همسر #شهید
وقتی که از مراسم وداع با #شهید برگشتم ساعت یازده صبح بود که با همان #چادر سیاه خسته خوابم برد...
در خواب #حسین را با همان لباسهای #خاکی در ضریح #حضرت_بیبی_#زینب_س دیدم...
دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت اجازه میدهی #ضریح را تمیز کنم...
من هم با #چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان #گریان روبهروی او ایستاده بودم...
سرم را به علامت #تأیید تکان دادم...
در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح #بیبی_زینب_س به چه صورت است و نه عکسی از آنجا دیده بودم. وقتی که عکس ضریح را به من نشان دادند دیدم #دقیقاً همان چیزی است که در خواب دیدم...
#تخریب_چی_مدافع_حرم
#شهید_حسین_هریری
@shahadat_arezoomee
❌ فقط یک ایرانی شیعه می تواند #علیه مذهب خودش مطلب نشر دهد!
❓آیا مردم کشورهای اروپای مسیحی و قارۀ آمریکا هیچ گاه به فلسطینی بودن #حضرت_مسیح (ع) و آسیایی بودن دین شان فکر کرده اند تا به خاطر عرق ملی و تعصبات ناسیونالیستی دینشان را کنار بگذارند؟!🤔
❓آیا یهودیان اروپا و اسرائیل و آمریکا تا به حال نسبت به مصری بودن #حضرت_موسی (ع) و آفریقایی بودن دین خود تعصب به خرج داده اند و دین دیگری انتخاب کنند؟!🤔
❗️پس چرا وقتی همین یهودیان و مسیحیان به خاطر ترس از فراگیر شدن #مکتب_اسلام، بحث عربی بودن دین اسلام را مطرح می کنند عده ای از ایرانیان ساده و ناآگاه به نشر این مطالب می پردازند؟!🤔
❓آیا این فقط به خاطر کثرت هجمه های فرهنگی علیه ایران و ایرانی است یا آنکه سادگی و ناپختگی ما ایرانی ها نیز در این مساله دخالت دارد؟!
💎 فقط در ایران است که گاه برخی، گوهر دست خود را از گردوی در دست دیگران کمتر می پندارند!😔
🔻آیا خداوندی که #حضرت_ابراهیم را در عراق به نبوت برگزید باید خداوند عراقی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که حضرت موسی را در #مصر به نبوت برگزید باید خداوند مصری یا آفریقایی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که حضرت عیسی را در #فلسطین به نبوت برگزید باید خداوند فلسطینی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که اصحاب کهف را در #یونان برگزید ، باید خداوند را یونانی دانست؟
❓پس چرا خداوندی که حضرت محمد (ص) را در #عربستان به نبوت برگزید خداوند عربی و دین اسلام را دین عربی می نامند؟!
🚫 چرا یهودیان و مسیحیان،خداپرستی در اسلام را #عرب_پرستی می نامند اما خود یهودیت را آفریقایی پرستی نمی دانند و مسیحیت را آسیایی پرستی نمی خواند؟
⛔️ چرا فقط یک ایرانی می تواند علیه مذهب خودش مطلب نشر دهد!
✅ حالا میفهمیم که چرا باید...
🔺 سال 1984 کنگره ای با حضور 300 دانشمند درجه يك #شرق_شناس از تمام جهان و یهودیان در دانشکده تاریخ دانشگاه #تل_آویو با رهبری برومبرگ و زوینس و مایکل فیشر و برنارد لویس و کرامر، برای پیدا کردن راهی برای نابود کردن مردمی که نتوانستند مثل ملتهای دیگر به استعمار بگيرند ( مخصوصا ایرانیان ) برگزار شد و
بعد از ارائه ى 30 مقاله در 3 روز به این نتیجه رسيدند که تا وقتی این مردم از #قیام_كربلا درس میگیرند و به #انتظار_قیام امام دوازدهم نشسته اند و تلاش میکنند ، هیچ راهی برای مقابله با آنها وجود ندارد !
❌ پس باید لفظ #یا_حسین و #یا_مهدی را از آنها بگیرند...!
و با ریختن دامن های کوتاه به سر دختران به جای بمب ، دختران و پسران را فاسد کنند و با #شبهه های مختلف و #تحریف و ارائه #تاریخ_دلخواه و تحریک #تعصبات_نژادی بر سرشان هجوم ببرند ،
تا دیگر دختری نباشد که با #الگوگیری از #حیا و #غیرت و #اخلاق_فاطمی ، براى كودكان چنان مادرى كند که با تقدس مردانگی و ایثار به سرشان سربند "یا حسین" ببندند و از ناموس و کشور و آرمانشان ، جلوی ۳۴ کشور به سرکردگی #آمریکا و #اسراییل و با اهرم صدام، ۸ سال مقاومت و دفاع کنند...
📛 حالا بندهای پروتکل های #اسراییل قابل فهم میشود که:
اگر #ایران را میخواهید ، #تشیع را از آنها بگیرید .
@shahadat_arezoomee
«یا رَئوف»
🕊🍃🕊🍃
❤️قرارعاشقی❤️
صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از :
#همه_شهدا_الخصوص
#شهید_فضل_الله_کریمی
اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت ⌚️
به وقت امام رضا علیه السلام
👇👇👇
📲 @shahadat_arezoomee
🍃🕊🍃🕊
گزارش مقدماتی زمینلرزه
بزرگی: 6.4
محل وقوع: استان كرمانشاه - حوالی سرپل ذهاب
تاریخ و زمان وقوع به وقت محلی: 1397/09/04 20:07:31
طول جغرافیایی: 45.7
عرض جغرافیایی: 34.38
عمق زمینلرزه: 7 کیلومتر
نزدیکترین شهرها:
17 کیلومتری سرپل ذهاب (كرمانشاه)
18 کیلومتری قصر شيرين (كرمانشاه)
33 کیلومتری گيلانغرب (كرمانشاه)
نزدیکترین مراکز استان:
106 کیلومتری ايلام
127 کیلومتری كرمانشاه
#موقت
@Shahadat_arezoomee
❤️ #دو_مدافع ❤️
6⃣1⃣قسمت شانزدهم
✍خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم.
✍کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود.
✍وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد.
✍یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره
✍پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن.
✍دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد.
✍و...
✍واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم
✍یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن.
✍هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا.
✍خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم.
✍بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و...
✍شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود.
✍پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن
✍پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود
✍رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
✍مادر جان ایـن عکس کیہ❓❓❓
✍لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد⁉️
✍گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو⁉️
✍گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم:
✍مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد.
بهش گفتم: مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام
رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار
جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود...
❤️#دومدافع ❤️
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
@shahadat_arezoomee
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
❤️ #دو_مدافع ❤️
قسمت ۲۴
_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـ.
_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ
_سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید❓نکنہ دوست ندارید❓چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم❓
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم❓درباره ے ازدواج حرف بزنیم❓
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی❓
بہ خودم اومدم
هاااا❓چییییی❓بلہ❓
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...
_چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود❓
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا❓چیز دیگہ اے میل ندارید❓
از خجالت سرمونو انداختم پاییـ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت❓
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر❓
اقا داماد خوبـ❓
کجاے بحثید❓
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ...
❤️ #دومدافع ❤️
@shahadat_arezoomee
🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃
♡ حضرٺ مــــــاه ♡
- یه نِعمٺِ خاصْ :) نام ببر؟!
+ با افٺِخار..
سید علــےِ حُسینےِخامنه اے💪♥️
#آقـامـونهـ✨
#رهبرانهـ ❤️
#شبتون_مهدی
@shahadat_arezoomee
🍃❤️
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌺اللهم عجل لوليک الفرج🌺
@shahadat_arezoomee
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
#شهیدانه
🍃🌹روبروي عکست ايستاده ام و به نگاهت خیره مانده ام...
☘تو هم چشمهايت مدتهاست به من خيره شده و من مثل كودكي لجباز به هر سو ميدوم تا به خيال خودم ديگر تحت تعقيب چشمهايت نباشم...!
گم ميشوم ميان دلبستگي هاي روزانه ام...
و با چشمهايي اشك الود😭 دوباره به التماس يك نگاه ديگر بر ميگردم سمت تو...
دوباره نگاهت را به زندگي ام گره ميزني!
🍀راه روشن ميكني برايم..
و من دوباره لجبازي هاي كودكانه ام را از سر ميگيرم و غفلت زده خودم را به جاده خاكي ميزنم!
🍀حس يك كور محروم از روشنايي رهايم نميكند!
نمي بينم تورا... و اين درد دارد!
❤️🍃اين طور نمي شود! هنوز عاشق نشده ام...!
هنوز فاصله دارم تا مرد ميدان عشق شدن!
☘براي همين است كه معني نگاه هايت را نميفهمم...
گم شده ام... چون تورا گم كرده ام..
☘بايد فكري به حال اين دل کرد كه فقط مدعاي عشق است!
وگرنه اين دل كجا و...
رسيدن به قافله ي عشق كجا ؟!
▶️ #شهیــــد_کربلایـــی
#حجـــت_الله_رحیمــــی
برای عضویت در کانال لینک زیر را بزنید⏬
@shahadat_arezoomee
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
او را میشناسی یا نه؟!!! 😊👌👇👇
درباشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین، ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد ، تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون ، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تیپ و هیکلت تعریف میکردند.بعد ادامه داد: شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی؛ ساک ورزشی هم دستته ، دیگه کاملا معلومه ورزشکاری.
به ابراهیم نگاه کردم ؛ دیدم رفته تو فکر و ناراحت شده، انگار توقع چنین حرفی نداشت.
جلسه بعد رفتم باشگاه؛ تا ابراهیم رو دیدم خندم گرفت ! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد ! لباسهایش راهم داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود. از آن روز به بعد با همین تیپ به باشگاه می آمد. بچه ها میگفتن بابا تو دیگه چجور آدمی هستی ؟؟ ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشی داشته باشیم و تو هم که هیکل به این قشنگی داری اینجوری لباس میپوشی؟ ابراهیم به حرفهایشان اهمیت نمیداد وبه دوستانش هم توصیه میکرد که: اگر ورزش برای خدا باشه، میشه عبادت. اما اگه به هر نیت دیگه ای باشه ضرر میکنین.
این قسمت برای من نویسنده خیلی متاثر بود،و از طریق خواندن همین داستان با ایشون آشنا شدم ؛ برایم جالب بود بدونم ایشون چه شخصیتی داره که اینچنین پا روی نفسش میذاره ، درحالیکه هرپسر جوانی در آرزوی داشتن هیکلی به اصطلاح ورزشی ست؛ وبرای بدست آوردنش به هر راهی متوسل می شوند اعم از تزریق مواد انرژی زا و... صرفا برای کلاس گذاشتن.
خب بریم سربقیه ماجرا ، این آقا ابراهیم ما خصائص دیگه ای هم داره که اگه بخوایم تعریف کنیم تمام مطالب رو باید به ایشون اختصاص بدیم.
اما یک داستان دیگه از ایشون برای شما مخاطبان عزیز میگم تا با ارزش واقعی ایشون آشنا بشی و کلامم را کوتاه میکنم.☺
خیلی بی تاب بود، ناراحتی در چهره اش موج میزد، پرسیدم چیزی شده؟ ابراهیم با ناراحتی گفت: دیشب بابچه هارفته بودیم برا شناسائی، در راه برگشت و درست در کنار مواضع دشمن ؛ ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند و ماهم مجبور شدیم برگردیم، تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم.
هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد ، نیمه های شب هم برگشت اما خوشحال و سرحال!! مرتب فریاد میزد: امدادگر امدادگر سریع بیا ، ماشا الله زنده است.
ماشاالله سوار آمبولانس شد. اما ابراهیم در گوشه ای به فکر فرورفته بود، بهش گفتم به چی فکر میکنی؟ گفت: ماشاالله وسط میدان مین افتاده بود نزدیک سنگر عراقیها، اما وقتی سراغش رفتم آنجا نبود و در گوشه ای امن در جایی دیگر او را پیدا کردم و منتظر من بود.
ماشاالله گفت: خون زیادی از پای من رفته بود، بی حس شده بودم. عراقیها امامطمئن بودم که زنده نیستم. حال عجیبی داشتم وزیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی...
هوادیگر تاریک شده بود.جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد، چشمانم را به سختی باز کردم. او مرا به آرامی بلند کرد و ازمیدان مین خارج کرد در جایی امن گذاشت و بامن صحبت میکرد و دلداری ام میداد، بعد فرمودند: کسی می آید و شما را نجات میدهد، او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد ، باهمان صلابت همیشگی .
مرا به دوش گرفت و حرکت کرد، آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا بحالش
بله دوستان این شخص کسی نیست جز شهید گمنام ابراهیم هادی...
او که کلام یادگارش این بود، که کار اگه برای رضا خدا باشه ، گفتن نداره. بخاطر همین هم در اوج مظلومیت در کانال کمیل گمنام ماند تا چراغی باشد برای راهیان نور...
برای آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار به کتاب سلام برابراهیم مراجعه فرمائید؛ دست شهدا روی سر تک تک شما عزیزان که تا به آخر بنده ی حقیر رو همراهی کردید...💖👋
@shahadat_arezoomee
🍃🌹