دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 #رمان_طعم_سیب 💠 #قسمت_15 نیت کردم و یه فال از بین اون فال ها
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_16
برگه ی فال رو توی دستم مچاله کردم...
اونقدر محکم دستمو مشت کردم که ناخون هام فرورفت توی دستم.از روی نیمڪت بلند شدم به اولین سطلی زباله ای که رسیدم برگه ی فالو انداختم توش...
راه افتادم خیلی عصبی بودم...
بغض داشت خفم میکرد ولی دیگه نمیتونستم ببارم...
از پارک رفتم بیرون رسیدم توی همون کوچه ای که هرچی علی رو صدا کردم و گفتم علی اقا...اقا علی...برنگشت ولی وقتی گفتم علی و به اسم کوچیک صداش کردم ایستادو برگشت سمتم...
منو علی از بچگی هم بازی بودیم اون منو زهرا و منم اونو علی صدا میکردم.بزرگتر که شدیم کلا دیگه همو ندیدیم.تا وقتی که من اومدم پیش مادر بزرگ و دوباره روز از نو روزی از نو...اما از همون بچگی دوسش داشتم...
علی از همون بچگی همه جا از من محافظت میکردم وقتی بچه بودیم به من میگفت هرکی اذیتت کرد بگو خودم حسابشو میرسم...اون روز وقتی علی رو به اسم کوچیک صدا زدم.یاد همون علی افتادم که یه دوچرخه داشت هر روز صبح به خاطر من تمیزش میکرد تا من از خونه بیام بیرون و سوار دوچرخش بشم...
و اونم وقتی اینو شنید ایستاد و برگشت به سمت من...
اونم یاد بچگیامون افتاد...
و به حرمت لحظه های سادگیمون ایستاد...
از خیابون رد شدم...
ساعتو نگاه کردم دیگه نزدیک های ظهر بود بهتر بود برم خونه...
از همون خیابون انداختم رفتم پایین...
تادم خونه ی مادر بزرگ فکرم درگیر بود...
نمیدونستم حالا دیگه برای زندگیم چه برنامه ای دارم!!
باید بشینم و بقیه ی عمرمو به غصه بگذرونم یا به گفته ی حافظ منتظر خوشبختی باشم...
رسیدم خونه درو باز کردم و رفتم داخل.مادربزرگ توی حیاط مشغول رسیدن به گل هاش بود.
چشمش خورد به من.بلند شد و کمرشو صاف کرد.خمیازه ای کشید و گفت:
-سلام مادر بیا اینجا!!!!بیا....بیا بقیه ی این گل هارو تمیز کن که من دیگه دارم از پا در میام.
بدون اینکه به من اجازه ی حرف زدن بده رفت داخل خونه منم یه نگاه به گل ها انداختم و با تعجب به جواب مادر بزرگ گفتم:
-سلام!!!!
رفتم داخل و دیدم مادر بزرگ نرسیده ولو شده زمین طفلی خیلی خسته بود...لباس هامو عوض کردم دست و صورتم رو شستم و رفتم حیاط...
گلدون هارو یه جا جمع کردم و شروع کردم به تمیز کردن و آب دادنشون. روحیم با دیدن گل ها بهتر شد. ولی فکرم همواره درگیر بود.
گل هارو دور حوض گذاشتمو نشستم کنارشون...
از این فضا آرامش میگرفتم.
تن و بدنم خسته بود دلم یه استراحت میخواست.
ولی فقط خواب و غصه ممکنه منو از پا در بیاره...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
سلام سروران گرامی😁🍃
🎈🍃قبول باشه چله نوڪریتون.
💭یادآورے چله↓
۱-زیارت عاشورا
۲-دعاے عهد
۳-روزانه ترڪ یڪ گناه
🌿🙌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♨️ترگ گناه امروز شامل،ترڪِ گناه مسخره کردن دیگران
چیزی به پایان این چله باقی نمونده بشتابید😭
📋 ترڪ گناه سی و پنجم
آفرین به خودمون😍👏👏
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
نیسٺ یڪ ساعٺ قرار این جان بے آرام را
یا رب! آن آرام جان بےقرار من ڪجاسٺ
سوخٺ از درد جدایی دل بہ امید وصال
مرهم داغ دل امیدوار من ڪجاسٺ
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_5898024510216472244.mp3
8.72M
#مجید_رضانژاد
..
صدات ڪھ میزنم تو دلم
صدامو میشنوے تو حرم😭♥️
•❥•❤️🌿
↳ http://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••✨🏴
🎼دارهڪمڪمتموممیشه
یهساݪچشمانتظاریمون
#ماهنوڪریارباب√
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
•
#نماز_اول_وقت
بندھ ے من!
تو بھ هنگامےکھ بھ نماز مےایستے
من آنچنان گوش فرا میدهم
کھ گویے همین یڪ بنده را دارم،
#ولے تو چنان غافلےکھ گویا صدها خدا دارے...•💔•
#الصلاه🌿
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
.
[ ڪیْفَاَنْسیڪَوَلَمْتَزَلْذاڪِری ]
چگونهفراموشتڪنم ؟!
وقتۍتُشَبوروز
صدایممیڪنۍ....
#خداۍمن♥️
.
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
.
ماخانهبهدوشیمغمسیلابنداریم...
ماجزپسرفاطمهاربابنداریم....
#نداریگداییبهرسوایۍمن.... |
.
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#امضای_شهادت
مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیـدن به سن سی سال برایـم ننگ است. آخرین بار که از سوریه برگشت با هم رفتیم مشهد. بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیه مادر چرا می خنـدی؟؟؟
گفت مادر، امضای شهادتم رو امروز از امام رضا علیه السلام گرفتم. بهش گفتم اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم.مهدی دستش رو به آسمون کرد و گفت مادر خدا هست...
#شهید_میرزامهدی_صابری ❤️
#یادش_باصلوات
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
┄┅─✵🕊❤️🕊✵─┅┄
💌 #ساعت_هشت_عاشقی
❤️ #امام_رضا_جانم
🍃زلال عطر رضا می وزد ز جانب طوس
🍃هوا هوای زیارت، زیارت مخصوص
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ✨
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#حسیݩجآݩ°(؏)♥️
جز |حسیݩبنعلی|
؏شقِ دگر نیستــ مرا
در همین حَد که به
؏شقِ تو فقیرمـ ڪافیست
#همهزندگیماسٺاباعبدالله♥️🌱🌸
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
آه ...
به روزهای آخر ذی حجه
به کاروان عزیز ترین هات،
که عازمِ آن "مذبح عظیم" است
و به دل عزیزی که در تب و تابِ
ظهر روز دهم به تلاطم افتاده ...
یا الله ... یا الله ... یاالله ...
#اربابم❤️
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
•••
دارندگوشهڪنارشهرتکیهمیزنند
مندرغمبیتکیهگاهیزینبم
#وایازآنروزڪهخواهدرسید
•
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
•
صداڪردنتسختنیستــ
منسختشڪردهام
| اَدْعوڪَیاسیدۍبِݪِسانقَدْاَخرَسَهذَنْبُه |
میخوانمتآقاۍمن ↓
بهزبانۍڪهگناهݪالشڪرد.....
#صبحمانبهنامتان✨
•
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕