eitaa logo
هر روز با شهدا
65.4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
20 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
نام و نام خانوادگی : شهیدحاج اسماعیل فرجوانی🕊🌹 تاریخ تولد :1340 تاریخ شهادت :1365/10/4 محل تولد :اهواز محل شهادت :جزیره سهیل عملیات منجر به شهادت : کربلای 4 شهید 🌷@shahedan_aref
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت شانزدهم من دیده ام برخی مدعیان عرفان، وقتی نماز را به پایان می رسانند مشغول ذکر و تسبیح و... می شوند. اما احمد آقا وقتی نماز معراج گونه اش به پایان می رسید و سفر عرفانی اش تمام می شد، همگام با نمازگزاران مسجد تکبیرها را تکرار می کرد: الله اکبر خمینی رهبر بعد دستانش را به نشانه دعا در مقابل صورتش قرار می داد و مانند بقیه می گفت: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی... بعد هم مشغول گفتن تسبیحات حضرت زهرا میشد آن هم با توجه کامل. وقتی تعقیبات نماز به اتمام می رسید از جا بلند می شد و مشغول فعالیت های بسیج و فرهنگی میشد. البته در میان شاگردان حضرت استاد، چنین افرادی کم نبودند که این هم از زحمات حاج آقای حق شناس بود... به قول آن انسان وارسته: آیت الله حق شناس عرفان و سلوک را به سطح پایین جامعه منتقل کرد. ایشان عرفان و دوستی با خدا را کوچه بازاری کرد، کم نبودند از کسبه بازار و افراد عادی که در کنار زندگی روز مره خود راه سیر و سلوک را از این انسان خدایی اموختند ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید 🌷@shahedan_aref
دلم برای صیادم تنگ شده راوی : امیر ناصر آراسته ( همرزم شهید ) پیکر شهید صیاد که دفن شد اگر امروز دفن شد، صبح روز بعد خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا(س). فردای تدفینش. وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یک‌سری محافظ که نمی‌شناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها معلوم شد که آقا آن‌ جا هستند. گفتند ما خانواده‌ی شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد که آقا نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند!! خانواده‌ی صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده!» ؛ مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه‌ی‌ صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش باشند. اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای شهید 🌷@shahedan_aref
📕✨کتاب « ! » را حمیدرضا بشیری نوشته است. این کتاب، روایتی ادبی داستانی از زندگی ، سید احسان است که بر اساس خاطرات سیده فاطمه میرکریم ‌پور (همسر شهید) نوشته شده است. نویسنده در ابتدای کتاب به داغی اشاره می ‌کند که درگذشت پسرش بر دلش گذاشته و رد این داغ را می ‌شود در احساسات رقیق او در جملات کتاب یافت 🎗کتاب «کوچه ‌باغ انار! به ماندنم عادت نکن» در حالی نوشته شده که انتشارات دیگری نیز نوشتن یک کتاب درباره شهید میرسیار را در دست اقدام دارد اما بی تردید می‌ توان گفت محتوا و فرم این کتاب، با همه کتاب هایی که تاکنون درباره شهدای مدافع حرم نوشته شده، فرق دارد. 📚این کتاب در بیست و پنج فصل تدوین شده و در انتها تصاویر و اسناد و دستنوشته هایی از شهید سیداحسان میرسیار به چشم می‌ خورد. شهید 🌷@shahedan_aref
شهید مدافع حرم ‎ "جان حسین" او اهل روستای "میلی خیل" از منطقه پاراچنار پاکستان بود، جایی که جوانان بخاطر شجاعت و تحمل در برابر سختیها شناخته میشوند. جان حسین، در جوانی برای کار به ایران آمد تا خرج خانواده‌اش را تامین کند. وقتی از حمله دشمنان اسلام به حرم حضرت زینب(س) مطلع شد بلافاصله با مادرش تماس گرفت تا اجازه بگیرد و به مبارزه با آنها بپیوندد. او به مادرش اطلاع داد که بسیاری از جوانان روستایش از جمله "شهید عقید حسین" در سوریه به عنوان سومین فرمانده تیپ زینبیون میجنگد. جان حسین با تایید مادرش پاسپورتش را آماده کرد، راهی سوریه شد، به زینبیون پیوست تا در کنار همرزمانش شجاعانه بجنگد. شجاعت وی در دفاع از اسلام، زبانزد همرزمانش بود و سرانجام در این راه به شهادت رسید. مزار: قم/بهشت معصومه(س) شهید 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت ششم : پهلوان ( ۱ ) ✔️ راوی : حسین الله کرم 🔸سيد حسين طحامي کشت يگير جهان به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ميکرد.هر چند مدتي بود که سيد به مسابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بسيار ورزيده و قوي داشت. بعد از پايان رو کرد به حاج حسن و گفت: حاجي، کسي هست با من کشتي بگيره؟ حاج حسن نگاهي به بچه ها کرد و گفت: ، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود. معمولاً در کشتي پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود ميبازد. 🔸کشتي شروع شد. همه ما تماشا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتيگير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند.فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتي پيروز نداشت. 🔸بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه شجاعي، ماشاءالله پهلوون! ٭٭٭ 🔸ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت نگاه ميکرد. آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟ حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديمهاي اين تهرون، دو تا بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش، اونها خيلي با هم دوست و رفيق بودند. 🔸توي کشتي هم هيچکس حريفشان نبود. اما مهمتر از همه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند. هميشه قبل از شروع کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشک آلود براي آقا اباعبدالله شروع ميکردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد. 🔸بعد ادامه داد: ، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا.بعضي از بچه ها از اينکه حاج حسن اينطور از ابراهيم تعريف ميکرد،ناراحت شدند. 🔸فرداي آن روز پنج از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز کشتيها شروع شد. 🔸چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچهدهاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد! آنها سرحاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.من دقت کردم و ديدم کشتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان است. آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند.براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! 🔸همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشت که داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت. بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟ 🔸كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوستي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك پايان کشتيها را اعلام کرد. شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود. وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟ 🔸ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
نام و نام خانوادگی : شهیدحاج اسماعیل فرجوانی🕊🌹 تاریخ تولد :1340 تاریخ شهادت :1365/10/4 محل تولد :اه
🌹 💠اخلاق اسلامى را در خود دوباره احیاء کنید 💠و نگذارید که این شرم و حیا از بین جوانان ما بیرون برود . 💠هوشیار باشید تا شیطان از راههاى مختلف در بین شما نفوذ نکند. 💠از هیچ چیز واهمه نداشته باشید و از آینده نیز هراسى به دل راه مدهید که وعده خدا حق است و پیروزى از آن اسلام عزیز است. شهید 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و سلام بر او که می گفت: «وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می‌آید، اگر فکر کرده‌اید که شیطان می‌گذارد شما به راحتی برای حزب‌اللّٰه نیرو جذب کنید، هرگز!» صبحتون شهدایی🌹 شهید 🌷@shahedan_aref
توی کار اهل دودر کردن نبود پُرکار بود و به پُرکاری اعتقاد داشت می‌گفت: من یکبار در حضور حاج‌قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم گفتم من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پُرکار هستند و شهدایِ ما اینطور بوده‌اند حاج‌قاسم حرفم را تایید کرد و گفت: بله همین‌طور بود.. شهید 🌷@shahedan_aref
🌹 شهید «سید مجتبی هاشمی» در ۱۳ آبان سال ۱۳۱۹ در محله وحدت اسلامی فعلی دیده به جهان گشود. نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران و فرمانده گروه فداییان اسلام در طول جنگ ایران و عراق بود. وی سرانجام در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی تهران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با زبان روزه مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسید. 🕊شادی روحش صلوات شهید 🌷@shahedan_aref
می آیی با تن پوشی از گل سرخ و یک دامن شکوفه ی سیب و سبدی پر از رازقی... تبسم که میکنی عشق از نگاهت سر می رود و اتاق خالی ام پر می شود از " بوی بهار " شهید علی کمیلی فر🌷 ولادت: ۱۳۴۳، دزفول مسئولیت: مسئول اطلاعات وعملیات و فرمانده محور لشکر ۷ولیعصر(عج) شهادت: ۱۳۶۷/۱/۳، حلبچه تپه رشن شهید 🌷@shahedan_aref