eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ممڪن است انسان گاهی از خــدا شود و خدا یڪ تب سخت ۴۰ روزه به او بدهد بــــرای اینڪه یڪبار از ته بگـــــوید یاالله! 💕💕💕 @shahadat_kh313
⭕️یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید! 🔸قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم، محمد امین کریمیان: "من از این دنیا با همه زیبایی‌اش می‌روم و همه آرزوهایم را رها می‌کنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابی‌طالب و خداوندی خدا یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید. اگر از سرهای ما کوه درست کنند هرگز نخواهیم گذاشت روزی نسل‌های بعدی در کتاب تاریخشان بخوانند امام خامنه‌ای مثل جدش حسین(ع) تنها ماند." از یک دانشگاه در آلمان در رشته فلسفه بورسیه شده بود، اما همه را رها کرد و برای جهاد به سوریه رفت... @shahadat_kh313
نازنین پشت گوشی جیغ کشید گفتم آرومتر چرا جیغ میکشی گوشم کر شد. آره فکر کنم آقامحمد فهمیده بود دارم راجع به اون حرف میزنم آخه یه بار که برگشتم سمتش دیدم داره لبشو میگزه معلوم بود سعی داره جلوی خندشو بگیره خدا بگم چیکارت نکنه نازنین آبرو برام نزاشتی از اونطرف خط صدای خنده ی نازنین و آقا طاها اومد گفتم ای نامرد صدامو گذاشتی رو اسپیکر آقا طاها هم گوش داد؟ خندید_ آره. با عرض معذرت در زدن. استاد اومد داخل گفتن استاد اومد. فعلاً خداحافظ طبق معمول قبل از اینکه صدای خداحافظیش بیاد قطع کردم گوشیو گذاشتم تو کیفم دیگه از خجالت به آقامحمد نگاه نکردم استاد شروع کرد به حرف زدن. خودشو معرفی کرد! استاد کامرانی ! استاد کامرانی_ خب شما با من آشنا شدید حالا نوبت منه. از همینجا تک تک بلندشید اسم فامیلی سن و رشته ی تحصیلیتونو بگین کم کم بچه ها بلند میشدن خودشونو معرفی میکردن تا نوبت رسید به آقامحمد و گفت محمد شمس هستم 21 ساله رشته ی معماری تازه فهمیدم رشتش چیه و چند سالشه نوبت من شد از جام بلند شدم زینب زارعی هستم 17 ساله رشته ی کامپیوتر استاد سرشو تکون داد. نشستم مریم بلند شد مریم کریمی 17 ساله رشته ی کامپیوتر اونم نشست بالاخره همه خودشونو معرفی کردن استاد از قوانین کلاسش گفت 1- بعد از اینکه وارد کلاس شد دیگه هیچکسو راه نمیده 2- هر جلسه امتحان پس باید اماده باشیم 3- از هرچیزی که سر کلاس میگه باید نکته برداری کنیم 4- موقع درس هیچ حرفی بجز درس زده نمیشه و........... کلی چیزه دیگه که از بس زیاد بودا یادم رفت استاد کامرانی_ خب همه چیزو گفتیم. یک ساعت هم از کلاس مونده پس بریم سراغ درس کولمو باز کردم یه دفتر سیمی که روش عکس پیشی ملوس داشت و جامدادیمو در آوردم زیپ کولرو بستم جامدادیو باز کردم مثل همیشه به خودکارام نگاه کردم و رنگایی که حس کردم دلم میخواد آوردم بیرون آبی پررنگ، صورتی و بنفش استاد شروع کرد به درس دادن منم همزمان هرچی میگفت مینوشتم دستم اونقدرام تند نیست ولی یه عادتی دارم. دبیرستان معلما که داشتن حرف میزدن حفظ میکردم سریع و بعد مینوشتم الانم دقیقا دارم همینکارو میکنم سرم پایین بود و داشتم مینوشتم نکته به نکته خط به خط همرو نوشتم استاد کامرانی_ خب وقته کلاس تمومه خسته نباشید مریم_ آخیش مُردم اینقدر نوشتم سرمو بالاخره از رو دفتر بلند کردم یه لحظه چشمم به آقامحمد خورد که داشت به دفترم نگاه میکرد نگاهم سنگین نیست ولی فکر کنم حسش کرد چون سرشو بلند کرد وقتی نگاه سوالیمو دید به حرف اومد لبخند زد_ ببخشید رنگارنگ بودن جزوتون نظرمو جلب کرد داشتم نگاه میکردم خندم گرفت. همیشه بچه ها بهم میگفتن جزوه هات خیلی جالبن و به آدم روحیه میدن با اینهمه رنگی که استفاده میکنی چیزی نگفتم فقط لبخند زدم مریم_ کلاس بعدیمون چیه؟ من:فکر کنم ادبیات مریم_ همینجا باید بمونیم؟ من:نمیدونم والا برگشتم سمت آقامحمد و گفتم ببخشید برای کلاس ادبیات باید همینجا بمونیم؟ دوباره برگشت سمتم بله استاد میاد همینجا ولی تا اون موقع یک ساعت فرجه داریم میتونید این مدتو همینجا بمونید، برید سلف و یا تو حیاط گفتم:سلف کجاست؟ گفت: تو حیاط سمت چپتون یه چندتا درخت کاج میبینید از کنار همونا که برید میرسید به سلف گفتم:باشه خیلی ممنونم گفت:خواهش میکنم گفتم: مریم بریم سلف یه چیزی بخوریم گشنمه مریم_ بریم بلند شدیم راه افتادیم سمت حیاط رفتیم به همون سمتی که آقامحمد گفته بود تو راه مریم راجع به آقامحمد پرسید که براش توضیح دادم گفتم:اوو ماشاالله چه خبره سلف پر از آدم بود وایسادیم یکم خلوت شد رفتیم جلو نگاه کردیم ببینیم چی دارن من یه چیپس فلفلی و آب معدنی و کاکائو گرفتم مریمم مثل من بعد از حساب کردن اومدیم برگردیم که خوردم به یه نفرو هرچی دستم بود افتاد زمین سریع خم شد برشون داشت بعد بلند شد گرفت سمتم و عذرخواهی کرد نگاهش کردم آقامحمد بود
همه ی وسایلام بااون برخورد اتفاقی پخش زمین شده بود خم و شد برشون داشت بلند وشد و گرفت سمتم و عذر خواهی کرد نگاهش کردم آقا محمد بود منم در جواب گفتم خواهش میکنم. ازش گرفتم و تشکر کردم رفتم کنار از سر راهش رفتم پیش مریم از خجالت آب شده بودم مریم_ خاک تو سر دستو پا چلفتیت من:به من چه اون خورد بهم با هم رفتیم بیرون یه نیمکت تو حیاط دیدم همونجا نشستیم چیپسامونو باز کردیم شروع کردیم به خوردن وقتی همه ی خوراکی هامونو خوردیم و یکم حرف زدیم موقع اذان شد من: مریم بریم نماز مریم_ بریم مریم باحجاب نیست اما همیشه نمازشو میخونه نميدونم چرا چادری نیست تا حالا نشده در مورد حجاب و چادری شدن باهاش حرف بزنم ... با هم رفتیم نمازخونه رو پیدا کردیم وضو داشتم ولی تجدید وضو کردم مریم وضو گرفت و بعد رفتیم داخل نمازخونه چادرمو با چادر نماز عوض کردم، مریمم یه چادر سر کرد و شروع کردیم به نماز خوندن نمازمون تموم شد خیلی آروم شدم نشستم تسبیحمو از گردنم در آوردم و شروع کردم به ذکر گفتن اصولا جاهایی که میدونم ممکنه با دیدن تسبیح تو دستم مسخرم کنن میندازمش به گردنم تسبیحمو بوسیدم و دوباره انداختم به گردنم دعا کردم. با خدای خودم دردو دل کردم مریم گفت تموم نشد؟ از جام بلند شدم مهر و چادرو گذاشتم سر جاشون و چادر خودمو سر کردم _ بریم مریم گفت چه عجب رفتیم بیرون که همزمان آقا محمد از طرف مردونه اومد بیرون ای بابا عین جن میمونه هرجا میریم هست عجب گیری کردیما رفت سمت کلاس که ماهم بهش رسیدیم درو باز کرد و کنار کشید مریم رفت تو بعدم من آروم تشکر کردم و گفت خواهش میکنم پشت سرم اومد داخل و درو بست
رفتیم یه جا نشستیم چند دقیقه بعد استاد اومد دوباره همونجوری شروع به نوشتن کردم کل روز اول دانشگاه همینطور گذشت ساعت 6 غروب بود که کلاسمون تموم شد زنگ زدم ماشین بیاد دنبالمون و بعد رفتیم نماز خوندیم .... یک ساعت بعد خونه بودم خیلی گشنم بود عصرونه خوردم تا شام آماده بشه بعدم رفتم درسای امروزو خوندم چون حوصلم سر رفته بود یک روز درمیون دانشگاه داریم یعنی پس فردا الان درس بخونم فردا هم که بیکار هوراا دو ساعت بعد آخیش تموم شد...خسته شدم اینقدر درس خوندم یه فکری به سرم زد گوشیمو برداشتم پیامو نوشتم سلام نازنین جون خوبی؟ چه خبر؟ اقا طاها خوبه؟ 2 دقیقه بعد جوابش اومد نازنین_ سلام عزیزم ممنون تو خوبی؟ خبر سلامتی. طاها هم خوبه سلام میرسونه تو چه خبر؟ دوباره تایپ کردم تشکر منم خوبم. سلامت باشن،خبری نیست. راستی فردا چه کاره ای؟ نازنین_ هیچی بیکار چطور؟ دوباره نوشتم: هیچی میخواستم بگم میای فردا از صبح تا غروب بریم بیرون؟ البته با خانواده نازنین_ صبر کن به طاها بگم ببینم چی میگه پیامک بعدی:باشه بگو اگه قبول کرد منم به مامانم میگم بابام که نمیاد ما دوتا تنها بودیم گفتم بریم یه جایی نازنین_ باشه چند دقیقه دیگه بهت خبر میدم پیامک بعدی:باشه منتظرم مامان صدام کرد مامان:زینب؟ بیا شام گوشیو گذاشتم رو میز کنار تختم رفتم شام خوردم ظرفارم جمع کردم 20 دقیقه بعد برگشتم تو اتاقم نشستم رو تخت و تکیه دادم گوشیمو برداشتم باز کردم پیام اومده بود از طرف نازنین نازنین_ زینب جونم طاها قبول کرد گفت اتفاقا مونده بودم فردا چیکار کنم براش نوشتم : میشه ساعت و محلو بهم بگی که با ماشین هماهنگ کنم؟ میخوام به مامانمم بگم. راستی نرگس جون مامان آقا طاها و اقای شمسم میگین بیان؟ دوست دارم دوباره ببینمشون
۵ دقیقه بعد جوابش اومد نازنین_ چیزایی که گفتی به طاها گفتم این جوابو داد منم برات کپی کردم اولاً بهش بگو آبجی خانم مگه من مُردم که میخوای با آژانس بیای. به مامان هم گفتم فردا آماده باش با زینب خانوم اینا بریم گردش کلی خوشحال شد و بابارم راضی کرد. مکان هم چند جا میریم هم زیارتی هم تفریحی. فردا صبح ساعت 8 در خونتونیم آدرستونم که بلدم خودم منم نوشتم:عالیه ممنون. در ضمن شما هم بهش بگو ممنونم آقا داداشِ مهربون استیکرخندید و فرستاد و در کنارش نوشته بود:چشم حتما گوشیو گذاشتم رو تخت و رفتم پیش مامان بهش گفتم قبول نمیکرد میگفت چرا گفتیو من حوصله ندارمو زشته با اونا بریم غریبن و...... بالاخره بعد از کلی اصرار مامان قبول کرد البته با اجازه ی بابا یه لیست بلند بالا از خوراکی و هله هوله نوشتم دادم به بابا و فرستادمش مغازه نیم ساعت بعد برگشت 4تا نایلون دستش بود پریدم تو نایلونارو نگاه کردم چیپس. لواشک. قهوه. نسکافه.ویفر و هزارجور هله هوله ی دیگه مواد ماکارانی هم گفته بودم خرید و الان میخوام ماکارانی درست کنم برای فردا گفتم:دستت درد نکنه بابایی پریدم بوسیدمش بابا خندیدو اونم بوسم کرد شروع کردم به درست کردن 2 ساعت بعد تموم شد مامانو صدا زدم بیا ببین خوبه؟ مامان اومد تو آشپز خونه به ماکارانی نگاه کرد و گفت: قیافش که خوبه یکم ازش خورد_ مزشم خوبه آفرین لبخند زدم. وقتی مامان میگه خوبه یعنی خیلی خوبه و گفت 5 دقیقه دیگه زیر قابلمرو خاموش کن گفتم چشم از آشپزخونه رفت بیرون منم وایسادم وقتی غذا کامل پخت زیرشو خاموش کردم رفتم بیرون خوراکیا و وسایلی که میخواستم همرو برداشتم رفتم از تو اتاق کولمو آوردم و همونطور که فیلم نگاه می کردیم گذاشتمشون تو کوله ماکارانی هم که صبح گرم میکنم میدم مامان بزاره داخل سبد لباسامم آماده گذاشتم رفتم مسواک زدم گرفتم خوابیدم ...... با صدا و تکون دادنای بابا از خواب بیدارشدم سلام ساعت چنده؟ بابا_ سلام دختر گلم الان اذان میگن یه خمیازه کشیدم و بلند شدم مامان هم بیدار شده بود داشت از اتاق میومد بیرون رفتم وضو گرفتم اومدم نمازمو خوندم. بعد دو ساعت صبحانه خوردم بعدشم رفتم به مامان کمک کردم میوه و این چیزارو که برداشته بود باهم گذاشتیم تو سبد مامان ماکارانیم گذاشت گرم بشه ساعت 7 شده بود رفتم لباس بپوشم مانتو آبی آسمانیم که خیلی خیلی قشنگ بود با شلوار لی آبی تیره و شال همرنگشو پوشیدم کوله و کتونیمم همونایی که مدل لی هستن انتخاب کردم کاملا که آماده شدم به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه به 8 سریع رفتم بیرون دیدم مامان آمادست چادرمم سر کردم سبدو برداشتم از پله ها بردم پایین اووف نفسم در اومد دوباره اومدم بالا کولمو برداشتم که گوشیم زنگ خورد نازنین بود سریع جواب دادم الو سلام نازنین جون نازنین_ سلام عزیزم ما رسیدیم محلتون باشه عزیزم ما آماده ایم االن میایم جلوی خونه نازنین_ باشه گوشیو قطع کردم به مامان گفتم بیاد پایین خودمم رفتم سر کوچه که راهنماییشون کنم آخه وسیلمون زیاد بود نمیشد اینهمه راه دوتایی بیاریمشون رسیدم سر کوچه همزمان دیدم رسیدم سر کوچه همزمان دیدم یه ماشین داره میاد جنسیس کوپه بود. نمیدونستم خودشونن یا نه دقت که کردم دیدم پشتشم یه ماشین شاسی بلنده نزدیکتر که شدن آقاطاها و محمدو رو صندلی های جلو تشخیص دادم تو دلم گفتم ای بابا محمد هم که اومد
-یهویی 10تا صلوات برای ظهور آقا
شهید دهقان شهید خلیلی
وَقَلبڪ فــی‌قَلبـی‌یاشهید ... :) قشنگہ‌ها‌ نہ ؟ قلب‌یہ‌شهید‌توقلبت‌باشہ ... با‌هاش‌یڪی‌شی اونقدر‌رفیق واونقدر‌عاشق واونقدر‌شبیہ ... :))) رفـیق‌شهیــد شهید سیاه کالی مرادی
⚘﷽⚘ ‏: ✳ *فرق امام خمینی و* *امام خامنه ای این است که* *امام خمینی...* ✅بهشتی داشت ✅رجایی داشت ✅مطهری داشت ✅مفتح داشت ✅با هنر داشت ✅چمران داشت و .... و امّا : امام خامنه ای 👇 هاشمی،خاتمی،روحانی،موسوی و ...داشت و هنوز هم دارد! 💠یعنی خودش باید ✅به جای رجایی ازمستضعفین دفاع کند. ✅به جای مطهری مبانی را بیان کند. ✅به جای مفتح با دانشگاهیان وحوزه هم کلام شود. ✅به جای بهشتی از گفتمان انقلاب اسلامی دفاع کند. ✅ به جای باهنر و چمران در تنگناها وارد میدان مبارزه شود. *این است دلیل "این عمار؟" او در فتنه ۸۸!!* و چه زیبا گفت شهید مرتضی آوینی که "خون دادن برای امام خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای ازآن هم زیباتر است." و چه زیبا تر گفت شهید سردار حاج قاسم سلیمانی که خامنه ای عزیز مظلوم است او را تنها نگذارید!‏: 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💐🌸🌹🌺🌷 🔺 شاید اینکه کسی مقام معظم رهبری را قبول ندارد، بخشی از آن مربوط به ما باشد، ما در شناساندن این جایگاه و شخصی که در این جایگاه قرار دارد، کم کاری کردیم... لطفا" تا به انتها و با دقت خوانده شود☺ آقا سیدعلی حسینی خامنه ای کیست ... که تو نیویورک و کالیفرنیا چهارصدهزار نفر مقلد دارد؟ 👈کدام مرجع تقلیدی، دومین تندخوان کشورش بوده است؟ 👈کدام رهبری در دنیا هشت سال سردار جبهه‌های جنگ بوده است؟ 👈کدام فرمانده جنگی هشت سال رئیس جمهوری بوده است؟ 👈کدام رهبری دشمنش مهاجرانی می‌گوید تو زندگینا‌مه‌اش نه یک برگ سیاه بلکه یک برگ خاکستری هم وجود ندارد؟ 👈کدام سیاستمداری در دنیا کدام مرد سیاسی بچه‌هایش این قدر سالم و پاک هستند؟ چه طور تربیتشان کرده است؟ 👈همان که هفته‌ای دو بار خارج فقه و اصول می‌گوید؟ 👈همان که آیت‌الله جوادی گفته است: "وقتی میهمانش بودم، اجازه نداد پسرش با ما ناهار بخورد که از بیت المال است." 👈همان که استاد ما می‌گفت خانه‌اش موکت است فقط یک فرش دارد از جهیزیه خانمش 👈کدام مدیری با این حجم کاری، اخبار 20:30 پخش کرد مثل همیشه سر وقت به قرارش آمد رٵس ساعت 8 صبح نه دقیقه‌ای دیر و نه دقیقه‌ای زود 👈همان که به خاطر نگهداری پدر، درس و قم را رها کرد 👈همان که دستش هنوز هم به خاطر آسیب درد دارد و در چهره‌اش درد مشخص است 👈کدام مرجع شیعه می‌توانست این همه عالم سنی را مدیریت کند؟ 👈این مرد 81 ساله کیست؟ که امیر کویت گفته است: "از نصایحتان، منطقه بهره می‌برند و ما …" 👈پسر امیر امارات گفته است: "بابایم می گوید عالم اسلام، یک مرد دارد آن‌هم سیدعلی." 👈کوفی عنان رئیس سابق سازمان ملل گفته است: "دیدم در اوج معنویت، در اوج سیاست بود باید رئیس سازمان ملل، او بود." 👈پوتین: "آنچه دیدم، منطبق بود بر داستانهایی که از مسیح در انجیل خوانده ام." 🤔حالا این سیّاس کیست؟ 👈کسی است که وقتی آیت الله بهجت کامل‌ترین نفس عالم در بیمارستان بستری بود و به همان درد مرحوم شد پسرش گفته است: "دیدم در ساعات آخر عمرش پدرم ختم صلوات گرفته گفتم چرا؟ گفت آقای خامنه‌ای کردستان هستند!" آخرین عمل بهجت صلوات برای سلامتی اوست 👈او کیست که پسر آقای پهلوانی گفته است: "وقتی ایشان قم آمدند، آقا سیدعبدالله جعفری به من زنگ زدند پیرمرد نود و اندی ساله‌ای که قبلهء عرفا بعد آقای بهجت بود و کسالت داشت، که مرا برای دیدار آقای خامنه‌ای ببر" و پسر آقای پهلوانی می‌گفت: "آن ابرمرد توحید خم شد دست سید علی را بوسید." 💐«یـــا صـــاحـــب الـــزمـــان»💐 👈اگر نایبت این‌چنین مدیریت می‌کند ده کشور منطقه را و دلها‌ را، تو چه می‌کنی؟😍 👈بیا باور کن دشمنانمان هم مانده‌اند و از دشمنی این مرد پشیمان شده‌اند! 👈او بی‌نظیر است 👈افتخار می‌کنیم به نفسش به قدمش به نورش 👈چشم اسلام و ایران روشن است از نور او. لبیک یا خامنه ای عشق یعنی یک خمینی سادگی عشق یعنی با علی دلداگی عشق یعنی لا فتی الا علی عشق یعنی رهبرم سید علی آن قدر فروارد کنید تا همه دشمنان قسم خورده اش هم بخوانند برای سلامتی شان اجماعا" صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد اگه سید علی رو دوست داری یه بار بخون و بعد منتشر کنید .
گمنـــام بودن تنها برای شهـــــدا نیست . . . می توانی زنده باشی وسرباز حضرت زهرا(س) اما شـــرط داره ... !! باید فقط برای خدا کارکنی . . شهیدخرازی🌷 کار که برای خداست،گفتن برای چه؟ @shahadat_kh313