eitaa logo
کانال شهید🌷🇮🇷
1 دنبال‌کننده
30 عکس
25 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زینب کبریٰ(سلام‌الله‌علیها) توانست به همه‌ی تاریخ و همه‌ی جهان نشان بدهد ظرفیّت روحی و عقلی عظیمِ جنس زن را. این خیلی مهم است. به کوری چشم آن کسانی که چه در آن زمان، چه در دوره‌ی ما هرکدام به نحوی جنس زن را تحقیر می‌کردند و می‌کنند، زینب کبریٰ توانست نشان بدهد علوّ مرتبه‌ی زن و عظمت قدرت روحی و عقلانی و معنوی زن را. 🏴 رهبر معظم انقلاب(مدظله‌العالی) (س) -------------- 📣 کانال رسمی شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
هدایت شده از کانال شهید🌷🇮🇷
سلام و درود میفرستیم بر ارواح مطهر شهیدان مردان مرد و اسطوره های جاوید سرزمینم سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهیدان لاله های سرخ سرزمینم اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌‌‌
رهبرمعظّم انقلاب‌اسلامی: [زینب کبری (سلام الله علیها)] را، جهاد روایت را راه انداخت؛ نگذاشت و فرصت نداد که روایت دشمن از حادثه غلبه پیدا کند! کاری کرد که روایت او بر افکار عمومی غلبه پیدا کند. حالا تا امروز روایت زینب کبری (سلام الله علیها) از حادثه‌ی عاشورا در تاریخ مانده، [امّا] در همان زمان هم تأثیر گذاشت در شام، در کوفه، در مجموعه‌ی سالهای حکومت اموی و منتهی شد به ساقط شدن حکومت اموی. ببینید! این درس است؛ این همان حرفی است که بنده همیشه میگویم: شما روایت کنید حقایق جامعه‌ی خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. شما اگر روایت نکنید، دشمن روایت میکند. 🕰 ۱۴۰۰/۰۹/۲۱ ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @tarikheshahadat ┗🕊━━━━━━━━┛
یکی از دیدنی ترین،جذاب ترین و عجیب ترین پدیده هایی که می شود در مسکو دید مراسم تعویض نگهبان مقبره ی سرباز گمنام در مجاورت میدان سرخ است است. در اصل اینجا خبری از مقبره نیست و یادبودیست از کشته شدگان جنگ جهانی دوم که البته بسیار برای عموم مردم قابل احترام است و هر زمان که شما آنجا باشید مردم معمولی را میبینید که با دسته گل برای ادای احترام حضور دارند و چه بسیار عروس و دامادهایی که با تشریفاتِ عروسی آنجا هستند و با احترام به سربازانِ وطنشان زندگی مشترک را آغاز می کنند. " نامت را نمیدانیم اما یادت جاودانه است " سنگ نوشته ایست که در کنار محل یادبود قرار گرفته و شعله ای ابدی در کنار کلاهِ سربازی همیشه روشن است و نگهبانان مسلح با لباس نظامی از این یادمان محافظت می کنند و سر ساعاتی مشخص با تشریفات خاصی تعویض می شوند که یکی از زیباترین جاذبه های توریستی مسکو را پدید می آورند.
شهیدی که کارنامه دخترش را امضا کرد زهرا صالحی دختر شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی میگوید : آخرین روزهای سال 62 بود ڪه خبر شهادت پدرم به ما رسید مدتی بعد برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند : والدین امضاء ڪنند آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود به خواب رفتم پدرم را در خواب دیدم ڪه مثل همیشه خندان و پر نشاط بود .❤️ بعد از ڪمی صحبت به من گفت : زهرا ، آن ڪارنامه را بیاور تا امضاء ڪنم گفتم ڪدام کارنامه ؟ گفت : همان ڪارنامه ای ڪه امروز در مدرسه به تو دادند . ڪارنامه را آوردم فردا صبح ڪه برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود . اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می ڪردم ناگهان چشمم به آن ڪارنامه افتاد ، باورم نمی شد . اما حقیقت داشت . در ستون ملاحظات ڪارنامه دست خط پدرم بود ڪه با رنگ قرمز نوشته بود ((این جانب نظارت دارم ، سید مجتبی صالحی)) … امضاء ڪرده بود .
هدایت شده از تحلیل و تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا تو معرفی رهبرمون کم گذاشتیم انقدر که حتی نمیدونن این اینترنتی که الان دست من و شماست رو ۳۰ سال پیش خود رهبری پیگیرش بود تا به ایران بیاد که الان براندازا میگن رهبری با اینترنت مخالفه.. واقعا خدا حفظشون کنه.. 🗣 مریم روشن ضمیر اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای @tahlil8
هدایت شده از maryam yamini
• ڪسانۍ ڪه براۍ هدایت دیگران؛ تلاش‌ مۍ‌ڪنند به جاۍ مُردن شهید مۍ‌شوند:)♥️🌿!' 🕊@m_monavar_sh
برخورد متفاوت آقا با دختر و پسر دانشجویی که باهم دوست بودن در کوهپیمایی یکی از محافظان رهبری تعریف می‌کردن روزی که آقا برای کوهپیمایی به اطراف تهران رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو مواجه شدیم که وضع ظاهری مناسبی نداشتند. از حالتشان مشخص بود که حسابی ترسیده‌اند و فکر می‌کردند آقا دستور برخورد با آنها را خواهد داد. اما برخلاف تصورشان، آقا با لبخندی گرم به آنها سلام کردند و با مهربانی پرسیدند: "شما زن و شوهر هستید؟" پسر که تحت تأثیر رفتار کریمانه آقا قرار گرفته بود، حقیقت را گفت: "نه، ما فقط دوست هستیم." آقا با مهربانی پیشنهاد دادند: "بد نیست صیغه محرمیتی بینتان جاری شود و با هم ازدواج کنید." حتی فرمودند: "اگر مایل باشید، من شخصاً خطبه عقدتان را می‌خوانم و بهشان گفتند در فلان روز میتوانم در دفتر خدمتتان باشم." چند روز بعد، آن دو به همراه خانواده‌هایشان نزد آقا آمدند و خطبه عقدشان جاری شد. این برخورد کریمانه مسیر زندگی آن دو جوان را تغییر داد؛ دختر، محجبه و معنوی شد و پسر هم به یک جوان مذهبی تبدیل شد. کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
• يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً... نخواسته و نشناخته کمک می‌کنی... @ashk128
خاطرات جبهه و جنگ(24) ماجرای شهیدی که در کربلا دفن شد
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد. پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...