eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
هر فقیری هست دست خالیش سرمایه اش
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
" حاج محمود کریمی "
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » و به امام حسین علیه السلام عرض کرد » فدایت شوم ! من آن همراه تو هستم که تو را از بازگشت بازداشتم ، و در آن سرزمین محصور کردم . به خدا سوگند گمان نمی کردم این قوم درباره تو کار را به این جا برسانند . اکنون می خواهم به درگاه خدا توبه کنم ، آیا برای من راهی برای توبه هست؟ » حضرت فرمودند : آری ، خداوند توبه ات را می پذیرد.پایین بیا . عرض کرد: من برابر تو سواره باشم بهتر است تا اینکه پیاده شوم . پایان کارم نیز به فرود آمدن خواهد انجامید . سپس عرض کرد : اکنون که اولین کسی بودم که با تو مخالفت کردم ، اجازه بده برابر تو اولین کشته باشم ،( در این صورت) شاید از کسانی باشم که فردای قیامت با جدت، محمد (ص) مصامحه می کند. مولف کتاب می گوید: او خواست اولین کشته از همان لحظه باشد ، زیرا همان گونه که آورده ایم . عده ای پیش از او کشته شده بودند. حضرت به او اذن داد: او نیز به بهترین گونه جنگ کرد، تا آن که عده ای از آن بظاهر شجاعان ( پست صفت ) را کشته، و پس از آن شهید شد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید🏴 .
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » پیکرش را به سوی حسین علیه السلام آوردند. حضرت خاک را از پیشانیش می زدود و می فرمود : تو آزاده ای ، همانگونه که مادرت تو را چنین نامیده است. آزاده در دنیا و آزاده در آخرت. راوی می گوید: بریر بن خضیر که مردی زاهد و عابد بود ، به میدان آمد. ( از لشکر دشمن نیز) یزید بن معقم به مبارزه او آمد . آن دو توافق کردند در درگاه الهی چنین مباهله کنند که هر کدام از آنان که بر حق است، آن را که باطل است بکشد. با هم رو به رو شدند و بریر او را کشت و ( پس از آن) پیوسته جنگید، تا آنکه شهید شد. راوی می گوید:وهب بن جناح کلبی به میدان آمد و به خوبی شمشیر زد و مردانه جنگید. از میدان به سوی همسر و مادرش ،که همراه او ( در کاروان حسین علیه السلام ) بودند بازگشت و گفت: مادرم ! راضی شدی یا نه؟ مادرش گفت : نه راضی نمی شوم تا آن که مقابل حسین علیه السلام کشته شوی " همسرش گفت : تو را به خدا با مرگت مرا عزادار نکن " مادرش گفت : به گفته او توجه نکن ، برگرد و مقابل فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا روز قیامت به شفاعت جدش نایل شوی. " او نیز برگشت و پیوسته می جنگید تا آن دستانش قطع شد. همسرش عمودی برداشت و رو به او کرد و گفت : پدر و مادرم بفدایت ! جلوی پاکان حرم رسول خدا (ص‌) بجنگ " وهب خواست تا او را نزد زنان باز گرداند، ولی او لباس وهب را گرفته و گفت: باز نمی گردم مگر اینکه همراه تو بمیرم " حسین علیه السلام فرمود: خدا به شما خاندان پاداش خیر دهد. ای زن! به سوی زنان بازگرد، خدا تو را رحمت کند! او نیز به سوی زنان بازگشت. وهب نیز بی وقفه جنگید تا شهید شد ، رضوان الله علیه. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید🏴 .
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » سپس مسلم بن عوسجه به میدان آمد، و به شایستگی به جنگ با دشمنان پرداخت و جنگ سخت و طاقت فرسائی کرد تا آن که به زمین افتاد و هنوز نیمه جانی در بدن داشت . امام حسین علیه السلام همراه حبیب بن مظاهر پیاده به سویش آمدند. حسین علیه السلام به او فرمودند: ای مسلم خدا رحمتت کند! ( تو از مردانی هستی که قرآن مدح آنان فرموده ، آنجا که می فرماید : « برخی از آنان زندگانی را به سر بردند و برخی از آنان در انتظارند، و پیمان خود را هیج تغییری ندادند» حبیب نیز به او نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند !کشته شدنت بر من گران است ای مسلم! مژده باد تو را به بهشت . مسلم با نوایی آهسته به حبیب گفت‌: خدا تو را به خوبی مژده دهد! حبیب گفت: اگر نه این بود که من نیز درپی تو خواهم بود ، دوست داشتم هر چه برایت مهم بود وصیت می کردی . مسلم گفت : اکنون به تو وصیت می کنم به ( پاسداری از ) این بزرگوار ( و با دست به سوی حسین علیه السلام اشاره کرد ) پیش از آن بجنگ تا جان دهی. حبیب پاسخ داد : بی تردید چشم را( به اجرای این وصیت ) روشن می کنم . سپس مسلم جان داد" رضوان الله علیه " ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » سپس عمرو بن قرطه انصاری به میدان آمد، و از حسین علیه السلام اذن ( جهاد) خواست. حضرت اذن داد، او نیز همانند مشتاقان پاداش الهی جنگید و در خدمت گزاری حاکم آسمانها کوشید، تا آن جا که جمع بسیاری از یاران ابن زیاد را کشت. او هم جهاد می کرد و هم دفاع ، چرا که تیری به سوی حسین نمی آمد، مگر این با دستش مانع آن می شد، و شمشیری نمی آمد مگر این که آن را به جان می خرید ، لذا تا زنده بود نگذاشت هیچ جراحتی به حسین علیه السلام برسد، تا آنکه زخم بسیار او را از پای در آورد. با گوشه چشم نگاهی به حسین علیه السلام انداخت و عرض کرد: یابن رسول الله !آیا به پیمانم وفا کردم؟ فرمودند: آری، تو در بهشت پیش روی من خواهی بود. سلام مرا به رسول خدا (ص) برسان و به او خبر ده که من نیز به دنبال خواهم آمد. او نیز جنگید تا آنکه کشته شد رضوان الله علیه. سپس «جون» غلام ابوذر، که سیاه چرده بود آماده جهاد شد، حسین علیه السلام به وو فرمودند: تو از سوی من رخصت داری که بازگردی و بروی، زیرا ما برای راحتی تو را به زحمت انداخته ایم . اکنون خود را به سرنوشت ما دچار نکن. جون عرض کرد: یابن رسول الله من هنگام آسایش ریزخواره شما بودم، آیا در سختی شما را رها کنم؟ به خدا سوگند بویی ناپسند،نژادی پست، و رنگی سیاه دارم،اما مرا نیز اجازه جهاد بده تا توفیق بهشت پیدا کنم، و بویی نیکو، و نژادم شریف و چهره ام سپید شود. به خدا سوگند! از شما جدا نمی شوم، تا آن که این خون سیاه را به خونهای شما بیامیزم . سپس جنگید،تا کشته شد،رضوان الله علیه. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .