eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
#آرزوی_شهادت... آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت آرزوهایی دراز مرا از آن سعادت ابدی حتی در آرزو کردن جدا کند ... آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت در درس عاشورای استاد عشق حـسـیــن(ع) برایم جز شرمندگی چیزی نمانده باشد ... آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت طعم شهد اهلی من العسل را در عالم آرزوها نچشیده باشم ... #اللّهم_ارزقنا_الشهادة... @shahadat_kh313
به وقت تبادل
[💗]بہ نامـ خـدا[💗] 🍃°| دهه هشتادی ها همان یاران آخر الزمانیه امام زمان هستند 😋 ان شاءلله ظهور نزدیک است 😍👊 \♥️\ دهه هشتادی ها هم شهید می شوند😃☝ کانال 💞شهادت + دهه هشتاد💞 http://eitaa.com/joinchat/3753705487Ce3eef1932e شما هم دعوتید😍👊
:جامانده از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ... - حق نداری بری ... کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ... و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ... حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ... حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو می بریدن ... این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ... اشک چشمم بند نمی اومد ... توی هیئت ... اشک می ریختم و ظرف می شستم ... اشک می ریختم و جارو می کردم ... اشک می ریختم و ... حالم خیلی خراب بود ... - آقا جون ... ما رو نمی خوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ... هر چی به عاشورا نزدیک تر می شدیم ... حالم خراب تر می شد ... مهدی زنگ زد ... - فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که ... دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ... - چرا روی جیگر خونم نمک می پاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟... من، خودم باید فردا کربلا می بودم ... در و دیوار داشت خفه ام می کرد ... بغض و غم دنیا توی دلم بود ... از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ... تمام مسیر، چشم هام خیس از اشک ... - آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید؟ ... اینقدر به درد بخور نیستم؟ ... به کی باید شکایت کنم؟ ... دادم رو پیش کی ببرم؟ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه؟ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... ١٠ روز به حرکت ... این بار ٢ روز به حرکت ... آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم می کنید ... خیلی سوخته بودم ... دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... می سوختم و گریه می کردم ... یکی کلا نمی تونه بره ... یکی دم رفتن ... اونم نه یه بار ... نه دو بار ... این بار ... پنجمین بار بود ... بعد از اذان صبح ... دو ساعتی از روشن شدن هوا می گذشت ... حرم داشت شلوغ تر از شب گذشته می شد ... جمعیت داشتن وارد می شدن ... که من ... @shahadat_kh313
:ساعت ١٠دقیقه به... رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خسته تر از تمام زندگیم ... مادر و بچه ها لباس پوشیده، آماده رفتن ... مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفته ای که هرگز احدی به من ندیده بود ... - اتفاقی افتاده؟ ... حالت خوب نیست؟ ... چشم های پف کرده ام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و می سوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک می زدم ... و سرم ... نفسم بالا نمی اومد ... - چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ... سعید با تعجب بهم خیره شد ... - روز عاشورا ... خونه می مونی؟ ... نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ... دوباره اشک توی چشم هام دوید ... آقا ... من رو می خواد چه کار؟ ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرف ها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمی کرد ... بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم می خندید ... بالاخره رفتن ... حس و حال جا انداختن نداشتم ... خسته تر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز ٩ نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفه ام می کرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشم هام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ... ساعت ١٠ دقیقه به ١١ ... گوشیم زنگ زد ... بی حس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ... شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمی دونم چی شد؟ که جواب دادم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... چند لحظه مکث کردم ... - شرمنده به جا نمیارم ... شما؟ ... و سکوت همه جا رو پر کرد ... - من ... حسین فاطمه ام ... تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ... ساعت ١٠ دقیقه به ١١ ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ... @shahadat_kh313
⭕️ خلاصه جلسه ظریف و مکرون: مکرون: باید به ما امتیاز بدید. ظریف: موشکو بدم؟ هسته‌ای بدم؟ یمنو بدم؟ عراقو بدم؟ کدومو بدم؟ مکرون: همه رو بده. ظریف[رو به عراقچی]: همشو بده. [بیرون جلسه]/روحانی: چقد طولش دادی @shahadat_kh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽یوسف و زلیخا 🔥زلیخا خودشو به بهترین وجه ممکن کرد ولی یوسف پیامبر تو اوج جوانی و نیاز خدا رو گرفت..‌. من و شما چی؟ تو فضای مجازی و چقدر حواسمون به خدا هست؟؟ ══════°✦ ❃ ✦°══════ @shahadat_kh313
برهنگے‌بیمارےقرن نامه یکی از هنرپیشگان معروف جهان به دخترش🔻 "... برهنگی بیماری عصر ماست. من پیرمردم و شاید حرفهای خنده‌آور بزنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید از آنِ کسی باشد که روح عریانش را دوست می‌داری. بد نیست اگر اندیشه‌ی تو در این باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی. نترس این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه‌ی جزیره‌ی لُختی‌ها بشوی..." 📚مسئله حجاب، شهید مطهری، ص13
♡♡♡ به وقت 👇👇👇
❥۰بِسْمِـ رَݕّ ألشُهَــ❁ــــدآ۰❥ یه #کانال زدیم😍💞 به #عشق😇🕊 #شهید_محمدرضاتورجی_زاده🌹 #و_شهید_مدافع_حرم_محمدرضادهقان_امیری🌹 داخل کانال ⤵️🌈⤵️ #وصیت_نامه_شهدا📜 #متن_برای_آٓقٰا_اِمٰامِ_زَمٰانْ_عَجْ🙏💖 #پنـد☂ #حدیث_امامان_علیه_السلام💟 #رُمٰانْ😊 #سخنان_بزرگان✨📣 #تم_شهدایی💚 #دلنوشتـــــہ✍ #کلیپ🎥🌱 #پروفایل_دخترونه❤️ #پروفایل_پسرونه💙 #سخنان_مقام_معظم_رهبری💥 گذاشته میشود⤴️🌈⤴️ ✅✅ http://eitaa.com/joinchat/2286288915C0aa719ae31 [یازهرا]بگو و عضو شو💫⬆️🍁⬆️🍁⬆ ♥️•°{هرکی اینجاست #عاشقه اگه #عاشق #شهدایی بیا}•°♥️