کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد و سوم ( ادامه قسمت قبل )
هر چند زیر بار این مسئولیت نمیرفت،اما با فرمان مسئول دسته مجبور شد جلو بایستد.اطاعت از فرمانده واجب بود.
برادر نیّری انسان ساکت و ارامی بود.لذا به راحتی نمیشد به شخصیت او پی برد.بیشتر اوقاتی که ما مشغول صحبت و خنده و استراحت و...بودیم او مشغول قرائت قران و یا مطالعه میشد.
در میان دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیّری خلوت میکرد.ان ها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند.علی طلایی هیچ گاه از احمد آقا جدا نمیشد.
طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود،در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود.خانواده ای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند!
او اینگونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا باهم مسیر کمال را طی کنند.
هر چند که او چند سال بزرگ تر از احمد آقا بود،اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیّری بود،او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچگاه از او جدا نمیشد.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💢وصیت نامه جالب پلیسی که شهید شد
🔹با سلام به محضر آقا امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنه ای مدظله العالی پدر و مادر عزیزم، من آگاهانه پا به میدان گذاشته ام که خدمت در این لباس مقدس افتخاری بزرگ برایم محسوب می شود.
🔹از خداوند متعال خواهانم که اگر در راه برقراری نظم و امنیت و خدمت به مردم شریف و دفاع از وطنم کشته شدم و به افتخاری نائل آمدم که سال هاست آرزویش را داشته ام مرا با اباعبدالله حسین علیه السلام و شهدای کربلا محشور گرداند...
🔹شهید محمد توکلی از کارکنان پلیس دشتستان هفتم تیرماه 87 توسط افراد مسلح ترور گردید.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید مدافع امنیت🕊🌹
#محمد_توکلی
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شصت وششم : روش تربیت
✔️راوی : جواد مجلسي راد، مهدي حس نقمي
🔸منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. هر روز با بچه ها داخل کوچه واليبال بازي ميکرديم.
بعد هم روي پشت بام مشغول کفتر بازي بودم!
آن زمان حدود 170 كبوتر داشتم. موقع اذان که ميشد برادرم به مسجد ميرفت، اما من اهل مسجد نبودم.
عصر بود و مشغول واليبال بوديم. ابراهيم جلوي درب منزلشان ايستاده بود و با عصاي زير بغل بازي ما را نگاه ميکرد. در حين بازي توپ به سمت آقا ابراهيم رفت.
🔸من رفتم که توپ را بياورم. ابراهيم توپ را در دستش گرفت، بعد توپ را روي انگشت شصت به زيبائي چرخاند وگفت: بفرمائيد آقا جواد!
از اينکه اسم مرا ميدانست خيلي تعجب کردم، تا آخر بازي نيم نگاهي به آقا ابراهيم داشتم، همه اش در اين فکر بودم که اسم مرا از کجا ميداند!
چند روز بعد دوباره مشغول بازي بوديم. آقا ابراهيم جلو آمد و گفت: رفقا، ما رو بازي ميديد؟ گفتيم: اختيار داريد، مگه واليبال هم بازي ميکنيد؟!
گفت: خُب اگه بلد نباشيم از شما ياد ميگيريم. عصا راكنار گذاشت، در حالي كه لنگ لنگان راه ميرفت شروع به بازي کرد.
🔸تا آن زمان نديده بودم کسي اينقدر قشنگ بازي کند: او هنوز مجروح بود. مجبور بود يكجا بايستد. اما خيلي خوب ضربه ميزد.
خيلي خوب هم توپ ها را جمع ميکرد.
شب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو ميشناسي؟ عجب واليبالي بازي ميکنه!
برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختي! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستان ها بوده، تازه قهرمان کشتي هم بوده!
با تعجب گفتم: جدي میگي؟! پس چرا هيچي نگفت!
برادرم جواب داد: نميدونم، فقط بدون که آدم خيلي بزرگيه!
چند روز بعد دوباره مشغول بازي بوديم. آقا ابراهيم آمد. هر دو طرف دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي ميکرد.
🔸آخر بازي بود. از مسجد صداي اذان ظهرآمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچه ها مي آييد برويم مسجد؟!
گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت.
چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او ميرفتيم مسجد.
يکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلي با هم صحبت كرديم، بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم.
اگر يك روز او را نمیديدم دلم برايش تنگ ميشد. واقعاً ناراحت ميشدم.
يک بار با هم رفتيم ورزش باستاني. خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم. او با روش محبت و دوستي ما را به سمت نماز و مسجد كشاند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 در این چند صباحی که زنده ایم مرتب به وسیلهی خدا آزمایش می شویم و هر لحظهی عمر ما آزمایش است.
شکست هست، پیروزی هست، سختی هست، راحتی هست، همه چیز هست ولی آنچه بیش از همه مطرح است، #آزمایش خداست.
عاقبتتون شهدایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
سی و پنجمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که سیل خانهاش را غیرقابل سکونت کرده بود
🔹شهید «حسن وحیدی» از کادر پلیس راهور امروز در حمله تروریستی محور خاش تفتان به درجه رفیع شهادت نایل شد.
🔹منزل این شهید والامقام در سیل اردیبهشت امسال بیشترین خسارت را دید به گونهای که با نفوذ آب به داخل منزل٬این خانه غیر قابل سکونت شد
شهیدمدافع امنیت🕊🌹
#حسن_وحیدی
🌷@shahedan_aref
کتاب *شب بی قراری من* زندگی نامه شهید مدافع حرم #شهید_احمد_گودرزی به قلم شیرین زارعپور توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ رسید
شهید مدافع حرم🕊🌹
#احمد_گودرزی
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام وقت شما بخیر
من خیلی به شهدا ارادت دارم وهرجا تصویری یا خاطره ای ببینم از شهدا دوست دارم برای بقیه هم به اشتراک بگذارم ومن خیلی از شهدا معجزه دیدم.وبه زنده بودن آنها اعتقاد صد در صد دارم.این هم عکس شهیدی که مردم کرج واطراف دخیل او می شوند ودر واقع اورا واسطه خود وخدا قرار می دهند.
سلام مخاطب گرامی!
لطفا نام شهید را ذکر کنید و آیدی خود را بنویسید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💞معرفی شهید💞
شهید«علی اصغر شیردل» از جمله مهندسانی است که برای کمک به رزمندگان و دفاع از مردم مظلوم به سوریه رفت و در نهایت بعد از سقوط شهر «تدمر» در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ به شهادت رسید. اما پیکر این شهید یکسال بعد تفحص شد و به آغوش میهن بازگشت تا مرهمی باشد بر زخم های انتظار خانواده داغدارش که با همین عکسها مرور کنند.
✨به روایت همسرِشهید 💚🌸
همیشه فکر میکردم شهدا آدمهای متفاوتی نسبت به بقیه هستند.
هرروز نماز شب میخوانند و هر روز هیئت میروند. برای همین هیچ وقت فکر نمی کردم شهید شود.
همسرم به حلال و حرامش بسیار اهمیت میداد. به خمس مالش بسیار حساس بود.
اما خیلی معمولی بود. در وصیتنامهاش هم نوشته است که واجبات را در اولویت قرار دهید و مستحبات را در حدتوان انجام دهید.
همسرم ارادت ویژه ای به شهید پازوکی داشت و همدیگر را می شناختند. شهید پازوکی از شهدای تفحص بود و همیشه وقتی به بهشت زهرا می رفتیم به مزار این شهید هم سر می زدیم. همیشه می پرسیدم علی، شهید پازوکی چطور شخصیتی بود که شهید شد؟
علی هم می گفت:
خیلی معمولی بود ولی روح سبکی داشت
ولادت: ۱۳۵۷/۳/۳
شهادت:۱۳۹۴/۲/۳۰
مزار:بهشت زهرا
شهید مدافع حرم🕊🌹
#علی_اصغر_شیردل
🌷@shahedan_aref
ششم ماه محرم : حضرت قاسم (ع)
وقتی امام حسین(ع) سخن از شهادت یارانش به میان آورد، نوجوان سیزده ساله کربلا از عمو پرسید: عمو جان آیا من نیز به فیض شهادت نائل می شوم؟ امام او را به سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه می بینی؟
قاسم پاسخ داد: از عسل شیرین تر!"
"شهادت طلبی قاسم(ع) و پافشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد.
قاسم بن حسن (ع)، نوجوان شهید عاشورا در رکاب سیدالشهداء (ع)، فرزند گرامی امام حسن مجتبی (ع).
وی صاحب همان سخن معروف «اَحْلی مِنَ العَسَل» در شب عاشوراست که مرگ را شیرین تر از عسل میدانست .
روز عاشورا سن او به بلوغ نرسیده بود. برای میدان رفتن از امام خویش اجازه خواست. اباعبدالله (ع) چون نگاه به او افکند، وی را به آغوش کشید و گریست، آنگاه اجازه داد.
قاسم، خوش سیما بود. سوار بر اسب شد و عازم میدان گشت. رجزی که می خواند، در معرفی خود و مظلومیت حسین (ع) بود:
اِن تُنکرُونی فَاَنَا ابنُ الحَسَن
سِبطُ النبِی المُصطَفی وَالمُؤتَمَن
هذا حُسَینٌ کالاَسیرِ المُرتَهَن
بَینَ أناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المُزَن
در جنگی دلاورانه به شهادت رسید. هنگامی که بر زمین می افتاد، عمویش ابا عبدالله (ع) خود را به بالین او رساند ولی او در حال جان دادن بود. پیکر او را آورد و کنار شهدای اهل بیت قرار داد."
#قاسم_بن_الحسن
#امام_حسین
#محرم
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع پیکر شهدای حادثهٔ تروریستی خاش
🔸دیروز بر اثر حملهٔ تروریستی به گشت پلیسراه در مسیر خاش - تفتان ۴ مامور به شهادت رسیدند.
🌷@shahedan_aref
سلام علیکم و رحمت الله🕊🌹
💢به درخواست مکرر همراهان کانال شهدا چله ی دوم زیارت عاشورا را از روز #عاشورا شروع می کنیم تا #اربعین_حسینی...
40 روز زیارت عاشورا هر روز به نیت یک شهید انشاءالله❤️
💢شروع چله از جمعه 6 مرداد مصادف با روز #عاشورا 🏴
🌷@shahedan_aref
May 11
🔹دوستی با حسین علیه السلام
✍️عارف بالله سید حسین حسینی(ره):
✍️خدا مشکلات را میفرستد تا ما به خود بیاییم و مُحبِّ حقیقی اهل بیت بشویم و دست از کارهای اشتباه خود برداریم. باید مانند حبیب بن مظاهر(ره) بشویم. حبیب برای حسین دوبار مُرد و زنده شد.
روزی حضرت حسین را به خانه دعوت کرد؛ ولی امام حسین دیر کرد. حبیب بالای پشت بام رفت ببیند آقایش کجاست؟ ناگهان از بالا به زمین افتاد و از دنیا رفت. پدرِ حبیب وقتی آمد دید حبیب از دنیا رفته، او ر ا داخل یکی از اتاقها برد و پنهان کرد تا امام حسین علیه السلام او را با این حال نبیند. وقتی حضرت آمد، وارد خانه شد و نشست. بعد از مدتی پرسید:حبیب کجاست؟ پدرش خواست متوجه نشود که حبیب از دنیا رفته ولی ناگهان حضرت فرمود: برو داخل اتاق و حبیب را صدا بزن و بیاور. پدر حبیب برخاست و داخل اتاق رفت و حبیب را صدا زد و گفت: حبیب بلند شو، آقایت تو را می خوانَد.
یک وقت حبیب زنده شد، برخاست و خدمت مولایش مشرّف شد
📚دالان بهشت/ج1/ص114
#امام_حسین_علیه_السلام
#حبیب_بن_مظاهر
#محرم
🌷@shahedan_aref
🕊عصر عاشورای جهرم
🌹🍃 در دهه اول محرم سیاه پوش عزای سرور و سالار شهیدان
مهر ماه سال 1362 شمسی را میتوان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال 61قمری امام حسین علیه السلام است. در عصر عاشورای سال 1362، 13 نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل میدادند توسط نیروهای منافقین دستگیر شده و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت میرسند. غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و راننده اتوبوس حامل رزمندگان است که کاروان رزمندگان را به سمت جبهههای شمال غرب میبرد. او روز حادثه را این چنین روایت میکند:
مسافران اتوبوس:
پاسدار🕊🌹
#مصطفی_رهایی
#غلامعباس_کارگرفرد
بسیج های کم و سن سال نوجوان 🕊🌹
#سیدمسعود_مروج
#ابراهیم_یاعلی
#حمیدرضا_یثربی
#اسدالله_رزمدیده
#محمدحسن_مصطفی_زاده
#بمانعلی_ناصری
#سعید_اعظمی
#حمید_مقرب
#محمود_زارعیان
#کرامت_الله_اقناعی
#سیدمهدی_صحرائیان
#شهیدانه🕊🌹
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
🕊عصر عاشورای جهرم 🌹🍃 در دهه اول محرم سیاه پوش عزای سرور و سالار شهیدان مهر ماه سال 1362 شمسی را می
اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچهها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی مینوشتند.
شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.
بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله میکردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن میشد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز میشد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن میکرد.
روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش میرسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچهها میگرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود
فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظهای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان با آن جثه کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند.
سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و میگفت خیلی دلم شور میزند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم
* عصر عاشورا – مهاباد
آخرین پیچ جاده را که رد کردیم دیدم یک مینیبوس و چند ماشین کنارجاده ایستادهاند. فکر کردیم تصادف شده. پا از روی گاز برداشتم و سرعت را کم کردم تا از کنار ماشینها با احتیاط رد شوم، ناگهان یک نفر با لباس کردی، آرپیجی بر روی دوش به وسط جاده پرید. مصطفی رهایی دست به اسلحه برد گفت کومله کومله!!
ترمز محکمی گرفتم، بچه ها از شیشه اتوبوس دیدن دو نفر دیگر کلاشهایشان را به سمت اتوبوس نشانه بردند، یکی بچها داد زد کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . .
* پنچ کیلومتری مهاباد
فرمانده کوملهها بچه ها را از اتوبوس پیاده میکند. پلاک اتوبوس شخصی بود. یک نفر بالا میرود و اتوبوس را میگردد یک نفر دیگر هم جعبههای بغل را باز کرده و وسایل بچهها را بیرون میریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچهها پیدا میکند. کارتها را به فرمانده خود میدهند و او دستور میدهد همه را لا به لای درختهای اطراف جاده ببرند
* عصر عاشورا – مهاباد
فرمانده کوملهها دستور قتل مرا میدهد به او گفتم یک راننده شخصی هستم زن و بچه دارم، مرا برگردانند… صدای تیراندازی از زیر پل به گوش رسید، آنها مصطفی رهایی را زیر پل به شهادت رسانند و بقیه بچهها را داخل درختها برند و دقایقی بعد صدای رگبار کلاش به گوش رسد
کردها به من دستور دادن که با اتوبوس برگردد . . .
تویوتای سپاه که بالای آن دوشیکا نصب بود از روبرو میآمد پشت سرش ماشین های سپاه، پر از نیرو در حال حرکت بودن، تویوتا را که دیدم چراغ زدم و ایستاد، سراسیمه پایین پریدم و تند تند ماجرا را تعریف کردم. راننده تویوتا گازش را چسباند که سریعتر به صحنه برسد. منم پشت سرش برگشتم. در صحنه جنایت خبری از کوملهها نبود فرمانده که کنار راننده تویوتا نشسته به من گفت: اینها برای ما کمین گذاشته بودند شما پیش مرگ یک گردان شدهاید وگرنه تلفات زیادی از ما میگرفتند . . .
*** شب یازدهم محرم – کربلا
اجساد مطهر شهدای عصر عاشورای جهرم، تیر باران شده و بی سر، لا به لای درختها بر خاک افتاده، ماه کم فروغ و غمگین میتابد.
در جهرم شام غریبان ابا عبداله گرفته اند و مردم در حسینه و مساجد بعضی هم در گلزار شهدا شمع روشن کرده و بر غربت عاشورائیان گریه میکنند…
#شهیدانه🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🍃نــام :بهرام
🌹نـام خـانوادگـی :مهرداد
🍃نـام پـدر :علی
🌹تـاریخ تـولـد :۱۳۵۲/۶/۳۰
🍃مـحل تـولـد :شبستر
🌹سـن :۴۴ سـال
🍃تـاریخ شـهادت :۱۳۹۶/۴/۲۲
🌹کـشور شـهادت :سوریه
🍃مـحل مـزار :گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیهاقـطعـه ۵۰ردیـف ۱۱۶شـماره ۲۲
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
#بهرام_مهرداد
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد و چهارم
به یک امامزاده رفتیم از انجا پیاده برگشتیم.توی راه بودیم که بچه ها با برادر نیّری مشغول صحبت شدند.آنجا حرف از شهادت شد.مسئول دسته ما زمان و نحوه شهادت خودش را بیان کرد!من با تعجب گوش میکردم.
احمد آقا هم گفت:من خواب برادرم را دیدم.امد دنبالم و من رو برد به آسمان.البته مدتی مانده تا زمانش برسد.!
علی طلایی هم گفت من منتظر یک خمپاره شصت هستم....!
طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمد آقا داشت.چیزهایی میدانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمیشد...
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💌 #کــلامشهـــید
🌹شهـــید مدافع حرم رحیم کابلی:
در مراسم اهل بیت و شهادت و جشن میلاد، از امام زمان (عج) غافل نشوید، امام را دعا کنید و شهدا را نیز همچنین، لحظهای از ولایت غافل نباشید و در همه احوال آقا را دعا کنید.
#محرم
شهید مدافع حرم🕊🌹
#رحیم_کابلی
🌷@shahedan_aref
♦️من گوسفند دارم، حقوق نمیخواهم، حقوق مرا بدهید به افراد ندار و بی سرپرست
🔹در وصیت نامهاش نوشته بود: «من چندتا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند دارم، حقوق مرا بدهید به افراد و ندار و بی سرپرست.»
🔸فرماندهان برای متقاعد شدنش گفته بودند که این حقوق ناچیز؛ حق خودش و فرزندانش است.
📌در جواب نوشت: «امام علی (ع) که افراد را به جنگ دعوت میکرد، یکی میگفت محصولم، یکی میگفت زن و بچهام و... با این توجیهات علی رو تنها گذاشتن ایران کوفه نیست!»
➕و به فرزندانش گفت: شاید بعد من سپاه نتوانست به شما کمک کنه، که با نداری بسازید از اولاد امام حسین عزیزتر نیستید که این همه مصیبت کشیدند.
🌷شهید حاج قباد شمس الدینی، شهیدی که حاج قاسم او را حبیب ابن مظاهر لشکر ثارالله نامیده بود
شهید #قباد_شمس_الدینی🕊🌹
عاقبتتون شهدایی...❣
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام بزرگوار صبحتون بخیر من خواهر شهید حمید بری هستم که در مورد برادرم بهتون پیام دادم الان دیدم که لطف کردید واسم برادر شهید منو هم گذاشتید نمیدونید که چقدر ذوق کردم دستتون درد نکنه ولی ای کاش عکس ایشان رو هم می گذاشتید مجدداً سپاسگزارم
سلام مخاطب گرامی!
ممنون از ابراز لطف شما🌹
لطفا آیدی صحیح خود را در پیام قرار بدید تا با شما ارتباط بگیریم اگر عکسی از شهید بزرگوار دارید برای ما ارسال کنید
آیدی که فرستادید اشتباه است لطفا آیدی صحیح ارسال کنید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سی و ششمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام روز بخیر خسته نباشید بابت کانال خوبتون هم تشکر من هر روز به نیت شهدایی که در کانال میزارین صلوات نظر دارم وخوشحالم که کانال شما هست تا با شهدا ی بیشتری آشنا بشم در روستای ماهم چند شهید هستند که دوستدارم تو کانالتون یاد بشه ازشوم براتون عکس میفرستم تونستین بزارین ممنون
سلام مخاطب گرامی!
امکان ارسال عکس در لینک ناشناس نیست لطفا آیدی خود را بنویسید با شما ارتباط می گیریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹