«یا رَئوف»
🕊🍃🕊🍃
❤️قرارعاشقی❤️
صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از :
#همه_شهدا_الخصوص
#شهید_عبدالصالح_زارع
اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت ⌚️
به وقت امام رضا علیه السلام
👇👇👇
📲 @shahadat_arezoomee
🍃🕊🍃🕊
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
#پست_مشترک_حزب_الله_159
🎤سخنان امام خمینی (ره )در مورد غرب زده هایی ک باید بیرون بروند از کشور.
🍃ما بین راه هستیم ،(در آینده) گردنه ها داریم که دزدها در اینگردنه هاست ، ما یک گردنه یا دو گردنه از ان گذشتیم باز دزدها در گردنه های دیگر هستند.
👌در کمین نشسته اند با #هر_صورتی
باید همه دست به دست هم بدهیم تا از این گردنه ها بگذریم.
بعد که از گردنه ها گذشتیم رسیدیم به منزل ، بشینیم ببینیم حالا مشکلات ما چیست ؟
💢من از همه میخواهم ، التماس میکنم به ملت ایران ، دست انها را می بوسم که #اسلام را میخواهند ببرند.
این #غرب_زده_ها را کنار بزارند ، این روشنفکرِ متعهد اسلامی انهایی در بینشون پیدا میشود که نق میزنند و نمیگذارند کارهاپیش برود، این ها را کنار بزنند.
التماس دعا!🙏
دعا بکنید برگردند اروپا دنبال عیاشی که میکردند ، حالا امده اند !
روشنفکرهای اسلامی ! #روشنفکر_وارداتی را کنار بزند .
#غربزده_ها را کنار بزارید !
عده خیلی زیادی هم نیستند اما فضولی زیادی دارند ، ادعای زیادی دارند !
#حزب_الله #حزبالله #اصلاحات_فاسد #پلیس_فتا_کاری_بکن
کانال ❣دلم آسمون میخواد ❣
📲 @shahadat_arezoomee
💚💛
️ ❤️ #دو_مدافع ❤️
قسمت٣٨
_دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...
🍃❤️
دلم خیلے هوایے شده بود
اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم
حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم
مطمئن بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم
_اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ
🍃❤️
ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند.
_وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره
اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا
قلبم آروم نمیشد هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم
🍃❤️
_همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم
خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت
اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ...
🍃❤️
علے آهے کشید و ادامہ داد...
_مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود
بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند
🍃❤️
بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه ها رو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشدن
_بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد
🍃❤️
_بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمن
چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده
مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم
🍃❤️
چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد
دیدݧ علے تو او شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود
_ادامہ داد
چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود
🍃❤️
با چادرم اشکاشو پاک کردم
نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود
دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم
دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم
_۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود
🍃❤️
یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت
دیگہ طاقت نیوردم دم رفتن رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل
_دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت:
علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے
آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش
🍃❤️
_آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم
اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد
بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده
_حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود
🍃❤️
علے دیگہ اشک نمیریخت
میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت
از جاش بلند شد رفت بیروݧ
بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم
کهف شلوغ شده بود
علے و پیدا نمیکردم
_گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم.
چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد
الو❓
الو کجایے تو علے❓
اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود
باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت
اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الا میام
إ علے میخوام بیام پیشت
خوب پس وایسا بیام دنبالت
باشہ پس بدو.
🍃❤️
_گوشے رو قطع کرد.
۵ دیقہ بعد اومد
دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد
یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم
یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم
هیپچکسے اونجا نبود
تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود
سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود
🍃🌹
دستش رو انداخت رو شونم
_آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند
مانند شهر تهران شده ام...
باران زده ای ک همچنان الودست..
ب هوای حرمت محتاجم...
بعد هم آهےکشید و گفت ان شا اللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
#دومدافع
کانال ❣دلم آسمون میخواد ❣
📲 @shahadat_arezoomee
🍃❤️
#شـہیدانـہ
- یـہ پسـر خـوش قـد وبـالا دادیـم یـہ پـلاڪ گـرفتیــم
-منصـفانـہ بـود مـادر جـان نـہ؟
-نـہ!
مـن پـلاڪ هـم نمیــخواسـتم
🍃🌹🍃🌹
#مـادرانشـہدا
#زنـانزینبــے
#مـادرانزینبــے
#صـبرزینبــے
#سـلامتــےمـادرانشـہداصـلوات
#شـادےروحمـادرانشـہداصـلوات
#ازڪـــربـــلاتــاشــــہـادتــــღ
#شبتون_شهدایی 🌛
°|•🍃 @shahadat_arezoomee🍃 •|°
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌺اللهم عجل لوليک الفرج🌺
#ظهور_نزدیک_است
https://eitaa.com/shahadat_arezoomee
🍃❤️
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#خواهرم
" او شهید شد تا چادر از سرت نکشند "😔
اینها قبول!
❗️اما نمیتوانم باور کنم یک جوان ناب
جانش را فقط برای #حجاب داده باشد...
این ناجوانمردی ست👍
پس من چه؟😏
من کاری نباید کنم؟😐
✅شهید جانش را فدای #راه کرد
شهید جانش را فدای امام کرد...
💯این یعنی
هر کس که ماند
باید راه ادامه بدهد...😌
#چادری بودن
باحجاب بودن کافی نیست⬇️
چادری که شدی
راه را ادامه بده🙏
💟 #چادرانه
@shahadat_arezoomee
🍃👌
🍃🎂
امروز روز توست،😍
🍃🌹روز میلادت دنیا تبسم کرده است.
|•🎂امروز با یادت امروز بی شک اسمان آبی ترین آبیست چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست.🎂•|
🍃🎈🎉🎈🎊
🌸رسول جان تولدت مبارک🌸
❤️ #شهید_رسول_خلیلی ❤️
@shahadat_arezoomee
🍃🎂
#دستمان_رابگیرید ...
🌸ای شقایق های در خون خفته امام،برآیید و مارا از منجلاب گناه بیرون بکشید...
که شما یدالله هستید🌷
شما کبوتران حریم آسمان وحدت اید..
که جز شما کسی توان پرواز در آسمان را ندارد
ای مرغان ملکوت نغمه ای بسرایید
که دلهایمان سخت مدهوش چشمان شماست❤
🔷شهید معین رئیسی
🔶آرمان ارزشمند نسل سوم
🕊 @shahadat_arezoomee 🕊
🍃💢〰
#لبخند_جبهه
شهیدان زندهاند😂
پیرمرد گوشی📞 را برداشت و گفت: بهشتزهرا بفرمایید. گفتم: شهیدان زندهاند⁉️
با تعجب گفت😳: بر منکرش لعنت.
گفتم😉: پس لطفاً وصل کنید قطعه بیستوسه❗️و چون میترسیدم بدوبیراه بشنوم سریع قطع کردم.😜
📚فرهنگ جبهه، شوخ طبعیها، ج۱ص۱۸۸?
@shahadat_arezoomee
🍃🌸〰🍃🌸〰
🍃👌
#حدیث
#زڪات_زیبایے
💠امام علے"علیه السلام"
زڪات زیبایي عفت وپاڪدامني استـ.
وثمره ے پاڪدامنے،محفوظ ماندڹ ازگناه.
☘ڪانال
🕊دݪم آسموڹ میخاد🕊
@shahadat_arezoomee
🍃🌹〰🍃🌹〰
〰{🍃🌸🍃🌸}〰
#احڪام
#زڪات_اموال 💰
❓س؛ آیا سڪه بهارآزادےدر صورت رسیدڹ به حدنصاب،زڪات داردیاخیر؟
✅ ج؛اگر سڪه بهار آزادے درموقعیت ڪنونے سڪه رایج معاملے محسوب نمے شود،زڪات ندارد
☘ڪاناݪ :)
🕊دݪم آسموڹ میخاد🕊
@shahadat_arezoomee
〰🌸〰🌸〰🌸〰🌸〰
#آرامش_شهدا
🔸هواپیمای عراقی ما را #هدف گرفته بود. میخواستم ماشين را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه بگيريم. #حاجی بدون اين كه چهرهاش تغييری كند گفت : راهتو برو.
🔹حاجی، مگه نمی بينی؛ ما رو هدف گرفته. زير لب خواند لا حول ولا قوه الا بالله و دوباره گفت : #راهتو_برو.....
#شهید_محمدابراهیم_همت
📚یادگاران
@shahadat_arezoomee💖
«یا رَئوف»
🕊🍃🕊🍃
❤️قرارعاشقی❤️
صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از :
#همه_شهدا_الخصوص
#شهیدبابک_نوری
اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت ⌚️
به وقت امام رضا علیه السلام
👇👇👇
📲 @shahadat_arezoomee
🍃🕊🍃🕊
🔴 برخورد بیسابقه پلیس فرودگاه تفلیس با یک زن ایرانی
🔹در پی تشدید روند دیپورت شهروندان ایرانی در مبادی ورودی گرجستان، این بار یکی از زنان ایرانی در فرودگاه تفلیس، بازداشت و با رفتار خشونتآمیز پلیس این کشور مواجه شد.
🔹«هدی.م» ۳۵ ساله سهشنبه سوم دسامبر (۱۲ آذر ماه) از مقصد استانبول به تفلیس پرواز و ساعت ۲ بامداد چهارم دسامبر (۱۳ آذر ماه) وارد فرودگاه تفلیس میشود، که با ممانعت پلیس فرودگاه روبرو میشود.
🔹بعد از اعتراض به این روند، او توسط پلیس گرجستان برای مدت بیش از ۲۰ ساعت بازداشت و مورد رفتارهای خشونتآمیز پلیس نیز قرار میگیرد.
🔹پس از گذشت بیش از ۲۰ ساعت، پلیس مهاجرت گرجستان او را با هواپیما به استانبول بازمیگرداند و وی پس از ورود به استانبول به کنسولگری گرجستان در این شهر مراجعه کرده، ولی هیچ پاسخی به او داده نمیشود.
🔹این شهروند ایرانی، سپس به کنسولگری ایران در استانبول مراجعه کرده، و ضمن ثبت شکایت خود، بلیط تهیه کرده و به تهران بازمیگردد.
🔹وی پس از ورود به کشور به وزارت خارجه ایران و همچنین پزشکی قانونی مراجعه میکند.
🔹پزشکی قانونی نیز آثار و جراحات ناشی از رفتار خشونتآمیز پلیس گرجستان بر بدن وی را تأیید میکند.
🔻 او به خبرنگار فارس گفت:
🔸پس از ورود به سالن ترانزیت فرودگاه، پلیس مستقر در فرودگاه به من اعلام کرد که نمیتوانم وارد تفلیس بشوم.
🔸در زمان بازداشت، چند بار درخواست تماس با سفارتمان را داشتم که هر بار تنها با بیتوجهی و توهینهای پلیس حاضر مواجه شدم.
🔸زمانی که در بازداشت بودم میگفتند: بروید گم شوید! ما احتیاجی به سرمایههای ایرانیها نداریم.
🔸تا زمانی که همه حق و حقوقم را دریافت نکنم، از پیگیری در این زمینه دست نمیکشم.
📸 yon.ir/vfrVh
fna.ir/bq871l
@FarsNewsInt
پ.ن. جناب ظریف هروقت که از توئیتر و التماس به اروپا خسته شدید و خواستید استراحت کنید، کمی هم به عزت ایرانیها فکر کنید و درجهت آن اقدام کنید. !!!!!!
کانال ❣دلم آسمون میخواد ❣
📲 @shahadat_arezoomee
❤️ #دو_مدافع ❤️
قسمت ۳۹
بعد هم آهے کشید و گفت ان شا اللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
تاحالا کربلا نرفتہ بودم چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگے❓
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء❓
پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با همسر جانم برم زیارت آقا
آهے کشید و گفت:ان شا اللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید
هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ
کت رو انداختم رو شونشو گفتم
بریم علے هوا سرده....
_سوار ماشین شدیم ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود...
علے❓
جانم
بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے❓
آره صبح خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشو❓
اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد
میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت❓دیدے جنازشو نیورد❓
حالا مـݧ چیکار کنم❓
آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم❓بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت
علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
آهے کشیدم و گفتم زنش چے علے؟
گفت:زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ
آروم بے سروصدا اشک میریخت
اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره
اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشو بده
سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر
_اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم❓
مـݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.من اصلا بدوݧ علے نمیتونم...
قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود
بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود...
علے❓خوبے❓بز کنار
خوبم اسماء
میگم بزن کنار
دارے میسوزے از تب
با اصرار هاے من زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم
_لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
ترسیده بودم اولین بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتـݧ رو تخت و برد داخل
حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓
_براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ
ساعت۱۱بود گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
الو داداش❓
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ❓
آره عزیرم
واسه شام نمیاید❓
بہ مامانینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ
نمیخواستم نگرانشو کنم و چیزے بهشو نگفتم
سرم علے تموم شد
_بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پاییـݧ
لبخندے بهش زدم و گفتم
خوبے❓با زور از جاش بلند شد و گفت:خوبم
مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓
هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ
خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
ترسیده بودم علے
_خوب باشہ مـݧ خوبم بریم
کجا❓
خونہ دیگہ
ساعت۳نصف شبہ استراحت کـݧ صبح میریم
خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما....
❤️ #دومدافع ❤️
@shahadat_arezoomee
🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃
🍃👌
+ڪاش اینقدر ڪه بخاطر مشڪلات دنیا ناراحت میشیم، واسه گناهانمون هم ناراحت میشدیم..؛
📲 @shahadat_arezoomee
یوسـ❤️ـف گم گشته ...
باز آید ؛
اگر ثابت شود
در فراقش ؛
مثل یعقوبیم و ...
حسرت میخوریم
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتون_مهدوی 🌛💛💚
#ظـــــهـــور_نـــزدیـــڪـــ_اســـتـ
کانال ❣دلم آسمون میخواد ❣
📲 @shahadat_arezoomee