... مادربزرگ_علف هم به دهن بزی شیرین اومده... همگی زدیم زیر خنده... مامان_پس مبارکه... همگی گفتن مبارکه... بابا_بفرمایین دهنتونو شیرین کنید... شب خوبی بود همه چیز طبق سنت پیش رفت... مهریه و... خلاصه منو علی به هم رسیدیم... قرار شد دوروز بعد نامزد کنیم و ان شاءالله عقدمون بیفته یک ماه دیگه...امیرحسین این وسط خیلی آتیش سوزوند و به علی گوش زد کرد نمیدونم چی میگفت ولی علی هی میخندید و میگفت چشم... مادربزرگ هم تا وقت رفتن خانواده علی مارو خندوند... خلاصه شب قشنگی برای همه ی ما شد...و منو علی برای هم شدیم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
🍎 یکشنبه: سه روز هست که از نامزدی ما گذشته... توی این سه روز رفت و آمدمون زیاد بود... خیلی خوشحال بودیم هردو از این که به هم رسیدیم و تموم شد تموم کابوس هامون نیلوفر همه جا هوامو داشت همش سعی داشت که همه چیز خوب پیش بره... توی این چند روز هانیه رو ندیدم نه زنگی نه تلفنی نه پیامی...ولی این هم یکم نگران کننده بود...!!!! توی اتاق مشغول جمع و جور کردن وسایل هام بودم که گوشیم زنگ خورد...شماره ناشناس بود ولی تا برداشم قطع کرد!!! عجیب بود...!!! بعد از چند دقیقه دوباره گوشیم زنگ خورد این دفعه پشت خط...علی بود! من_الو جانم؟ علی_سلام خانم...خوبی؟؟ -مرسی عزیزم شما خوبی مامان خوبه؟؟ -همه خوبن چیکارا میکنی مزاحم که نیستم؟؟؟ -نه داشتم اتاقمو مرتب میکردم... -چقدر طول میکشه تموم شه؟؟ -چیزی نمونده چطور؟؟ -میخواستم بریم بیرون... یکم مکث کردم و با لحن کنجکاوی پرسیدم: -کجا؟؟؟؟ -حالا یه جایی میریم دیگه... -باشه قبول... -پس یک ساعت دیگه میام دنبالت مواظب خودت باش فعلا... -فعلا عزیزم. تلفن رو قطع کردم و تند تند بقیه ی اتاق رو مرتب کردم خبر رفتنم رو به مامان دادم و خوشگل ترین لباس هامو آماده کردم یکم به خودم رسیدم و بعد هم لباس هامو تنم کردم... تا آماده شدنم دقیقا یک ساعت پر شد که زنگ خونه به صدا دراومد... مامان_دخترم بیا علی جلوی در منتظرته... از مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون... علی پشت فرمون دویستو شش مشکی که تازه خریده بود نشسته بود... براش دست تکون دادم و رفتم سمتش از ماشین پیاد شد سلام علیک کردیم در ماشین رو باز کرد و من سوار شدم بعد هم خودش سوار شد و حرکت کردیم... علی_سلام خانم خانما... لبخندی زدم و گفتم: -سلام... -خوبی؟؟؟ -خداروشکر...حالا کجا میریم؟؟ -ای بابا این خانم چقد کنجکاوه !!!! خندیدم و گفتم: -اذیت نکن بگو... -چشم بزار برسیم میگم... خندیدم و گفتم: -باشه منتظر میمونم! نیم ساعت بعد رسیدیم جلوی یه پاساژ بزرگ... من_اینجا کجاست؟؟؟خیلی آشناست... علی فقط نگاهم کرد... رفتیم داخل اولین طبقه دومین طبقه...سومین طبقه... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
رمان_طعم_سیب طبقه ی چهارم که رسیدیم... روکردم به علی و گفتم: -علی!!!!!! اینجا!!!!تو اینجارو ازکجا بلدی؟؟؟چرا منو آوردی اینجا؟؟؟؟ علی_نگو که امروزم یادت رفته تولدتو!!!! دستمو گذاشتم جلوی دهنم چشمامو گرد کردم واقعا شوکه شده بودم... من_وااای باورم نمیشه چطور اخه ممکنه!!! -زهرا!!!؟؟؟؟میتونم بپرسم چرا...نه آخه چرا روزی که به دنیا اومدیو یاد نمیگیری؟؟؟!!! دوتایی زدیم زیر خنده... من_اخه مگه حواس میذارن برای آدم پارسال که غم رفتنت بود امسالم خوشحالی اومدنت... علی خندید و گفت: -ای وای پس من باعث میشم یادت بره کی به دنیا اومدی!!! خندیدم چشمامو بستم و گفتم: -آخه این چه کاریه!!!! بعد سریع چشمامو باز کردم به علی نگاه کردم و گفتم: -ببینم اصلا تو اینجارو از کجا بلدی از کجا فهمیدی پارسالم یادم رفته بود؟؟؟؟ -دیگه بماااااند!!!! دستمو گرفت و رفتیم جلو تر طرف یه میز مثل دفعه ی پیش یه کیک روی میز از قبل آماده بود... داشتم از خوشحالی میمردم نشستم روی صندلی و با کلی خنده و شوخی قرار شد کیکو فوت کنم... علی_وایسا وایسا آرزو کن بعد فوت کن... چشمامو بستم و آرزو کردم... +خدایا...حالا که به هم رسیدیم...آرزو می کنم که همیشه باهم باشیم... علی_خب خانمی بسه کیکو ببر... خندیدم و کیکو بریدم خلاصه بعد از کلی خنده نوبت کادو رسید... علی_خب؟؟؟حالاااا اصل تولد... -اصل تولد؟؟؟ یهو یه جعبه از جیبش آورد بیرون و رو به من گفت: -کادو!! -علی!!!این چه کاریه... جعبه رو داد دستم و گفت: -بازش کن... -علی آخه این چه کاریه... بازش کردم یه گردبند خیلی قشنگ که روش با نگین کلی کار شده بود! -واااای علی این خیلی قشنگه آخه این چه کاریه چرا خودتو به زحمت انداختی!! -قابلتو نداره خانمم... یه روز قشنگ و یه خوش گذرونی عالی بعد از مدتی راهی شدیم برگردیم خونه تقریبا شب شده بود و بارون می بارید... خیلی خسته شده بودم وحسابی سیر بودم...هم کیک خوردیم هم غذا هم کلی هله هوله... برگشتنی بیشتر بینمون سکوت بود چون هردو خسته بودیم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕 شمام یادتون میره کی به دنیا اومدین؟😄❤️😊
https://eitaa.com/shahadat_arezoomee/12931 اینم قسمت اول رمانمون😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ، فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ. الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ
❤️یا اباعبداللـــــه (ع) ❤️ «اول صبح»⛅️ ☄✨پس از گفتن یڪ بسم الله... از دل و جان💚 تو بگو☄✨ 💕 «حسین اباعبدالله»💕 #السلام_علیڪ_یااباعبدالله به رسم هر روز صبح با سلام  بر ارباب بی کفن روز مون رو شروع کنیم  اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ صبحتون حسینی☀️ @shahadat_arezoomee دلدادگی 💙
نمی‌دانم چه حکمتی در خونِ شهید نهفته گویی عِطر وجودش دنیا را احاطه می‌کند. فرقی ندارد از کدام شهر و به کدام زبانی مهم آن است که کشته شده در راه حسینی سلام، ✨صبحتون بخیر، روزتون مملو از خیر و برکت✨ @shahadat_arezoomee ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
دلنوشته پدر به پسر حاج عمار عزيز، اي شهيد شاهد هزار روز است كه در مقبره الشهدا ميهماني و اولين زائر قبرت مادر داغدارت بود هزار روز از اسماعيل شدنت گذشت،اي بسيجي مخلص،اي عمار شهداي منا هزار روز است كه منتظرت هستيم بابا،اي مظهر اخلاص وصميميت وصداقت  هزار روز است درفراق تو ميسوزم ودم بستم وخواهم بست، اي تجلي دهنده مظلوميت شهداي منا هزار روز است كه محمدحسن و زهرا وفاطمه مهربانیهایت را تنها در قاب عکس میخ شده به دیوار جستجو می کنند. هزار روز نه، هزاران سال است که دلتنگی ات روزی لحظه های بی فرجاممان شده است، منتظرت هستیم بابا حاج عمار میر انصاری @shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅حاج حسین یکتا : 🌷جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا جوان وسط جنگِ سخت،جوان وسط جنگِ نرم،جوان عصرظهور جوان دیروز فرار میکرد بِره جبهه.. دنبال این بود مادر پدرشو به هرطریقی راضی کنه شناسنامه شو دستکاری میکرد که بِره جبهه.. جوان دیروز با اینکه تو خاکریز بود،شب قبل عملیات درس میخوند.. جوان دیروز دنبال خدا بود.. دنبال این بود باخدا قاطی بشه.باخدارفیق بشه..!! جوان دیروز امام زمان (عج) رو میخواست.. سختی جنگ سخت باگریه های نیمه شب بچه ها،نرم میشد..!! جوان دیروز باگریه نیمه شب معبر باز میکرد. باضجه ش راه باز میکرد.. 🌷جوان دیروز مثل شهید برونسی که حضرت زهرا(س) بهش میگفت چیکار کن..! در جهاد اصغربا نگاه جهاد اکبرپیروز شدیم. جوان امروز وجهاد همه جانبه جنگ نرم. حضرت آقا فرمودند : بروید وحقش را ادا کنید.. "شهید چمران: وقتی شیپور جنگ زده میشود ، مرد از نامرد شناخته میشود. 🍁🌱🍁🌱🌷🌱🍁🌱🍁 @shahadat_arezoomee
کی خانومای چادری ما اینجوری بودن! چادر مگه برای این نبود که خیالت راحت باشه یه درصد امکان نداره نامحرم برجستگی‌های بدنتو ببینه؟ ما مدعی هستیم وارث کسی هستیم که حاضر نشد حتی برجستگی‌های بدن بی‌جانشو نامحرم ببینه! اونوقت خودمون با برجستگی‌های بدنمون پول درمیاریم! هیهات! هیهات! به خودمون بیایم! #حیا #حجاب 🖊آتش به اختیاران🖊 @shahadat_arezoomee
👌دو عدد پاچه و یک پرس بناگوش قیمتش ۵۰ هزار ت هست 😳 ✳️اگر دخترا و خانومای سرزمینم قیمت معنوی و مادی (که بیشتر از دنیاست) خودشون رو فراموش نکنند پاچه و گوشاشون رو رایگان در اختیار مرد و نامرد نمیزارن! 🔻حیف نیست ؟؟؟ ⁉️ارزش ناموس چقدره؟ یک خانوم () اونقدر ارزش داره ک صدها مرد تکه تکه بشن ولی اجنبی و نامحرم یک تار موی خانوم رو نبینه چه برسر ما امده؟! @shahadat_arezoomee
✅ یکی از حربه های دشمن در #ترویج_بی_عفتی و ولنگاری بخصوص برای #مخاطب_مذهبی که با حربه های دیگر مثل #حجاب_اجباری و... به دام نمی افتند، #القای_کثرت_بدحجاب برای #ناامیدکردن و از بین بردن #حساسیت افراد مذهبی در خصوص این حکم شرعی و قانونی است. 🔸تصاویری که مشاهده می کنید عزاداری بانوان #سعادت_آباد تهران است. این یعنی بالای شهر تهران هم #باحجاب زیاد دارد؛ فقط بدحجاب ها چشم ما را پر نکند! #جنگ_روانی #حجاب #دشمن @shahadat_arezoomee
♦️ضربه ای که امروز این زنِ مفسدِ اقتصادی به #حجاب زد، مصی علینژاد در طول این چندسال نتوانسته وارد کند. کاش میشد به غیر از پرونده فساد دارویی، پرونده ای هم به جُرم تبلیغ علیه اسلام، ایجاد بدبینی و تمسخر مقدسات برای دختر ظالمِ وزیر تشکیل داد "حاج حیدر" @shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺اعتراف پگاه آهنگرانی به نظرات اشتباه گذشته؛ ما چه‌کاره‌ایم که در همه چیز نظر می‌دهیم؟👆 @shahadat_arezoomee
🔸 گلایه امیرآبادی عضو هیئت رئیسه مجلس از قیمت #چادر👆 #حجاب 🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸 @shahadat_arezoomee