eitaa logo
هر روز با شهدا
57.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
19 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 در سالروز تولد حضرت زينب كبرى (س) و روز پرستار؛ 🔹 یاد و خاطره امدادگران و پرستاران شهید و ایثارگر دفاع مقدس گرامیباد.❣ 🌷@shahedan_aref
🌸زینب شدی که زینت شیر خدا شوی 🌸یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست 🌸در دفتر ثنای تو ای یاس مریمی 🌸این بس بُوَد که عالمه بی معلمی 💐میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار مبارک باد 🌷@shahedan_aref
رفتم جلوی چادر تدارکات گردان و گفتم: پوتین‌هایم پاره شده و دیگر قابل استفاده نیست. و با دستم اشاره کردم به پوتین‌هایم که دهان باز کرده بودند و ... . مسئول تدارکات گفت: باید از آقا سید نامه بیاوری، اگر او نوشت، من پوتین می‌دهم وگرنه، نمی‌توانم. رفتم دنبال آقا سید. گفتم: آقا سید، پوتین‌هایم پاره شده، گفتند شما باید نامه بدهید تا تدارکات... سید گفت: ببر کفشدوزی درستش کند. گفتم: بردم. درست بشو نیست. وضعشان خیلی خراب است. می‌بینید که. گفت: پوتین‌های من، وضعشان بهتر از پوتین‌های شما نیست، اما باید تحمل کرد. موقع نماز جلوی حسینیه تخریب، پایش را گذاشت روی یکی از پله‌ها، بند پوتینش را باز کرد. وقتی به پوتینش نگاه کردم از تقاضای خودم شرمنده شدم. پوتین سید هیچ کف‌پوشی نداشت. همه‌اش، همان کف زیرین زبرِ خانه خانه بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه نشسته بودم غرق در فکر و خیال که دستی به شانه‌ام خورد. تا خواستم سرم را بلند کنم، دستی به طرفم دراز شد، یکی از بچه‌های گردان بود. کاغذی در دستم گذاشت و رفت. باز کردم و یادداشت را خواندم: تدارکات، لطفا یک جفت پوتین تحویل حامل نامه بدهید. شهید 🕊🌹 ‎‎ 🌷@shahedan_aref
گفتم: نگرانتیم این‌قدر موقع اذان توی جاده نزن کنار نماز بخون. چند دقیقه دیرتر چی میشه؟ افتادی دست کوموله ها چی؟ خندید! گفت: تمام جنگ ما به خاطر همین نمازه! تمام ارزش نمازم توی اول وقت خوندنشه! شهید🕊🌹 ‎‎‌‌‎ ‎‎ 🌷@shahedan_aref
🌹تا بود تمام زخم‌ها مرهم داشت انگار وطن دوباره یک رستم داشت پایان تمام افتخارات، اسمش او واژه‌ای از جنس شهادت کم داشت 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣هر روز صد صلوات هدیه ❣به روح پاک و مطهر همه شهدا ❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله هدیه به روح پاک و مطهر شهید 🌷@shahedan_aref
بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم. حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ. ۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ. شهـید‌ 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده لشگری که در وقت بیکاری، کف آشپزخانه را تمیز می‌کرد! شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان می رفتیم و وقتی از بیکاری حوصله‌مان سر می رفت، یک توپ پلاستیکی می خریدیم و فوتبال بازی می کردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش می زد! صدایش می کردیم و جوابی نمی شنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش می گشتیم و می دیدیم که در حال وضو گرفتن است. بزرگ تر که شدیم، دیگر می دانستیم که حتی در گرماگرم بازی ، عباس نمازش را به موقع می خواند. این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و نماز بخوانیم. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از الگوی پیشرفت اسلامی
خدمات چهل گانه مسجد-RGB.jpg
27.81M
🗞نمودار با کیفیت خدمات چهل گانه مسجد/ در قطع A1 چاپ شود! ❓۴۰ کتاب مرتبط با مدیریت شهری محله محور را مطالعه کنید. ❓امام جمعه های عزیز و امام جماعت های محترم با نقشه مفهومی محله آشنا شوند. ❓در قالب گعده ها و منبر مردم و نخبگان را با کارکردهای زندگی محله ای آشنا نمائید. https://eitaa.com/olgou4
اولین دوره نمایندگی مجلس داشت شروع میشد بهش گفتم : «خودت را آماده کن مردم میخواهندت » قبلا هم بهش گفته بودم ، جوابی نمیداد آن روز گفت :« نمیتوانم ، خداحافظی شب عملیات بچه هارو با هیچی نمیتونم عوض کنم شهید_🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم|کمتر دیده شده از شهید کاظمی، شهید زین‌الدین و شهید سلیمانی❣ 🌷@shahedan_aref
نگاهی به زندگی بزرگ قهرمان کوچک 🔹شهید ابراهیم قهرمانی در سن ۹ سالگی پدرش بـزرگوارش را از دست داد و در کنار تمامی مشکلات به تحصیل ادامه داد. لیکن مشکلات اقتصادی خانواده طوری بود که او مجبور شد ترک تحصیل نماید و در شغل مکانیک ماشین‌های سنگین به کار مشغول شود. 🔹ابراهیم قهرمانی به مادر بسیار محبت می‌ورزید و از تواضع خاصی برخوردار بود. در محل زنـدگی به کوچکترها محبت می‌کرد و حامی افراد ضعیف بوده و نمی‌گذاشت که نسبت به آنها ظلمی روا دارند. 🔹علاقه وافری به جبهه و جنگ داشت و در فعالیت‌های گروهی به منظور جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای جبهه‌ها شرکت می‌کرد و با بر و بچه‌های جبهه‌ای زیاد معاشرت می‌کرد. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
♥️🌿 •دوست ‌دارم •‌ اگر شهید شوم، •پیڪرے ‌نداشتہ ‌باشم؛ •از ادب ‌بہ دور است‌ ڪہ ‌در •محضر سیدالشہدا(ع) •با تن ‌سالم‌ و •ڪفن ‌پوش‌ محشور‌ شوم. .°و اگر پیڪرم ‌برگشت، °دوست ‌دارم °سنگ‌قبرے ‌برایم‌ نگذارند، °برایم ‌سخت ‌است ‌ڪہ °‌سنگ ‌مزار داشتہ‌ باشم‌ °و حضرت ‌زهرا(س) ° بـے‌نشانـ باشند. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم. از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟ گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرمانده‌ی لشکرم هستی؛ شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله! گفت: این حرفا چیه می‌زنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه‌ی نیروهام فرق گذاشتی؟  توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست می‌کنی؟ گفتم: خوب نه حاجی! گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو می‌خورم که بقیه‌ی نیروها خوردن. شهید🌹🕊 ‎‎‌‌‎🌷@shahedan_aref
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم. از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟ گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرمانده‌ی لشکرم هستی؛ شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله! گفت: این حرفا چیه می‌زنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه‌ی نیروهام فرق گذاشتی؟  توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست می‌کنی؟ گفتم: خوب نه حاجی! گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو می‌خورم که بقیه‌ی نیروها خوردن. شهید🌹🕊 ‎‎‌‌‎🌷@shahedan_aref
🥀می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » 🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . 🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . 🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣هر روز صد صلوات هدیه ❣به روح پاک و مطهر همه شهدا ❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله هدیه به روح پاک و مطهر شهید 🌷@shahedan_aref
از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.» اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تاحبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنم؟ در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم: دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref