eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
«یا رَئوف» 🕊🍃🕊🍃 ❤️قرارعاشقی❤️ صلوات خاصه امام رضا به نیابت از : اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت ⌚️ به وقت امام رضا علیه السلام 👇👇👇 📲 @shahadat_arezoomee 🍃🕊🍃🕊
❤️ ❤️ ⬅️قسمت۳۶ رفیقم شهید شده مات ومبهوت بهش نگاه میکردم سرشو بیـݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ هق هق میزد دلم کباب شد تاحالا گریہ ے علے و بہ ایـݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود ماماݧ همیشہ میگفت :مردها هیچ وقت گریہ نمیکنـݧ ولے اگر گریہ کـنـݧ یعنے دیگہ چاره اے ندارݧ حالا مــرد مـݧ داشت گریہ میکرد یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟ ینے شکستہ؟ ݧ علے قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟ گریہ هاش شدت گرفت دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکام جارے شدݧ نا خودآگاه یاد اردلاݧ افتادم ترس افتاد تو جونم اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم اسماء قوے باش،خودتو کنترل کـݧ،تو الاݧ باید تکیہ گاه علے باشے نزار اشکاتو ببینہ صداے گریہ هاے علے تا پاییـݧ رفتہ بود فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ  در اتاق و زد داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟ درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ  بیا بریم پاییـݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟ پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟ با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟مصطفےکیه؟ روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامانینا چیزے نگیا بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے یکم آروم شده بود پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ کنارش نشستم ولیواݧ و دادم دستش لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد از داخل کیفم دستمال کاغذے  و درآوردم و گرفتم سمتش دستمال و گرفت بو کرد لبخند زد و گفت :بوے تورو میده اسماء تو اوݧ شرایط هم داشت دلبرے میکرد و دلم و میبرد دستش رو گرفتم و باچهره ے ناراحت گفتم خوبے علے جاݧ؟ تو پیشمے بهترم عزیزم إ اگہ پیش مـݧ بهترے چرا بهم خبر ندادے بیام پیشت ؟ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:تو حال و هواے خودم نبودم .ببخشید بہ شرطے میبخشم کہ پاشے بریم بیروݧ دراز کشید رو تخت و گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم دستش و گرفتم و با زور از روتخت بلندش کردم دستم و گذاشتم رو کمرمو با اخم گفتم :خوب مـݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچ شنبست اما ݧ دلم نمیخواد برم بهشت زهرا با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟ سابقہ نداشت علے عاشق اونجا بود در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم بلند شد جلوم وایساد کجا؟ برم دیگہ فک نکنم کارے با مـݧ داشتہ باشے ینے دارے قهر میکنے اسماء? ݧ مگہ بچم؟ خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام کجا؟ هرجا کہ خانم دستور بدݧ .مگہ نمیخواستے حالمو خوب کنے؟؟ لبخندے زدم و گفتم :عاشقتم علے لبخندے تلخ زدو گفت مـݧ بیشتر حضرت دلبر ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵بعد از ظهر بود داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمئن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید چند دیقہ بعد علے اومد   خوب کجا بریم آقا؟ هرجا دوست دارے ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم اما نمیدونستم کجا باید برم بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد مداحے نریمانے: "میخوام امشب با دوستاے قدیميم هم سخـݧ باشم شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم" فقط همینو کم داشتیم تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟ چند دیقہ مکث کردم یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم لبخند زدم و گفتم کهف الشهدا .احساس کردم کمے بهش آرامش میده آهے کشید و گفت کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند هیییی یادش بخیر چے یادش بخیر ؟ هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے پیش نیومده بود آهاݧ باشہ تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم نزدیک ساعت ۶بود کہ رسیدیم .کهف خلوت بود از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ کنار قبر ها نشستیم فاتحہ خوندیم چند دیقہ بینموݧ سکوت بود علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہ اے گفت: پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شدوسرش روتکیہ 🕊 @shahadat_arezoomee 🕊 ❤️❤️🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃
❤️❤️ ⬅️قسمت ۳۷ چشماش پر ازاشک شد و سرش رو بہ دیوار تکیہ داد. دستے بہ موهاش کشیدو با یک آه بلند ادامہ داد مـݧ و مصطفے از بچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم خنده هاموݧ ، گریہ هاموݧ ، دعوا هاموݧ ، آشتے هاموݧ ، هیئت رفتناموݧ همش باهم بود مـݧ داداش نداشتم و مصطفے شده بود داداش مـݧ هم سـݧ بودیم اما همیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه تا پیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم  کنکور هم دادیم اما قبول نشدیم بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے سہ ماه آموزشیمون رو باهم بودیم اما بعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا اوݧ خدمتش افتاد تو سپاه کرج منم دادگسترے تهراݧ براموݧ یکم سخت بود چوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم بعد از تموم شدݧ سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند هرچقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم همیشہ با خنده و شوخے میگفت :داداش علے الاݧ بخواے زن بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره ؟خونہ دارے ؟ماشیـݧ دارے؟ کسی بہ تحصیلاتت نگاه  نمیکنہ کہ بن هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد کہ نشد از طرفے بابا هم اصرار داشت کہ مـݧ درسم رو ادامہ بوم اوݧ سال درس خوندم و کنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم مـݧ رفتم دانشگاه و مصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود ازش خواستم  حالا کہ تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اما قبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم یک سال گذشت مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم  استخدام شدم ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت هیچ وقت بدوݧ وضو وارد کهف نشد یہ بار بعد از هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت .همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد درمورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت:داداش علے برام خیلے دعا کـݧ،چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم دستم گذاشتم رو شونشو گفتم  :دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟ حالا میگے بهموݧ ؟ اینو گفتم و از کنارش گذشتم دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد کجا میرے علے؟ ایـݧ چہ حرفیہ میزنے ؟ بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست ؟ برگشتم سمتش و با بغض گفتم:حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بیمعرفت؟ پس مـݧ چے؟ تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها؟ داشتیم آقا مصطفے؟ ایـنہ رسم رفاقت و برادرے؟ علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ خیلے دلم گرفت ... اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود چشماش از خوشحالے برق میزد رو کرد بہ مـݧ وگفت  حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ ؟؟خیلے تک خوریا مصطفے خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا اولیـݧ دورش ۴۵روزه بود وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... 🕊 @shahadat_arezoomee 🕊 ❤️❤️🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃
⚠️ 💬 💢اگه تا حالا فکر میکردید فقط به نامه داده تا خانه رایگان بگیره اشتباه میکنید! 📎این سیلبرتی غیر از تبلیغات برای روحانی زمان احمدی نژاد هم فعال بوده! ➰ایشان چندین جلسه خصوصی با گذاشت که البته برخی نهادها جلوی این جلسات را گرفتند. ✔️در‌همین حد !😝 @shahadat_arezoomee 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🍃🌹 💫....و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم😭 💔•|اَللّهُمَّ الرْزُقْنا شَہادَت|•💔 @shahadat_arezoomee 🍃🌛
🍃بسمـاللہ الرحمڹ الرحیمـ🍃
❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌺اللهم عجل لوليک الفرج🌺 https://eitaa.com/shahadat_arezoomee 🍃❤️
🍃🌹🕊 ☘عنقریب است ڪه گویند به یڪ صبح سپید شیعیاڹ خسته نباشید ڪه ارباب رسید ☘دگر اندوه تمام است شما خوش باشید روح عالم به نفسهاےگل سرخ دمید. @shahadat_arezoomee 🍃🌹🕊
🍂🍃🍂🍃 بال🕊 نِمیخواهَم.. این پوتین هایِ کُهنه هم میتوانند مَرا بِه آسمان بِبرند:) #شهید_سید_مرتضی_آوینی ❤️ 🕊•|اَللّهُمَّ الرْزُقْنا شَہادَت|•🕊 #صبحتون_شهدایی @shahadat_arezoomee 🍃☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〰❁🍃❤️🍃﷽❁〰  ↩️بعضے وقتها؛ میبینم پروفایلت.. مُزیّن است بہ.. دخترے مشڪین ردا..😍 بالاے ڪوہ.. یا ڪنار رود.. در هوهوے باد! و بوجد مے آید نگاهم.. نہ از سر هوس.. و یا هوا.. ڪہ از رنگ نجابت.. و شڪوہ و جلال!❤️ بعد میروم سروقت پُست هایت.. یڪ در میان.. چطور ممڪن است.. این همہ تفاوت.. فاز بہ فاز!😐 و نگاهم بے فروغ و بے وجد میشود.. پر از علامت تعجب..🤔 و چند سوال! مثلا..😃 یڪ پست.. از حسین است و لب عطشان.. و درست پست بعد.. از طنازے و انتخاب لباس حنابندان..! آن هم در جمعے مختلط.. و ڪامنت ها روان!😳 و یا یک پست.. از عشق بازے با خدا..💚 پراز ادعا و دعا دعا.. و درست پست بعد.. عڪس نوشته:اگر بگویم دوستت دارم.. چہ جوابے میدے،انتخاب ڪن یڪ تا دہ، تو را بہ خدا!👍 بہ من حق بدہ ڪہ بمانم.. بین این تضاد.. و بگویم وات د فاز و ماذا فازا!😜 میمانم گیج و گمراہ.. وسط دو علامت سوال؟؟ ڪہ آیا..🤔 آن چادر در جایگاہ اشتباہ گرفتہ قرار؟ و یا تو ڪہ ندانستے قدر آن جایگاہ؟ زمان،زمان تعارف نیست..😒 و باید روبرو شد اندڪے با واقعیت ها.. تو👈 بودے ڪہ یادت رفت.. آمیختہ بودن چادر را بہ حیا! تو👈 بودے ڪہ تاختے و باختے.. چادر را بدون حیا! تو 👈بودے ڪہ گرفتے دست ڪم.. معنا و تفسیر پوشش و ردا! وگرنہ که.. جایش درست هست.. درست بالاے سرت.. با همان ابهت و اقتدار بی مثال!💞 پس.. مثال دیگران نگویمت.. تعویض ڪن عڪس پروفایل را..😤 یا ڪہ اول چادر بردار.. بعد بتاز و بتاز! چرا ڪہ چادر تقصیرے ندارد.. و این 👈تو 👉هستے.. ڪہ نیستے قدردان! خب! من با تو..✋ دارم چند ڪلمہ حرف حساب! چادرے ماندن،نگهدارے میخواهد..😏 عزیزِ خواهر جان..! براحتے نبودہ و نیست.. ارزندہ نگہ داشتن این دُرِّ گران..!💎 یڪ تڪہ پارچہ بے معنا.. ڪہ مفتخر بودن ندارد،جنس ارزان..! پس برگرد.. برگرد.. برگرد بہ جایگاهت.. تو را قسم بہ.. گوشہ ے ! 🍃⁉️ تصورڪن! عروسے ڪہ.. براے بالا رفتن.. دست داماد را گرفتہ.. و میرود پلہ بہ پلہ.. آرام آرام..! تو اے عروس مشڪین پوشم.. نگاہ ڪن بہ دستان مادر.. بگو یا .. و برگرد.. برگرد.. پلہ بہ پلہ.. آرام آرام..! بہ جایگاهت.. بہ چادر! بعلاوہ ے حیا!💖 @shahadat_arezoomee 🍃👌
🍃رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم. 🍃وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته  و رختها هم روی طناب پهن شده😳 🍃رفتم پیشش و بهش گفتم: الهی بمیرم مادر، تو با یک دست چطوری این همه لباس رو شستی؟ 🍃گفت: مادر جون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی.... 🌹شهید علی آقا ماهانی🌹 شهیدی که در خواندن قرآن و نهج البلاغه استاد بود.... ‌🔻گلزار شهــღــدای کرمان @shahadat_arezoomee
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ 👌خانمها حتما بخونن !👌 📜 احادیثی پیرامون ارزش خانه داری زنان ؛☺️👌👍 قسمت اول 🌺 هرگاه زنی برای مرتب کردن خانه، چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد ،خداوند به او نظر رحمت میکند.. (پیامبر اکرم صلےالله علیه وآله) 🌼 در هربار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد. (پیامبر اکرم صلےالله علیه وآله) 🌺جهاد زن خوب شوهرداری کردن است.(امام علی علیه السلام) 🌼بهترین زنان زنی است که برای شوهرش خوشبو باشد. (امام صادق علیه السلام) 🌺 چند گروه از زنان با حضرت زهرا در قیامت محشور میشوند. یکی از انان زنانی هستند که بر بداخلاقی شوهر خود صبر میکنند. (امام صادق علیه السلام ) 🌼 هیچ چیز برای زن در شب اول قبر بهتر از رضایت شوهرش نیست. (امام محمد باقر علیه السلام) 🌺 یک لیوان آب دست شوهر دادن بهتر از یک سال نماز شب خواندن و روزه گرفتن است. (پیامبر اکرم صلےالله علیه ) @shahadat_arszoomee😌🌾
☺️😂✌️ قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزم هامون خبر بدیم... که تکفیریا نفهمن...🤔 یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده) بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم... بدونید دهنم سرویس شده......😂 💪 🙌 🌙•| @shahadat_arezoomee•|🍃
دقیقه ای با کتاب دوم شیعیان...✋👇😊 ▪️ ای مالک! بدان 👈اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش. 👈اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش. 👈نیکی های امروزت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش. بهترین های خودت را به دیگران ببخش، حتی اگر اندک باشد. ✅ در انتها خواهی دید آنچه می ماند بین تو و خدای توست نه میان تو و مردم. 👤 " امیرالمومنین _ فراز کوتاهی از نهج البلاغه "😍❤️ ❤️🍃 🍃@shahadat_arezoomee🕊
شهیدان چه عاشقانه ... نمــاز می‌خواندند و چه عاشقانه به معشوق رسیدند ... اول وقت التماس دعای فرج و عاقبت بخیری دوستان... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 @shahadat_arezoomee
👇👇👇 #حدیث 🌹امام جواد(علیه السلام): 📚آنکه گناهی راتحسین وتاییدکند،درآن گناه شریک است. کشف الغمّه ج2،ص349 👇👇👇 @shahadat_arezoomee💖
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 چطور گناه را تشخیص دهیم؟ 🌺پاسخ: گناه در فرهنگ قرآنی، به گناهانی گفته می شود که خداوند بدان وعده عذاب داده است. البته از آن جایی که برخی از عذاب هایی که در قرآن بدان وعده داده شده با برخی دیگر از نظر کمیت و کیفیت تفاوت دارد، در نهایت به گناهان بزرگ و کوچک دسته بندی می شود. به این معنا که برخی از گناهان به عنوان گناهان «کبیره»، و برخی دیگر به عنوان «صغیره»، شناخته می شود. 🔅🔅🔅🔅 🔷 گناهان کبیره به آن دسته از گناهانی اطلاق می شود که خداوند به مرتکب و گناهکار وعده عذاب الیم یا جادوانه می دهد که در برابر گناهان صغیر قرار می گیرد که از چنین خصوصیاتی برخوردار نیست.(نساء، ایه ۳۱؛ شوری، آیه ۳۷؛ نجم، آیه ۳۲) 🔅🔅🔅🔅 🔹 در اسلام راه های برای تشخیص و اثبات گناه بیان شده است که به طور طبیعی از طریق عقل و نقل می تواند گناهان را بشناسیم. 🔅🔅🔅🔅 👈برای آشنایی با بسیاری از گناهان، می توانید به مطالعه کتاب "گناهان کبیره" اثر زیبا و پر مغز مرحوم آیت الله دستغیب رحمه الله علیه بپردازید.. 🔅🔅🔅🔅 👈 هم چنین، با مطالعه رساله مرجع تقلید خود، از واجبات خود آگاه شده و با رعایت آن، از معصیت دور خواهید شد. ..... 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 @shahadat_arezoomee💖
💖❣💖❣💖❣💖❣ ✍مجموعه رفتارهاش نشون می داد که انسان #خودساخته ایه.! وقتی شهید #گمنامی رو برای تدفین به #پادگان می آوردند از تابوت جدا نمیشد.! ✍می دوید و کار می کرد. خلوت که میشد می نشست به #نجوای با شهید و عقده های دلش رو باز می کرد ✍رفتاهاش رو زیر نظر داشتم حالاتش برام #جالب بود و آموزنده. ✍توی کارهاش که دقت می کردم حق داشتم بهش بگم تو #آخرش شهید می شی این حرفم رو که می شنید، هر بار میخندید و #متواضعانه می گفت: من کجا و #شهادت کجا؟ من و شهادت دو واژه #بیگانه از همیم.! #شهید_عبدالصالح_زارع🌷 #شهید_مدافع_حرم @shahadat_arezoomee💖
«یا رَئوف» 🕊🍃🕊🍃 ❤️قرارعاشقی❤️ صلوات خاصه امام رضا به نیابت از : اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت ⌚️ به وقت امام رضا علیه السلام 👇👇👇 📲 @shahadat_arezoomee 🍃🕊🍃🕊
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 🎤سخنان امام خمینی (ره )در مورد غرب زده هایی ک باید بیرون بروند از کشور. 🍃ما بین راه هستیم ،(در آینده) گردنه ها داریم که دزدها در این‌گردنه هاست ، ما یک گردنه یا دو گردنه از ان گذشتیم باز دزدها در گردنه های دیگر هستند. 👌در کمین نشسته اند با باید همه دست به دست هم بدهیم تا از این گردنه ها بگذریم. بعد که از گردنه ها گذشتیم رسیدیم به منزل ، بشینیم ببینیم حالا مشکلات ما چیست ؟ 💢من از همه میخواهم ، التماس میکنم به ملت ایران ، دست انها را می بوسم که را میخواهند ببرند. این را کنار بزارند ، این روشنفکرِ متعهد اسلامی انهایی در بینشون پیدا میشود که نق میزنند و نمیگذارند کارها‌پیش برود، این ها را کنار بزنند. التماس دعا!🙏 دعا بکنید برگردند اروپا دنبال عیاشی که میکردند ، حالا امده اند ! روشنفکرهای اسلامی ! را کنار بزند . را کنار بزارید ! عده خیلی زیادی هم نیستند اما فضولی زیادی دارند ، ادعای زیادی دارند ! کانال ❣دلم آسمون میخواد ❣ 📲 @shahadat_arezoomee 💚💛
️ ❤️ ❤️ قسمت٣٨ _دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... 🍃❤️ دلم خیلے هوایے شده بود اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم مطمئن بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم _اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ 🍃❤️ ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند. _وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره   اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا قلبم آروم نمیشد هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم 🍃❤️ _همش از اونجا ، اتفاقاتے  کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ... 🍃❤️ علے آهے کشید و ادامہ داد... _مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند 🍃❤️ بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه ها رو برگردونـݧ عقب  خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشدن _بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد 🍃❤️ _بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمن چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم 🍃❤️ چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد دیدݧ علے تو او شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود _ادامہ داد چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود 🍃❤️ با چادرم اشکاشو پاک کردم نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو  برو خیره شده بود دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش  میکردم دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم _۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود 🍃❤️ یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگہ طاقت نیوردم دم رفتن رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل _دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم  بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش 🍃❤️ _آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده _حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود 🍃❤️ علے دیگہ اشک نمیریخت میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیروݧ بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم کهف شلوغ شده بود علے و پیدا نمیکردم _گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد الو❓ الو کجایے تو علے❓ اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الا میام إ علے میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت باشہ پس بدو. 🍃❤️ _گوشے رو قطع کرد. ۵ دیقہ بعد اومد   دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم  و دستشو محکم تر گرفتم یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم هیپچکسے اونجا نبود   تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود 🍃🌹 دستش رو انداخت رو شونم _آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای ک همچنان الودست.. ب هوای حرمت محتاجم... بعد هم آهےکشید و گفت ان شا اللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... کانال ❣دلم آسمون میخواد ❣ 📲 @shahadat_arezoomee