eitaa logo
`~●|شاهدخت مردگان|●~`
8 دنبال‌کننده
20 عکس
1 ویدیو
0 فایل
توضیحات پشت جلد رمان شاهدخت مردگان:●شیطانی در غالب یک پری..دختی از مردگان..کسی که مرده باشد را نمی توان کشت...رز خونین‌...او لقب های زیادی دارد..همینطور پرونده های زیاد! اما آیا او همان کسی است که همه فکر می کنند؟یک دختر پری زاد با ذات شیطانی؟●به قلم:sako
مشاهده در ایتا
دانلود
|●شاهدخت مردگان● || تا اینکه من در ۱۴ سالگیم تو بازی اون رو با یه خنجر حسابی زخمی کردم و فرار کردم! اونوقت فکر می کردم اون مرده اما.. اما اون تا چندین سال توی خواب هام با من بود. من فرار کردم اما این رهایی من نبود، بعد از اون دست گروه قاتلان خونسرد افتادم درواقع این اسمی بود که روی خودشون گذاشته بودن من تا ۱۶ سالگیم توی بازی مجبور شدم اونجا بمونم.. به ما هدف های npc یا بازیکن داده می‌شد و ما باید اونارو می کشتیم درغیر این صورت توسط مامور مخفی اونا می مردیم.. روزها گذشت تا اینکه به من اولین هدف بازیکن ام داده شد. یه افسر سابق ارتشی به نام ناجندا که از ارتش کناره گیری کرده بود.. اون شب ما باهم نبرد سختی داشتیم اما در طول نبرد اون شروع به حرف زدن با من کرد ، ناجندا سان درباره این دنیا بهم گفت بهم گفت یه امپراطوری تشکیل شده از بازیکن ها و npc ها در این جهان حکمرانی می کنن و کل اون دستگاه فاسده.‌.. اون گفت که یه گروه بزرگ شورشی قراره این حکومت رو سرنگون کنه تا حداقل این دنیا به جای بهتری تبدیل بشه و اون همراه با یه گروه کوچیک درحال پاکسازی و آماده سازی یه سری افراد فاسد هست تا وقتی که اونا حمله کنن من راضی شده بودم اون راست می گفت..
●شاهدخت مردگان● || هرچی نباشه ما داشتیم تو اون دنیا زندگی می کردیم و خیلی از اون قاتلان که هر روز و هر روز بازیکنا رو می کشتن و این باعث می شد آدمای بیشتری بمیرن تقصیر امپراطوری بود.. تقصیر شاهی که هنوز بچه بود و یه وزیر فاسد براش تصمیم گیری می کرد حتی خود شاه هم فاسد شده بود.. البته که اون عملا یه کلاش بود در واقع تصمیمات با وزیر بود.. اون گفت وزیر یه بازیکنه..! بعد من قبول کردم تا به گروه اون ملحق بشم. "شبیهخون شب" اونا افراد فاسد رو می کشتن.. شاید بشه گفت قاتلین عدالت اما هیچ عدالتی توی قتل نبود به هرحال اگر اونا اون آدم هارو نمی کشتن اون آدم ها بازیکن های بیشتری رو می کشتن.‌‌.. تقریبا هفده سال توی بازی از شروع بازی می گذشت... اوایل گروه شبیهخون شب فقط من و ناجنداسان و لابوک و آکامه بودیم.. بعد ماین و شیل و بولات و بقیه اضافه شدن.‌..
●شاهدخت مردگان● || اوایل رابطه من و لابوک در حدی بود که با هم شوخی می کردیم و برای سر به سر گذاشتن بقیه با هم متحد می شدیم.. بعد که عضو ها بیشتر شدن حدودا ۱۷ سالگی آواتارم رابطه ما عین خواهر و برادر شد.. ما هوای همو داشتیم و حتی همو خواهر و دادش صدا می زدیم تا اینکه... تا اینکه در ۱۸ سالگی آواتارم همچیز تغییر کرد. من واقعا دلبسته اون شده بودم.. با اینحال متوجه شدم اون از خیلی وقت پیش ناجنداسان رو میشناسه و بهش علاقه منده اما ناجنداسان هرگز وارد این ماجرا نشده بود... من توی ماموریت ها از یه شمشیر استفاده می کردم.. اما بخاطر حرکت هایی که درست کرده بودم اون شمشیر صدمه زیادی وارد می کرد... درواقع هرچه قدر از حرکت ها و مهارت های بیشتری در هر کدوم از سلاح ها استفاده می کردیم قدرتمون بیشتر می شد..‌ اما بقیه بازوی سلطنتی داشت ، بازو های سلطنتی طبق تاریخ خیالی بازی برای محافظت از امپراطوری بود و قدرت های عجیب داشت اما حالا بازوهای سلطنتی دست یک سری از بازیکنا افتاده بود.‌. همچی تقریبا خوب بود تا وقتی که...
●شاهدخت مردگان● || همچی تقریبا خوب بود تا وقتی که تاتسومی به گروه ملحق شد. اون شب برای نابود کردن یه خانواده رفته بودیم.. همه شون npc بودن... اونا تو کوهستان می گشتن و افراد گمشده رو وارد خونه شون می کردن بعد اونا رو برای سرگرمی شکنجه می کردن و اونا رو بیمار می کردن تا بمیرن.. اونا بازیکن های زیادی رو کشته بودن... تاتسومی هم اونجا بود ، اون اول می خواست با آکامه بجنگه اما بعد که متوجه حقیقت شد دست برداشت ، همینطور انگار دوستای اون که تو کوهستان از هن جدا شده بودن و قرار بود باهم از دهکده شون به پایتخت بیان به دست اونا کشته شده بودن . اون شب تاتسومی کار اونا رو تمام کرد و بعد وارد گروه شد. چندروز بعد شیل مرد.. اون مهربون ترین و مظلوم ترین عضو گروه حساب می شد، بعدش بولات و ماین! بعد از اون چلسی وارد گروه شد ، قدرت بازوی سلطنتی اون این بود که میتونست خودشو شبیه هرکس یا هر حیوونی توی بازی بکنه.. وقتی چلسی به گروه ملحق شد ما مجبور شده بودیم پایگاه رو تغییر بدیم. چند روز قبل کابوس ناجنداسان وارد پایتخت شده بود ، ژنرال اسدث. اون یکی از قویترین بازوهای سلطنتی رو داشت ، بازوی سلطنتی یخی. اون میتونست هر چیزی رو یخ بزنه و عنصر یخ رو کنترل کنه حتی می تونست زمان بازی رو یخ بزنه.! اون از جنگی با قبیله ی جنوب برگشته بود. اسدث یه عوضی واقعی بود ، اون همش دنبال کشتن و جنگیدن بود بی توجه به اینکه چه کسی در جلوش قرار داره.. اسدث یه گروه ساخته بود و حالا دنبال شبیهخون شب بود.
●شاهدخت مردگان● || _فصل دوم_ ما چندبار باهاشون درگیر شدیم اما نتونستیم اون رو شکست بدیم.. سرانجام پایگاه لو رفت و ما مجبور شدیم به پایگاه جدیدی نقل مکان کنیم. حالا چندروز تا پایان سال ۱۹ ام توی بازی مونده بود و فقط باید اسدث و وزیر رو حذف می کردیم.. تو یکی از حمله ها یکی از اعضای گروه اون کورومه خواهر آکامه که الان دو خواهر می خواستن همو بکشن فرار کرد. اما چلسی خودشو شبیه یه عضو دیگه جا زد و رفت تا اونو بکشه اما به جاش خودش قربانی شد.. بعد از اون ما تونستیم کل افراد گروه اسدث رو بکشیم به جز خودش... حالا نوبت وزیر بود.
●شاهدخت مردگان● || _فصل دوم_ لابوک و تاتسومی قرار بود با کمک یه گروه کوچیک به نام گروه مقاومت وارد قصر بشن اما یک تله بود! کل گروه مقاومت به همراه رئیسشون بعد از لو دادن اون دوتا به دست سربازا حذف شدن! حالا لابوک با شورا پسر وزیر درحال مبارزه بود ، و شورا بازوی سلطنتی پورتال ساز رو داشت که می تونست با اون به هرجایی تلپورت بشه! حتی تو آسمون! اون لابوک رو تا مرز مرگ برد اما اون شورا رو کشت و بعد وقتی از آسمون درحال سقوط بود و تاتسومی دستگیر شده بود قرار بود روی نیزه هایی فرود بیاد و بمیره..
●شاهدخت مردگان● || _فصل دوم_ قرار بود روی نیزه هایی فرود بیاد و بمیره.. اما من رسیدم! بعد از خودکشی سریو بیاتریکس درحالی که داشت با ماین می جنگید ، ماین هم مرد و بعد بازوی سلطنتیشو به من دادن.. من چندتا از نگهبانا رو با اون حذف کردم و لابوک‌ رو نجات دادم بعد با پورتال ساز با تاتسومی برگشتیم به پایگاه ، خوشبختانه ناجنداسان تونست هر سه مون رو درمان کنه.. بعد از اون ما به همراه گروه شورشی به پایتخت حمله کردیم.. اون روز همه به جز من و لابوک و آکامه و ناجنداسان توی جنگ مردن. و آکامه تونست اسدث رو شکست بده. اما حکومت تغییر کرد. و ما وارد سال ۲۰ ام شدیم... ۵ روز از بعد اون جنگ که ما تازه داشتیم نفس راحتی می کشیدیم و امپراطوری و ارگان پلیس تغییر کرده بود،یه اتفاق دیگه رخ داد. اون یکی از تأثیرگذارترین اتفافات توی زندگیم بود و از طرفی بدترین اتفاقی که برام افتاد..!
●شاهدخت مردگان● || _ فصل دوم_ اون روز چندنفر با لباس ارتشی اومدن پایگاه و گفتن از ملحق شدنمون به ارتش استقبال گرم خواهند کرد. طبق چیزی که فهمیدم یه عده از بازیکنایی که واقعا توی ارتش بودن و یک سری که تو ارتش آموزش دیده بودن همراه با npc های ارتشی ، ارتش ago رو ساخته بودن. و دستورات برای اداره های پلیس صاف از اونجا میومد. هیچکدوم از ما قبول نکردیم. اما... اونا منو به زور با خودشون بردن! با اینکه میتونستیم مقاومت کنیم اما ارتش ago شوخی بردار نبود... لابوک عصبانی شد و گفت چرا؟چرا اینکارو می کنید اون حتی سابقه ارتشی نداره! ولی اونا دست برنداشتند.. اونا منو با خودشون بردن به یه پایگاه ارتش. "پایگاه 72" "اینجا قراره تو بدرخشی"تو اینجایی چون فقط به درد مبارزه می خوری"کاریت نباشه" اینا حرفایی بود که درجواب چرا منو آوردید اینجا بهم گفته شد.. و اونا وحشتناک ترین کارو باهام کردن! هر روز صبح زود پا می شدم و تمرینات ارتشی فشرده آموزش میدیدم فقط با یه اشتباه ریز به شدت تنبیه می شدم
●شاهدخت مردگان● || _ فصل دوم_ به شدت تنبیه می شدم،تنبیه ام چی بود؟دست هامو با زنجیر هایی که به سقف بود در سمت چپ و راست می بستن و پاهامو هم همینطور ، زنجیرها به قدری سفت بودند و بدن منو می‌کشیدن که که هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم و بعد شلاق میزدن!شلاق و شلاق و هرچقدر بیشتر فریاد می زدم سفت تر می شد.. فریاد هام از ته دل بود با تمام توانم و پر از درد! من تقریبا هر روز شکنجه می شدم‌.. و میدونی چی بهم می گفتن؟"گریه نکن چون تو حق گریه کردن نداری!تو یه هیولا هستی!یه ماشین آدمکشی" هر روز بیشتر زیر فشار تمرینات له میشدم.. و هیچکس نبود که بخواد پشتمو بگیره... سرانجام ۳ سال به همین منوار گذشت! و من یه بی احساس پوکر فیس شدم دیگه از ته دل نمی خندیدم دیگه نمی ترسیدم دیگه خوشحال یا حتی ناراحت نمی شدم حتی زوری هم گریم نمی گرفت.. من از خودم متنفر شده بودم و به یه هیولای واقعی تبدیل شده بودم.. من به مقام سرهنگ ارتقا پیدا کرده بودم.. و حالا مهارت های شمشیرزنی ، کنترل انواع سلاح و... در سطح "خیلی قوی" داشتم.. اونموقع موهامو همش کوتاه می کردم.. اما حالا رنگ موهام به زرد تغییر کرده بود. من به ماموریت های مختلفی میرفتم.. کشتن هیولاهای لول e و f. اونطور که فهمیدم لول ها اینطوری تعریف می شدن: A = 100% B = 250% C = 300% D = 350% E = 400% F = 500%_750% S = 500%_750% شمام این سوال براتون پیش اومد که رتبه S با f چه فرقی داره نه؟تفاوت تو سبک شمشیرزنی شونه ... درواقع هنوز مشخص نیست که کدوم قدرتمند تره. رتبه من S شده بود.. اونطور که شنیدم بیشتر بازیکنان رتبه ای بین a تا d دارن ، از d به بعد یعنی e ، f ، S کمترن. مخصوصا رتبه S ها ، البته با تمرین هرچیزی ممکنه..
●شاهدخت مردگان● || _ فصل دوم_ و ۱۰۰٪ و ۲۵۰٪ یه جون بود.. ۳۰۰٪ سه جون ۳۵۰ چهار جون. ۴۰۰ پنج جون ۵۰۰ شش جون و ۷۵۰ هم هفت_هفت و نیم جون. جون همون نوار سلامتی مون بود.. و من حالا ۷۵۰٪ جون داشتم. تو ماموریت ها تا سرحد مرگ زخمی می شدم اما زنده میموندم‌‌.. چند بار جونم تا ۱۰٪ و ۵٪ هم رفت.. برای همین صدام میزدن شاهدخت مردگان ، معتقد بودن من مرده بودم و خب نمیشه یه مرده رو کشت. درست بود عین یه ربات یه مرده شده بودم... تو یکی از نبرد ها لابوک رو دیدم! انگار اون بعد از آوردن من به پایگاه به ارتش ملحق شده بود و حالا سرگرد بود! ما تو نبرد های مختلف با هم هیولا هارو شکست می دادیم و طی این سال ها بیشتر و بیشتر همو شناختیم.. تو اون سال ها کسی جز لابوک و یکی از مربی هام نبود که منو تشویق کنه.. همه ازم متنفر بودن و به چشم یه هیولا بهم نگاه می کردند.درست بود من واقعا هیولا شده بودم. طی اون سال ها من به سرتیپ ارتقا پیدا کردم. و حتی شاگردانی داشتم.. حریف های زیادی که تو ۵ دقیقه اول شکستشون دادم و بعد ازم خواستن آموزششون بدم.. تا سال ۲۴ ام. که من از پایگاه 72 فرار کردم! ارتش افتاده بود دنبالم هرجا که می رفتم میومدن.. فرار من تو اون مدت باعث شد خیلیا به هیگاچی منو بشناسن..
●شاهدخت مردگان● || _ فصل دوم_ تو سال ۲۵ ام من یه عده از بهترین مبارزان و جنگجویان رو جمع کردم حدودا ۹۰ نفر از ۵۰۰ بازیکن بازی که حالا ۴۴۹ بازیکن بودیم‌‌... طی این مدت ۵۱ بازیکن مرده بودن... من اونارو تو یه ساختمان که از بیرون خرابه و دور افتاده بود اما سیستم امنیت قوی ای داشت جمع کردم و... با شنل سبزرنگ و موهای زرد رنگ بلندم که باز بودن براشون سخنرانی کردم! "دوستان،خواهران،برادران،جنگجویان! من از شما کمک می خوام! کمک می خوام تا افراد فاسد و قب کن های بازی رو حذف کنم!با اینکه حکومت بازی تغییر کرده هنوزم افراد فاسد و سازمان های قب کنی زیادی در این دنیا,ago وجود دارن..
●شاهدخت مردگان● || _ فصل دوم_ برای نابودی اون هیولاهای قدرتمند ، برای نابودی اون سازمان های کثیف قب کنی به من بپیوندید! و به گروه مقاومت ملحق شید! ناگفته نماند که احتمال مردنتون خیلی زیاده!اما ما قطعا میتونیم از مرگ کلی بازیکن جلوگیری کنیم! و روی خارج شدن از بازی و حل معمای عجیبی که ابتدای ورود به ago شنیدیم کار کنیم!" اونا قبول کردن، همشون! و اینگونه شد که گروه مقاومت تشکیل شد! من در ارتش با سلاحی به نام "مانور سه بعدی" آشنا شدم که از روی چند سلاح ساخته شده بود.. (با احترام و عرض تشکر از اتک آن تایتان عزیزمان) یه ابزار بود که با اون میشد پرواز کرد! البته کنترلش اونقدرا هم راحت نبود... من یه زره ساده میپوشیدم،روش مانور سه بعدی می بستم و یه شنل بلند سبزرنگ تا کمی پایین تر زانوهام میپوشیدم... من اوایل شمشیر قدرتمندی داشتم قدرتمند بود اما نه اونقدری که من می خواستم.. اونموقع که میخواستم سلاح انتخاب کنم تو تک تک مغازه همه شمشیرهارو با نوک انگشتم لمس می کردم تا برندگی شونو ببینم و همیشه ی خدا آهنگر مو به تنش سیخ میشد و سوال پیچم می کرد..