eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.4هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
11هزار ویدیو
116 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 🌸امام حســن مجتبـی (ع): 👌به درستی که خداوند را میدان مسابقه خلق خود ساخته، تا بوسیله به رضای او سبقت گیرند✌️🌺 . (تحف العقول ص239) 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
تقدیمی به اعضای جدیدمون 😍🌱 خوش اومدین و همین طور به اعضای قدیممون 😉🌺 بمونید برامون 😌🦋
-🕊صبرم کفاف این همه غم را نمی‌دهد ...
" اِنالِله و اِنااِلیه راجِعون..." 🕊 شهادت جمعی از دلاور مردان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را محضر امام زمان(عج)، رهبر انقلاب و مردم شهید پرور ایران تبریک و تسلیت عرض مینماییم...◼️
4_5798726446880917372.mp3
5.83M
🥀🖤| خبر چه سنگینه... 🎤| سید رضا نریمانی
🗯 روزے بہ آیت‌الله بهجت(ره)گفتند: ڪٺابی در زمینه‌ےاخلاق معرفی ڪنید!☘ ایشان فرمودند: لازم نیست یڪ ڪتاب باشد📓یڪ ڪلمہ ڪافیست ڪہ بـدانی: خدا مےبیند…!😌 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دیدن دلیل بر بودن نیست 😉✨🌸✨👇🏻 . . . . .😃⚡️ استادی دریکی از دانشگاه های خارجی بہ شاگردان میگوید:🗣 بچه ها تخته رو می بینید؟👨🏻‍🏫 همہ میگن آرھ😕 میگہ منو می بینید؟🧐 میگن آرھ :) میگہ لامپ رو می بینید؟!💡 میگن آرھ😳 میگه خدا رو می بینید؟ میگن نہ🌾 میگہ پس خدا وجود نداره...😶 یہ ایرانی بلند میشہ میگہ⇅ بچہ ها منو می بینید؟ میگن آرھ🙂 میگہ تختہ رو می بینید؟ میگن آرھ🙃 میگه مغز استاد رو می بینید؟🧠 میگن نہ...😟 میگہ پس ...😆👏 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تۅ زِینَبیِہ قیامَٺِہ😔 َپَس ڪِے نَصیبَم شَہادَٺِہ💔 اِݪٺِماسِ دُعا عَباس جان🤲 🖤شَہید عَباسِ دانِشگَر🖤 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
💠 حڪمت ۳۶۰ نهج البلاغه 💠 ✨💫وقال عليٌ عليه السلام : لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سَوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً. ✨ علے (ع) فرمود : به سخنےڪه از دهان ڪسے بيرون مي آيد، گمان بد مبـر چـندان ڪه براے آن برداشت می یابے. 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
لازمه بدونید چیزی از خرج پوشک شما کم نمیشه ! :/ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~ به نظرتون چطوری میشیم بنده یِ ⁉️ سلام های گمنام حضرت ❤️ حالتون خوبه انشالله؟🌱 حواسِتون هست ؟ روزها همین طور سپری میشن و گویا عقربه های ساعت هم برای دیدن طلعت نورانی✨مولا صاحب الزمان🌸 از هم سبقت میگیرند به قول یه رجزخونی، {زمان آنقدر جلو رفته که نزدیک ظهوریم} دوره ی آخرالزمان دوره ی عجیبی👀 هست اهل طوری وانمود میکنن که انگار اونا هستن و حزب اللهی ها بیشترمون رو فقططط تو هیات و ذکر گفتن📿 میبینیم و اگر از ما بخوان ده دقیقه درمورد صحبت کن نمیتونیم فقط میدونم یه اقایی هستن که ساله از دیده ما پنهان شدن و پدرشون بی علی😍 و مادرشون خاتون☺️هستن و یا از ما بپرسن پنج تا از امام علیه السلام رو بگو اور نیست که نتونیم😔؟! ناشایست نیست برای یک سرباز که نتونسته رو درست بشناسه😞؟ به قول ما بچه ایم‌ مون اما چراااا آگاهیمون📚 رو بالا نمی بریم تا اول از همه خودمون یک و واقعی بشیم و بعدش فقط یک نفر رو کنیم که اگه این کارو انجام بدیم به نقل از آقای {برای اقا💎 و یار میشیم}، در سیره ی امامی بارها بار به و خردورزی دعوت و تاکید❗️ شده و پیامبر مهربانی ها فرمودن ساعتی بهتر از هفتاد سال است این قضیه اهمیت علم و اندیشه در دین رو روشن میکنه پس بسم الله بگیم شرووع کنیم امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف رو بشناسیم با استفاده از منابع 💯 چون وجود داره........ {} حلال کنین سرتون رو به درد اوردم اما الان تنهایی آقامون یک درد بزرگتری هست 💔هرروز ساعت *۷* آنلاین باشین درمورد امیرِ حاضر و ناظر زمانه عج الله تعالی فرجه الشریف صحبت کنیم😊 حرفاتون رو میخونم♥️ @ireyhanee یاعلی 👋🏻
حـال خـوب 🌴🌤🌿 . . . . :)
🖤♥️🖤 رَبَّناوَلاتُحَمَّلنامالاطاقَتَ‌لَنابِھ ؛ ‌- ! 🌱▪️ و
همه ی زندگیم شدهِ امام رضا🌿💕
مهمانا عزیزخدا التماسِ دعآ🙃♥️ 🦋•°. باشه
و هوالشهید♥ ✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حسن قاسمی دانا 🍃🌹
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حاج محمد ناظری 🍃🌹
تشکر از گروه خادمین🌸 
الخصوص مدیرگروه طراحمون 
🌸🍃
••📿💌•• +خـــدآ‌ چـهـ ‌دلبــرونـهـ میگهـ: ولآتحــزن اِن‌َّاللـهـ مـعنــٰا :)🌱 -غمـگین ‌نشـو‌ من ‌ڪنارتمـ 🙃.•° 💙 🌟✨ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
این شبها برید در خونه خـــدا♥️🌙 👌 خداخیلی‌بزرگها ... هر چی میخواید این شبا از خدا بگیرید. 🌿 مارو هم دعا کنید. 🌙💙