eitaa logo
شاھ‌نجف!"
194 دنبال‌کننده
467 عکس
83 ویدیو
0 فایل
﷽ متولد : ¹⁴⁰¹٫¹⁰٫⁰⁴ - چه صرفه می‌بری ای نقره از رکاب شدن؟ برو "ضریح‌علی" باش تا ببوسندت ! ✨ راه ارتباطی ما و شما : https://harfeto.timefriend.net/17259879199237 وجود ما وقف امیرالمومنین حیدر!! (کپی چیه اصلا کانالُ بردارین برای خودتون)
مشاهده در ایتا
دانلود
شاھ‌نجف!"
هممون ازین رفیقا داریم.
بنده خودم «ازین رفیقا» هستم 😔😂
۲۸ آبان ۱۴۰۳
شاھ‌نجف!"
- لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِي كَبَدٍ ؛ همانا ما انسان را در رنج آفریدیم . . (آیه ۴ سوره بلد)
و می‌گویند : سپاس خدایی را که غم را از ما گرفت . .((=♥️ - سوره فاطر ، آیه ۳۴ .
۲۹ آبان ۱۴۰۳
هدایت شده از ابوتراب
از کوچه‌ای عبور میکرد؛ کودکی را دید که سر به دیوار گذاشته بود، و گریه میکرد! نزدیک رفت، کودک را روی دامن نشاند، و اشک‌هایش را پاک کرد. علت گریه ی بچه را پرسید؛ کودک گفت: بچه‌های اینجا مرا از بازی طرد می‌کنند و میگویند: چون پدر نداری ما با تو همبازی نمیشویم... اشک از چشمان مولا جاری شد؛ مقداری اشرفی به کودک داد، و فرمود: برو با بچه ها همبازی شو و اگر گفتند پدر نداری؛ بگو بابای من علی‌بن‌ابی‌طالب‌ است... | کتاب‌امیرالمومنین،ص۱۲۷
۱۱ آذر ۱۴۰۳
حلال کن که فداییِ بوتراب شدی شبیه مهریه ات ذره ذره آب شدی
۱۴ آذر ۱۴۰۳
به باغ پیرهنت خونِ دل جوانه زده که باغ گل شدی و ناگهان گلاب شدی
۱۴ آذر ۱۴۰۳
حسن چه دیده که در تب هنوز میسوزد؟ به وقت غسل تن خویشتن جواب شدی
۱۴ آذر ۱۴۰۳
مرا ببخش عروس ِ علی! که جای حنا ، به خونِ سینه و پهلوی خود خضاب شدی . .💔
۱۴ آذر ۱۴۰۳
من پسرت حسین هستم . . !💔((:
۱۵ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از مخمور.
هنگامی که میخواست او را در خاک بگذارد ؛ برای لحظه ای تمامِ خاطراتش را مرور کرد ؛ وقت هایی که بالای سر فرزندشان حسین کاسه ی آب می گذاشت یا وقت هایی که موهای حسن را شانه می زد و صورت زینب را نوازش می کرد. لبخندهایش را به خاطر آورد وقتی حسن در بغلش می خندید و ذوقش را وقتی حسین برای اولین بار "مادر" صدایش زد. و چشمانِ غم زده اش را وقتی به پیکرِ بی جان رسول خدا چشم دوخته بود و داشت گریه می کرد؛ این آخری ها کمتر چشمانش را دیده بود چون دیگر رمقی برایش نمانده بود که چشمانش را باز نگاه دارد. صدای گریه هایش را هنگام نمازِ صبح و رنجِ صورتش را وقتی که میخواست دستهایش را برای قنوت بالا ببرد... یا لرزشِ آرامِ شانه هایش را شب هنگام وقتی همه به خواب فرو می رفتند. و همان روز را مرور کرد که هردو برای همدیگر در آغوشِ یکدیگر گریستند... دلش برای دخترعمویِ 18 ساله اش تنگ می شد وقتی به او می گفت: علی جان! دوستت دارم! اما حالا هنگامهِ فراغ رسیده بود خاک آغوش باز کرده بود برای اینکه فاطمه را از این دنیا جدا کند و به دست پدرش برساند... علی باید از او دل می کند. از آن نگاه ها ، از آن لبخندها ، از آن گریه هایِ وقت و بی وقت ، از آن دست های شکسته ، از آن صورتِ نیلی... از آن "علی جان! دوستت دارم!"ها ، علی باید از فاطمه اش دل می کَند. آرام زیر لبی گفت: فاطمه جان! میترسم بعد تو زیاد زنده بمانم... و آرامتر گریست...نگاهی به حسین که آن سمت ایستاده بود کرد و دوباره آرام گفت: فاطمه ام! قرارمان کنارِ گودیِ قتلگاه!
۱۵ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از رواقِ دل ؛
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میتونم با این روضهٔ ستوده جون بدم.
۱۸ آذر ۱۴۰۳