eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.4هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
11هزار ویدیو
116 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
lll_1541958550_Banifatemeh-EidGhadir13975B035D.mp3
5.36M
🌸😍 عیــــــــد بزرگـــ ولایٺ 😍🌸 سر سفره ی تو مهمونم علی 😍 تویی لیلا و من مجنونم علی 😍 ســـــرود زیبــــا و شنیدنــــے👌👌👌 🎙بـانــوای دلنشین #سید_مجیــد_بنی_فاطمه •❥•❤️🌿 ↳ http://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
1_23549731.mp3
5.28M
پر و بالم علیه😍 برکت سالم علیه🎁 نوکر فاطمه ام😌 نقش مدالم علیه🏅 سر و جونم علیه💓 روزی رسونم علیه👌 عفت زبونمو✨ غیرت خونم علیه💪 ❤️ 💚 ❤️ 💚 مبارکباد 🎤 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_5904640778486940635.mp3
7.85M
🌸از سینه میجوشه 🌸دوزخ با یاعلی خاموشه 🌸بی‌علت نیست 🌸 حرز رو بازوشه 🎊 🎁 مبارکباد🎈 🎤 💛 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_6037234021006574384.mp3
5.6M
علی شاه👑 علی ماه🌙 علی نصرُ من الله✌️ 🎤 🌸 💖ویژه 🌸 مبارکباد 💖 🌸 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_5879968514948730392.mp3
1.42M
❤️سینمو سپر میکنم‌میگم‌آقام علیه 💜عالمو خبر میکنم میگم آقام علیه ❤️بگو بالا مأذنه ها، فقط علی امیره ... 💓 🎤 💖🍃 به مناسبت عید 💪 😍 مبارکباد💕 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_5783182986006496393.mp3
2.6M
منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم که از سر مأذنه هاش اسم علی و بچه هاش می‌پیچه توی هر طرف دل می‌ره ایوونِ می‌خوام که قنبرش باشم مالک اشترش باشم با با تا آخرش باشم 🎉عید بزرگ بر شما مبارک 🎊 🎤 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
به نام خدای علی الحمدلله خدا یک علی داشت و آن هم نصیب ما شد با سلام و خدا قوت خدمت تک تک اعضا لطفا جسارت این کوچکترین عضو را بزرگی خودتان ببخشید امروز برای یک بنده خوب خدا یک استاد بهتره بگم یه فرمانده عزیز کسی که جوانها رو از سردرگمی های زندگی نجات میدهد مشکلی پیش آمده و تنها نیازمند دعاست تا خدا خودش مسیر درست را به او نشان دهد امشب, شب علی است من کمترین از شما بزرگان عاجزانه درخواست دارم به من با دعا هایتان کمک کنید تا کمی زحمات این عزیز را جبران کنم این تنها کاری است که میتوانم برایش انجام دهم تو رو خدا کمکم کنید تا فرمانده مثل همیشه پیروز میدان شود و با نفس های شما خوبان حضرت علی گره از کارش باز کند عاجزانه نیازمند دعاهایتان هستم با عرض تشکر و پوزش🙏🙏
🍃🕰 📿صلوات خاصه امام رضا علیه السلام📿 🍃🌻اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی  و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهیدصَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ. •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹چرا کشورهای خارجی تلاش میکنند مسئله حجاب را در ایران امنیتی جلوه دهند؟ #پویش_حجاب_فاطمے
payamerahbar.apk
12.02M
🔷دانلود مستقیم نسخه چهارم اپلیکیشن «گام دوم انقلاب»🔷 🔶با کلی امکانات جدید و جذاب🔶 #گام_دوم_انقلاب
🌷در عید ولایت، جهت تجدیدعهد با ولایت بیاییم بیانیه راهبردی «گام دوم انقلاب» را با هم بخوانیم و عمل کنیم.🌷 بالاخره نسخه چهارم «اپلیکیشن گام دوم انقلاب» پس از پنج ماه منتشر شد. امکانات این اپلیکیشن: ۱. متن بیانیه به صورت بخش‌بندی شده ۲. بیش از ۷۰تحلیل پیرامون این بیانیه ۳. اخبار مرتبط با بیانیه گام دوم انقلاب ۴. آزمون تستی و خودآزمایی از بیانیه ۵. اتاق‌های گفتگو پیرامون این بیانیه ۶. جستجو در متن بیانیه ۷. صوت بیانیه با صدای آقای حیاتی ۸. همایش‌ها و مسابقات مرتبط با بیانیه ۹. ظاهر گرافیکی جذاب‌تر از قبل دانلود از کافه بازار: http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.gam2.enghelab&ref=share جهت حمایت از ما لطفا: ۱. در کافه بازار نظرتون رو ثبت کنید. ۲. علامت فرفره در صفحه منوی اپلیکیشن را بفشارید. وب سایت گروه نرم افزاری تسبیح سافت: www.tasbihsoft.ir #گام_دوم_انقلاب #تجدید_عهد_با_ولایت
💚 آقاترین محبوبترین سید .عیدت مبارک
امشب ڪمی دیرتر خاموشی میزنیم🍃😁 بخاطر دوپارت رمان.... حلال کنیددیشب نزاشتیم🌿♥️ ✌️🌱
#غدیر🍃 جز مھر علی [❤️] در دل من خانه ندارد [] #یا_امیـرالمومنیـــݩ_حیـــــدر ❣ #عید_غدیر #یاعلی #علی #غدیر
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁 🍁 🍎 💠 با گریه داد زدم علی... یهو ایستاد..چند ثانیه ای تکون نخورد...بعد پاهاشو به سمت من حرکت داد...چشمام زوم شد روی کفش هاش... کاملا روبه روی من ایستاده بود...زل زد توی چشمام...چشم هاش پر از خون بود...هیچ حرفی برای گفتن نداشتم با تپش قلب پلک میزدم و با هر پلک قطره اشکی از چشمم می افتاد پایین... چند دقیقه هیچ چیز نگفتم و خیره بودم بهش...بعد از چند دقیقه سکوتو شکست... سرشو انداخت پایین و گفت: -اگر امری ندارید من برم... سرمو انداختم پایین نفس عمیقی کشیدم...هیچ چیز نگفتم... گفت: -پس یاعلی... دست پاچه شدم چند قدمی نزدیکش شدم و گفتم: -ب...ب...ببخشید...بابت اون روز...اون روز...جلوی دانشگاه... -مهم نیست! -این حرفو نزنید... -تقصیر من بود شما راست گفتین... -نه...من یکم عصبی بودم بخاطروهمین... حرفمو قطع کردو گفت: -در هر صورت من شرمنده ام یاعلی... برگشتو رفت...و من مات رفتنش... غرورم شکست...قلبم شکست...روحم شکست...با خودم گفتم چه داستان عجیبی...یک عشق تنفر انگیز... بعد از چند دقیقه راهمو کج کردم و آهسته شروع به قدم زدن کردم...هر قدم یک قطره اشک...! تموم راه تا خونه با بی میلی قدم زدم تا رسیدم جلوی خونه به پنجره ی اتاق علی خیره شدم....پنجره باز بود...انگار زودتر از من رسیده بود خونه...همینطوری که زل زده بودم به پنجره یک دفعه پنجره رو بست!!! منم جا خوردم و سریع رفتم داخل حیاط...چادرمو در اوردم کیفمو پرت کردم گوشه ی حیاط...صورتمو شستم و بعد وارد خونه شدم مادر بزرگ مشغول کار بود رفتم پیشش و گفتم: -سلام مادر جون...دلم برات تنگ شده بود... -سلام عزیزم خوش اومدی... یک دفعه چشمش خورد به چشمام و با تعجب گفت: -چقد غم از چشمات میباره مادر؟؟؟؟ -نه مامان جون خستگیه... -پس برو استراحت مادر... یه لبخند تلخ جواب مادر بزرگ شد... - خسته ام مامان جون خسته ام! نفس عمیق با لرزه کشیدم و رفتم داخل اتاق...لباس هامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم... چشمامو گذاشتم روی هم...پلک هام داشت سنگین می شد که صدای آیفون بلند شد...یک دفعه با عجله و سریع از روتخت بلند شدم و رفتم سمت آیفون: -بله؟؟؟؟؟؟؟؟ -سلام دخترم مادر بزرگت هست.... بغضمو قورت دادم و گفتم: -بله بله...چند لحظه... به مادر بزرگ اشاره کردم و سریع رفتم داخل اتاق... موهامو پخش کردم روی متکا...پتو روکشیدم روی سرم و شروع کردم به گریه کردن...من دل علی رو شکستم من خیلی بد باهاش حرف زدم من جواب اون زخم چاقو و درگیری علی بخاطر خودمو اونجوری دادم...چه جوری میتونم خودمو ببخشم...! باید از دلش در بیارم اما چه جوری اون حتی حاظر نیست حرفامو بشنوه...یه وقتی من مغرور بودم و حالا ورق برگشته... خدایا خودت کمکم کن...! ... نویسنده این متن👆: 👉 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁 🍁 🍎 💠 دقیقه هاو ثانیه ها همینجوری میرفتن جلو و من اصلا حواسم نبود مدت زیاد رفتن اونا توی فکرم...دوسه ساعتی گذشت که به خودم اومدم و بلند شدم پتومو از روم زدم کنار موهامو بستم و رفتم داخل پذیرایی... مادربزرگ که فکر میکرد من خوابم رو بهم کردو گفت: -خوبی مادر؟؟چقد تازگیا میخوابی؟؟؟ -مرسی مامان جون این روزا یکمی درگیر کارم خستم... روشو کرد اون طرف و گفت: -خسته نباشی...حالا برو شام حاظر کن! خندم گرفته بود با خنده رفتم توی آشپز خونه و زیر گازو روشن کردم از توی یخچال برنج و مرغ رو آوردم و مشغول گرم کردن غذا شدم.مادربزرگ این چند روزه زیاد مثل قبل باهام حرف نزده.البته من هم زیاد پیشش نبودم. قاشق رو برداشتم و مشغول هم زدن غذا شدم... بشقاب هارو آدماده کردم... پارچ دوغ رو از یخچال بیرون آوردم سفره رو پهن کردم و هرکدوم رو یه گوشه چیدم.غذا هم که گرم شده بود.کشیدم توی بشقاب هاو گذاشتم سرسفره رو کردم به مادربزرگ و گفتم: -بفرمایین مامان جون. -دست دختر گلم درد نکنه! نشستیم سرسفره و با بسم الله مشغول خوردن غذا شدیم. مادربزرگ گفت: -قربون دختر گلم بشم.اگه تو از اینجا بری من تنها بمونم چیکار کنم؟ -برم؟؟؟چرا باید برم مادرجون؟؟ -نمیدونم! -چیزی شده؟ -چند وقته پیشمی؟ -یه ماهی میشه... -امروز داشتم با مامانت حرف میزدم. قاشقو گذاشتم روی زمین و گفتم: -خب؟؟؟؟ -دارن میان تهران. روبه مادر بزرگ چشمامو بزرگ کردم با کلی ذوق گفتم: -راست میگی؟؟؟واااای چقد دلم براشون تنگ شده بود!!! واقعا خبر خوشحال کننده ای بود هیچ چیز جز خبر برگشتن مامان و بابا توی اون شرایط نمیتونست حالمو خوب کنه... روکردم به مادربزرگ و گفتم: -پس چرا چیزی به من نگفتن؟؟؟!!! -میخواستن سوری پایزت کنن... بلند خندیدم و گفتم: -مادرجون سوری پایز نه سوپرایز. -حالا همون سویپاز که تومیگی. -مامان جون خب تو که سوپرایزشونو خراب کردی😄... -من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد سورپایز سویپاز زمان ما نبود که!!! خندیدم و مشغول خوردن ادامه ی غذا شدم بعد از شام هم سفره رو جمع کردم و با مادر بزرگ ظرف هارو شستیم کلی خیسش کردم و خندیدیم... انگار یادم رفته بود که چه غم بزرگی داشت عذابم میداد.... ساعت حدودای دوازده بود جای مادربزرگ رو پهن کردم و نشستم بغلش... عین دوران بچگی گفتم برام یه قصه بگو! مادربزرگ هم مشتاق تر از همیشه قلاب بافتنی شو برداشت عینکشو جابه جا کرد و گفت: -یکی بود یکی نبود... موهامو باز کردم و سرمو گذاشتم روی پاهاش... ... نویسنده این متن👆: 👉 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
❤️💛💚💙💜 بـــــــدون حــــــــــــــــبّ شـــــــــما عشــــــــــ💕ــــــق؛ نا فرجام‌ است.. ☘ 🍀 🍃🌙 🌱
🍃♥️بسم رب الحیـــــــــــ[امیرالمومنین]ـــــــــــــدر♥️🍃
سلام آسمونے ها 🙃🌱 🎈🍃قبول باشه چله نوڪریتون. 💭یادآورے چله↓ ۱-زیارت عاشورا ۲-دعاے عهد ۳-روزانه ترڪ یڪ گناه 🌿🙌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♨️ترگ گناه امروز شامل،ترڪِ ڪم ڪارے،+اگردرتوانمان هست به بقیه درڪارشان ڪمڪ ڪنیم. 📋 ترڪ گناه بیست وهشتم آفرین به خودمون😍👏👏
بنویسیــــــــ✍ــــــدمـــــــــــــــرا بنــــــــده ی سلــــــــــــ♥️ـــــــطان نجـــــــــــــ🌱ـــــــــف 🌿🌈
🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 عیـــــــــــــ🎉🎊ـــــــــــــدتون مبـــــــــ😍🍃ــــــروڪ .💛.💚.❤️.💙.
💚 روز عید است همه دیدن سادات روند ای بزرگ همه سادات کجا خیمه زدی؟! 🥀 💔 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕