❤️🍃🌾💚🌾🌹
🌾💚
🌹
❤ #عاشقانه_شهدا
#زندگی_شیرین...
.
از سر کار که برمیگشت...
همش منتظر بودم که صدای موتورشو 🏍بشنوم و...
برم کنار آیفون تا زنگ درو بزنه...😊
با اینکه کلید خونه همراش بود...
ولی دوست داشت که من در خونه رو واسش وا کنم...💕
وارد خونه که میشد...
با اینکه میدونستم خیلی خسته ست ولی...
چنان انرژی داشت و میخندید😊 که دیگه خستگیشو احساس نمیکردم...❤️
میگفت...
"خانومم من چایی رو دم میکنم...😉
ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری...💕
چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره...😋"
دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم...
حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد...💕
میگفت...
"کنارم که نیستی دلتنگت میشم...❤️"
.
#آن_دم_که_با_تو_باشم_یک_سال_هست_روزی...
#و_آن_دم_که_بی_تو_باشم_یک_لحظه_هست_سالی...
.
توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد...
نمیذاشت زیاد کار کنم...
بعضی وقتا...
یا با هم ظرف میشستیم...💕
یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست...❤️
میگفت...
"کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون...💕"
اکثرا میرفتیم پارک...
با اینکه زندگی ساده ای داشتیم...
ولی خیلی خوشبخت بودیم...💕
با موتور همه جا رو میگشتیم...😌😇
.
(همسر شهید ابوذر امجدیان)
.
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🌹
@shahadat_arezoomee
#عاشقانہ_شــهدا ❤️😍😌
#خاطرات_شهدا 🌷
💠هرروز عاشق تر از دیروز
🔸میگفت: زهرا، باید #وابستگیمون کمتر کنیم💕 انگار میدونست که قراره چه اتفاقی بیفته. گفتم: این که خیلی خوبه😍 ۲ سال و ۸ ماه از زندگی مشترکمون💍 میگذره. این همه به هم وابستهایم💞 و روز به روز هم بیشتر #عاشق_هم میشیم.
🔹گفت: آره،خیلی خوبه ولی اتفاقه دیگه...! گفتم. آهاااان؛ اگه #من_بمیرم واسه خودت میترسی⁉️ گفت: نه #زهرا زبونتو گاز بگیر. اصلاً منظورم این نبود🚫
🔸حساسیت بالایی بهش داشتم. بعد #شهادتش یکی از دوستاش بهم گفت: "حلالم کنید"😔 پرسیدم: چرا⁉️گفت: با چند تا از رفقا👥 #شوخی میکردیم. یکی از بچهها آب پاشید رو #امین.
🔹امین هم چای☕️ دستش بود. ریخت روش #ناخودآگاه زدم تو صورت امین😔 چون ناخنم بلند بود، #صورتش زخمی شد💔 امین گفت: حالا جواب #زنمو چی بدم❓گفتیم:یعنی تو اینقده #زن_ذلیلی
🔸گفته بود: نه❌…ولی همسرم💞 خیلی روم #حساسه. مجبورم بهش بگم شاخه درخت🌲 خورده تو صورتم. وگرنه پدرتونو در میاره😅
🔹از #مأموریت برگشته بود. از شوق دیدنش میخندیدم😍 با دیدن #صورتش خنده از لبام رفت. گفتم: بریم پماد بخریم براش. میدونست خیلی حساسم مقاومت نکرد🚫 با خنده گفت: منم که اصلاً خسته نیستتتم😉
🔸گفتم: میدونم خستهای، خسته نباشی.
تقصیر خودته که #مراقب خودت نبودی. بااااید بریم #پماد بخریم. هر شب🌙 خودم پماد به صورتش میزدم و هر روز و شاید #هرلحظه جای خراشیدگی💔 رو چک میکردم و میگفتم: پس چرا #خوب_نشد⁉️😔
راوےهمسر شهید
#شهید_امین_کریمی
🍃| @shahadat_arezoomee
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
❤️🍃🌾💚🌾🌹
🌾💚
🌹
❤ #عاشقانه_شهدا بخش اول😍👌
آن شب نیز مثل هر شب، آرام در بستر خوابیده بودم، 👀
اما رؤیایی جلو چشمانم نقش بست که زندگیام را عوض کرد.😌
در خواب علی به خانه ما آمد.👨
با هم سوار بر مرکبی به آسمان بال گشودیم.✨🌼
در طی طریق اشک از نهاد هر کدام از ما جاری شده بود. با هم در آسمان این آیه را زمزمه میکردیم: ✨
«ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره الحسنه...»🙏
ناگهان دیدم آن مرکب ما را به آسمان بهشت زهرا برد، 🔆به مقبره تابناک شهیدان. بر سر قبر شهیدان طوافی کردیم و به راه خود ادامه دادیم🌿 و به بوستانی از گلهای رنگارنگ و درختان شاداب و خرم رسیدیم☘🌸🌿🌺 و در سایه سار آن نشستیم که ناگاه از خواب پریدم...😄
بیاختیار این آیه بر زبانم جاری بود
«ربنا آتنا...». 🙏صبح آن شب رؤیایی بود که علی به #خواستگاریم آمد.💫💍
روی دیوان خانه امام (ره) نشسته بودیم. از هیجان این پیوند در حضور اماممان، سینهام گنجایش قلب تپندهام را نداشت😁😍. بوسهای بر دستان و ملکوتی امام زدیم. امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد. 💍💫❤️
بعد بهعنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد:
🌺«عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید انشاءالله که مبارک باشد.»🙏🌸
ادامه دارد...☺️
🔰راوی:
همسر #شهید_حاج_علی_کسائی
@shahadat_arezoomee
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🌹
🌾💚
❤️🍃🌾💚🌾🌹
🍃
#عاشقانه_شهدا
روز اول زندگے مشترڪ...
پا شدم غذا درست کنم، از هر انگشتم یه اعتماد به نفس می بارید😌
به به...بوے غذا تو ڪل خونه پیچیده بود😋
علے از مسجد اومد😍
سلام خانم چه ڪردی؟ چه بویی راه انداختے😋
منم یه ژستــ هنرمندانه گرفتم😌
گفتم الآن سفره رو میارم😎
سر دیگ و برداشتم یه قاشق تستــ ڪنم😥
وااای نفسم بند اومد😰😱
خدایااااا اینکه نمکش اندازه بود😫😲
داشت گریه م میگرفت😢
خاااک تو سرتــ هانیه خاڪ😤
چه قدر مامان گفتــ آشپزی یاد بگیر😞
قیافم تابلو شده بود😵
علے گفتــ چیزی شده😕
منم که بغض تو گلوم گیر کرده بود گفتم نه😒😢
علی گفت مطمئنی😕
منم با بغض گفتم آره😓
علی قاشق و برداشت یه تست کرد😐
منم یهو بغضم ترکید زدم زیر گریه😭
گفت به خاطر این گریه میکنی😂
بلند بلند خندید😂😂😂😂
منم مست خنده هاش شدم😐
گفتم یعنی ناراحت نشدی😕😒
گفت فدا سررررتــ😍
مامان میگفت املت هم بلد نیستے درست کنیا😂
بعدش غذا رو یه جوری خورد که دهنم آب افتاد😋
منم شروع کردم به خوردن اماااا...😫😵😣
گفتم داری از این میخوری به این شوووری😩
گفتــ خیییلیم خوشمزه ستــ😋
واسه بار اول عالیہ دستتم درد نکنه😍
#خاطرات_همسرشهیدسیدعلےحسینی
+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓
@shahadat_arezoomee
🍃🎈
#عاشقانه_شهدا
روزهای جمعه میگفت:امروز میخوام یه کارخیربرات انجام بدم 😊
هم برای شما، هم برای خدا😉
وضومیگرفت ومی رفت تی آشپزخانه، هرچه میگفتم :نکنیداین کارومن ناراحت میشم باعث شرمتدگیمه😔
گوش نمیکرد، درامیبست وآشپزخونه رومیشست❤️
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🌸
#عاشقانه_های_مذهبی
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
❤❤❤ #عاشقانه_شهدا🌸
همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد
که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! .
خودش هم همین کار را میکرد.
عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔
آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت
😍.
گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ .
✨ به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
💕#عاشقانه_شهدا
🍃💞🍃هیچ گاه برای خودش چیزی نمی گرفت. تمام #لباس ها و حتی کفش? را من برای ایشون میگرفتم.
🍃💞🍃برای اینکه منو خوشحال کنن یک تکه #سوغاتی برای خودشون میگرفتن. چون میدونست از این کار خیلی خوشحال میشدم حتی بیشتر از چیزهایی که برای من میگرفت.
🍃💞🍃تو #زندگی نشد من چیزی بخوام و ایشون بگه نه البته هیچگاه چیزی که در #توان ایشون نبود را طلب نمیکردم.
🍃🌹#شهید_مرتضی_عطایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@shahadat_arezoomee
#عاشقانه_شہدا 🌹
دیـپـلمم را تـازه گرفتہ
بودم ڪه آمدند خواستگاری💐.
شـرط ها و معیـارهایمان
را گفـتیم اما هـر ڪدام
با یڪ محور اصلے؛
شرط اصلی من،
ماندنش در سپاه بود؛😊
آن هـم نہ بصورت مقطعی.
او هـم شرط ڪرد
ڪه باید به حضرت امام(ره)
اعتقاد داشته باشی 😇
و مطیع بـے چون
و چرای رهبری باشی.
البته این از شرط های
خود من هم بود💚🙂
#شهید_حاجحسن_بهمنے🌸
⚫️ #ڪآنآلدلمآسموݩمیخآد
🖤🤚 #ما_ملت_امام_حسینیم