☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هفتاد و نهم:حاجات مردم ونعمت خدا
✔️راوی : جمعی از دوستان شهید
دوران دبیرستان بود. ابراهیم عصرها در بازار مشغول بکار میشد و برای خودش درآمد داشت. متوجه شد یکی از همسایهها مشکل مالی شدیدی دارد. آنها علیرغم از دست دادن مرد خانواده، کسی را برای تأمین هزینهها نداشتند. ابراهیم به کسی چیزی نگفت. هر ماه وقتی حقوق را میگرفت بیشتر هزینه آن خانواده را تأمین میکرد! هر وقت در خانه زیاد غذا پخته میشد، حتماً برای آن خانواده میفرستاد. این ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهیم ادامه داشت و تقریباً کسی بهجز مادرش از آن اطلاعی نداشت.
شخصی به سراغ ابراهیم آمده بود قبلاً آبدارچی بوده و حالا بیکار شده بود تقاضای کمک مالی داشت ابراهیم بهجای کمک مالی با مراجعه به چند نفر از دوستان شغل مناسبی را برای او مهیا کرد او برای حل مشکل مردم هر کاری که میتوانست انجام میداد و اگر هم خودش نمیتوانست به سراغ دوستانش میرفت از اونها کمک میگرفت اما در این کار یک موضوع را رعایت میکرد؛ با کمک کردن به افراد، گدا پروری نکند ابراهیم همیشه به دوستانش میگفت :قبلاز اینکه آدم محتاج به شما روی بیاندازد و دستش را دراز کند. شما مشکلش را برطرف کنید. او هر یک از رفقا که گرفتاری داشت یا هر کسی را حدس میزد مشکل مالی داشته باشد کمک میکرد. آنهم مخفیانه، قبلاز اینکه تو طرف مقابل حرفی بزند. بعد میگفت: من فعلاً احتیاجی ندارم. این را هم به شما قرض میدهم. هر وقت داشتی برگردان. این پول قرضالحسنه است ابراهیم هیچ حسابی روی این پولها نمیکرد. او در این کمکها به آبروی افراد خیلی توجه میکرد همیشه طوری برخورد میکرد که طرف مقابل شرمنده نشود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚معرفی کتاب ابراهیمِ ساره،
🖨️انتشارات حماسه یاران
📢 روایتی از روزگارِ فراق؛ روایتی که ساره در آن، در روزهایی که ابراهیمش را از دست داده است و حتی تکهای از پیکر او را برای آرام گرفتن ندارد، به تلاش و پویاییِ خود برای برگرداندن یادِ عزیزش، ادامه میدهد.
❤️ عاشقانهای از ایام آشناییِ ابراهیم و ساره، ایامی که با پا به پایِ هم به سوی مقصدی که برای خود ترسیم کرده بودند، قدم بر میدارند؛ امّا در این میان، ابراهیم گوی سبقت را میرباید و ساره را با یک بغلِ حسرت و غبطه، تنها میگذارد. با همراهیِ ساره و خاطراتِ ایامِ گذشته.
سفارش کتاب ابراهیمِ ساره 👇👇👇
https://b2n.ir/n06789
شهید مدافع حرم🕊🌹
#ابراهیم_عشریه
کتاب#ابراهیم_ساره
🌷@shahedan_aref
°بســـمــ رب الشهدا°
🔸کارگر شهـــــــــید ابوالقاسم اصلاحی🔸
✓ تاریخ تولد : ۲۰ بهمن ۱۳۳۸
✓ محل تولد : شهرستان سمنان
✓ تاریخ شهادت : ۱۲ فروردین ۱۳۶۳
✓ محل شهادت : بیمارستان تهران
✓مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده یحیی (ع) سمنان
🔹بخشی از وصیت یا زندگانی شهید :
_ سه بار به جبهه اعزام شد. بار اول که در منطقه عین خوش مسئول دسته بود از ناحیه زانوی پا مجروح و به مدت یک ماه در بیمارستان اصفهان بستری شد. بار دوم به عنوان معاون گروهان و به علت مجروح شدن چشم چپ مدت یک هفته در بیمارستان فارابی تهران بستری شد و بار آخر در عملیات خیبر جزیره مجنون با اصابت ترکش به سرش که منجر به بیهوشیاش شد ۱۵ روز در بیمارستانی در تهران بستری بود و بعد از ۲۰ ماه و ۱۴ روز دلاورانه رزمیدن دوازدهم فروردین ماه سال ۶۳ دعوت حق را لبیک گفت.
شهید#ابوالقاسم_اصلاحی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹نــام :رضا
🍃نـام خـانوادگـی :خوانساری
🌹نـام پـدر :حسین
🍃تـاریخ تـولـد :۱۳۴۳/۰۹/۲۸
🌹تـاریخ شـهادت :۱۳۶۱/۰۲/۲۳
🍃موقـعیت مـزار در گـلزار شـهداقـطعـه :۲۶ردیـف :۶۹شـماره :۱۴
🕊بيست و هشتم آذر ۱۳۴۳، در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش حسين، كارگر چيتسازي بود و مادرش صديقه نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربي درس خواند. مدتي در بسيج فعاليت كرد. عضو گارد رياست جمهوري بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و دوم ارديبهشت ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گروه در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. تاكنون اثري از پيكرش به دست نيامده است. مزار يادبود وي در بهشتزهراي زادگاهش قرار دارد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#رضا_خوانساری
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هشتاد و هشتم ( ادامه قسمت قبل )
دوبارهخوابیدم.اینبار چیز عجیبتری دیدم.
این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید.
در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند!
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکه است.
آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمدعلی را در آن سوار کردند، بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می گرفتند!
گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده.
من گفتم حسین آقا در خانه است.من ناراحت احمدعلی هستم.
آن روز مادر شهید جمال محمدشاهی را دیدم، این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی را گرفت، گفتم: بی خبرم.نمی دانم کجاست.
سیده خانم، مادر شهید جمال، هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:« درعالم خواب، به نماز جمعهی تهران رفته بودیم، آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.
بعداعلام کردند که امام زمان(عج)تشریف آوردند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!
من با سختی جلو رفتم.وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم.از بلندگو اعلام کردند: شهید احمدعلی نیری».
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
برای ظهور امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
شهید میثم علیجانی به روایت مادر
میثم فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366 روزی بود که خداوند میثم را به من امانت داد. همسرم پاسدار بود و زمان جنگ تحمیلی به صورت داوطلب به جبهه میرفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشت. پسرم از بچگی به شهادت و لباس پاسداری علاقه داشت. سال 85 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژۀ صابرین لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که راه پدرش را ادامه بدهد. همزمان درسش را هم ادامه داد و لیسانس جغرافیای نظامی گرفت. میثم دو بار به سوریه اعزام شد. 21 فروردین 95 که سالروز تولدش بود در منطقۀ خانطومان سوریه ترکش به چشم، گوش، سر و دو پایش اصابت کرد و مجروح شد. او که به ایران منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای خانطومان به شهادت رسیدند. همرزمانش میگویند میثم زمانی که مجروح شده بود تا آخرین لحظه سنگرش را حفظ کرده بود
شهیدمیثم علیجانی در 18 تیر 96 در ساعت 16 عصر در نوار مرزی شمالغرب و در نقطه صفر مرزی در اجرای ماموریت شناسایی و گشت رزمی تامین جادهای دچار سانحه خودرویی شد و در وعده گاه الهی به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#میثم_علیجانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 خاطرات همت:
🌿 حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد.
هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟
گفت: همینو
-واقعا؟جون حاجی؟
نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم
حاجی قاشق را برگرداند
بخدا فردا بهشون میدیم
حاجی همین طور که کنار میکشید گفت:
به خدا منم فردا ظهر می خورم!
شهید#ابراهیم_همت🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊شهید آرمان علیوردی طلبه 21ساله حوزه علمیه آیتالله مجتهدی و بسیجی یگان امنیتی امام رضا(ع)، ساکن محله شهران تهران بود که در مأموریتهای بسیج برای مقابله با ناآرامیها و اغتشاشات حضور داشت.
🌹شهید علیوردی در اغتشاشات روز چهارشنبه 4 آبان 1401 در شهرک اکباتان، از سوی عدهای ربوده شد و بعد از بستن وی و ضربوشتم شدید با ضربات متعدد چاقو، وی را کنار خیابان رها کردند و بعد از چند ساعت توسط بسیجیان پیدا شد؛ وی سپس به بیمارستان بقیةالله(عج) منتقل میشود اما بهدلیل شدت خونریزی، روز جمعه (6 آبان) جان خود را از دست داده به شهادت میرسد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#آرمان_علی_وردی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹🍃 #چله_شهدایی
هفدهمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید #آرمان_علی_وردی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
« #قصه_دلبری »❤️
💠نویسنده : محمدعلی جعفری
💠ناشر: روایت فتح
💠تعداد صفحه: ۱۴۴
✨ کتاب قصه دلبری زندگی شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسرِشهید مرجان دٌرعلی است.
🔸کتاب از دو انسان در قرن حاضر صحبت می کنه...دو انسانی که مثل تمامی بنده های خدا هستند اما سرلوحه کار و زندگیشون رو به خدا و شهدا دادند..چقدر زیبا
🔸اوج عشق در این داستان دیده می شه..عشق به آرمان..عشق به زندگی..عشق به همسر..شما فقط این شعرِزیبا رو که شهید به همسرشون تقدیم کردند ببینید👇🏻
تو مرجانی، تو در جانی، تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
🔸صبر و توکل به زیبایی در داستان اومده و محاله کتاب رو بخونید و گریه نکنید.
💠 خواندن کتاب قصه دلبری رو از دست ندید
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
#قصه_دلبری
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چادری شدن دختر ایرانی مقیم انگلیس در مقتل شهید علی وردی (خیابان ورزش) در
هیات دختران انقلاب
این دختر خانوم وقتی فیلم نحوه شهادت آرمان در صفحه دختران انقلاب را می بیند خانواده اش را از انگلیس رها میکند و میاد ایران و سراغ دختران انقلاب....به اتفاق دختران انقلاب و با بی تابی تمام و اشک چشم به ملاقات مادر آرمان میرود..... وقتی مادر آرمان برایش از ناراحتی آرمان به خاطر شنیدن خبر چادر کشیدن میگوید،تصمیم می گیرد موهایش را کامل بپوشاند و به حمدالله در هیات دختران انقلاب در مقتل شهید به دست خانواده شهید آرمان علی وردی چادری میشود...
✅و در آخر پیام این بانو به دنیا را به زبان انگلیسی ببینید..
شهید#آرمان_علی_وردی🕊🌹
#حجاب
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هشتاد:حاجات مردم ونعمت خدا
✔️راوی : جمعی از دوستان شهید
بزرگان دین توصیه میکنند برای رفع مشکلات خودتان تا میتوانید مشکل مردم را حل کنید همچنین توصیه میکنند تا میتوانی به مردم اطعام کنید و اینگونه بسیاری از گرفتاریهایتان را برطرف سازید. غروب ماه رمضان بود ابراهیم آمد در خانهی ما بعد از سلام و احوالپرسی یک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کلهپزی رفت به دنبالش آمدم و گفتم ابرام جون کله پاچه برای افطاری عجب حالی می ده؟! گفت: راست میگی، ولی برای من نیست. یک دست کامل کلهپاچه و چند تا نان سنگک گرفت وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید. ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفیق جمع شدند و با هم افطار می خورند. از اینکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم فردای آن روز ایرج را دیدم پرسیدم: دیروز کجا رفتید!؟گفت پشت پارک چهلتن انتهای کوچه منزل کوچکی بود که در زدیم و کلهپاچه را به آنها دادیم.
چند تا بچه و پیرمردی که دم در آمدند خیلی تشکر کردند ابراهیم را کامل میشناختند آنها خانوادهای بسیار مستحق بودن.
بعد هم ابراهیم را رساندم خانهشان.
بیست و شش سال از شهادت ابراهیم گذشت در عالم رؤیا ابراهیم را دیدم سوار بر یک خودروی نظامی به تهران آمده بود از شوق نمیدانستم چه کنم چهره ابراهیم بسیار نورانی بود جلو رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم از خوشحالی فریاد میزدم و می گفتم بچهها بیایید آقا ابراهیم برگشت ابراهیم گفت بیا سوار شو خیلی کار داریم بههمراه هم به کنار یک ساختمان مرتفع رفتیم مهندسین و صاحب ساختمان همگی با آقا ابراهیم سلام و احوالپرسی میکردند او را هم خوب میشناختند ابراهیم رو به ساختمان کرد و گفت من آمدهام سفارش این آقا سید را بکنم یکی از این واحدها را به نامش کن بعد شخصی که دورتر از ما ایستاده بود را نشان داد صاحب ساختمان گفت آقا ابرام این بابا نه پولداره نه میتونه وام بگیره من چهجوری یک واحد به او بدم منم حرفش را تأیید کردم و گفتم ابرام جون دوران این کارها تمام شد الان همه اسکناس را میشناسند. ابراهیم نگاه معناداری به من کرد و گفت من اگر برگشتم بهخاطر این بود که ما مشکل چند نفر مثل ایشان را حل کنیم وگرنه من اینجا کاری ندارم بعد به سمت ماشین حرکت کرد من هم به دنبالش راه افتادم که یکدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پریدم
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر مدافعان حرم نبودند..
🔻حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی):
اگر مدافعان حرم نبودند،
الان باید در کـرمـانشـاه و
همدان و ســایر اسـتانها
با داعــش میجنگیدیم....
🌷@shahedan_aref
🔸کارگر شهـــــــــید رجبعلی ادب🔸
✓ تاریخ تولد : ۱۷ آذر ۱۳۴۵
✓ محل تولد : شهرستان سمنان
✓ تاریخ شهادت : ۱۳ اسفند ۱۳۶۴
✓ محل شهادت : مریوان
✓مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده یحیی (ع) سمنان
🔹بخشی از وصیت یا زندگانی شهید :
_ شهید ادب در ۱۷ سالگی ازدواج کرد و بعد از آن برای دفاع از خاک وطن به عنوان سرباز از طرف نیروی انتظامی به دفاع از خاک میهن اسلامی پرداخت.
این شهید بزرگوار، دانشآموز دوره اول متوسطه بود که دیگر تاب ماندن در آرامش را نداشت و دفاع از خاک میهن اسلامی و کمک به رزمندگان را وظیفهای بر دوش خود می دانست و از همین رو با سماجت فراوان رضایت والدینش را گرفت و از طرف ارتش رهسپار میدان نبرد حق علیه باطل شد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#رجبعلی_عرب🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
🌹🍃 #چله_شهدایی هفدهمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید #آرمان_علی_وردی🕊🌹 ❤️ اَلسَّلامُ عَلَى ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با شهدا
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هشتاد و هشتم ( ادامه قسمت قبل ) دوبارهخواب
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هشتاد و نهم ( ادامه قسمت قبل )
خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانهی ما زیاد شده.
پسرم مرتب می آمد و می رفت.
ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهید محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدهاند.
و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمدعلی را اعلام کردند.
مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عبارتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود.
بعد از اینکه حضرت آقای حق شناس این حرفها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند.
عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.اما هیچ گاه از او مکروه ندیدم، چه رسد به گناه!
احمد رفت، اما می دانستم که او اهل این دنیا نبود.
او در این جهان ماندنی نبود.او هرلحظه آمادهی رفتن بود.
خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد.
بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم، چندین جلد کتاب بود که همه را به حوزهی قم تحویل دادیم.
یکی از علما می گفت: این کتابها برای چه کسی بوده؟این ها حتی برای طلبه ها سنگین است!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
نام ونام خانوادگی:بهمن سهرابی
تاریخ تولد:فروردین ماه ۱۳۳۴
محل تولد :خمین
تاریخ شهادت:۲۴بهمن سال ۱۳۶۴
محل شهادت:فاو
آرامگاه:خمین
وصیتنامه شهید👇
اگردشمنان اسلام تکه تکه ام
کنند،اگرمرابسوزانند وبه خاکسترتبدیلم کنند
ذره های خاکسترم صدامیزنند:الله اکبر
خمینی رهبر
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#بهمن_سهرابی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود. نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی...
🌿 ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند.
شهید#ابراهیم_همت🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊بنّای عارف
🍃🌹شهید عبدالحسین برونسی پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست . با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه های نبرد رساند . او در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه ۱۲۴/۱ نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح شد. جراحت نمی توانست شهید عبدالحسین برونسی را از پا بیندازد. او در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد .با شروع عملیاتهای والفجر ۳ و ۴ به عنوان معاونت تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می کرد و در عملیاتهای خیبر ، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغداد افکند.او با دلاوری غیر قابل وصفی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد و به فرمان حضرت امام (ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت ۱۱ صبح روز ۲۳/۱۲/۶۳ با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهیدعارف#عبدالحسین_برونسی🕊🌹
🌷@shahedan_aref