بیست و نهمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
شهیدان زنده اند!
نام : عبدالله
نام خانوادگی : قاسمي
نام پدر : علي
تاریخ تولد : ۱ . ۱۰ . ۱۳۴۴
سن : ۲۱
تاریخ شـــ🌹ـــهادت : ۱۴ . ۵ . ۱۳۶۵
محل شهادت : سومار
✔️درتمامی امور بسیجی و مذهبی فعالیت داشتند، خوشخلقی و رعایت احوالات برای ایشان اولویت بود به طوری که مابقی همسایگان و مردم در برابر ایشان احساس شرمندگی میکردند.
در طول زندگانی رضایتمندی والدین را تمامأ کسب نموده و دعای خیر آنها همواره از آن خود کرده بودند
شخصی بودند که در رشته تحصیلی خود همیشه مقام اول را دارا بودند و در کنار پدر و خانواده سختکوشانه مشغول کار بودند.
از برادر ایشان نقل میشود، شب هنگامی در رخت خواب بدون توجه ما، مار دور گردن شهید حلقه زده بود، شهید گمان کردند دست من روی گردن ایشان است. به من گفتند دستت را بردار اما درحالی که دست من نبود و خود مار روی گردنشان بود، سحرگاه هنگام نماز متوجه شدیم چیزی که دور گردن ایشان بوده، مار است. مار بزرگی بود.
شهید گفتند مهمان داریم!
دوستان شهید گفتند مار را هلاک کنیم اما شهید رو به آنها فرمودند،
مار به رگ گردن ما نزدیک بود
همانگونه که به ما آسیبی نزد ماهم نباید آسیبی به او برسانيم، شاید این امتحان خدایی باشد.
فرق مردن با شهادت اینجا نمایان میشود!
شهید عبدالله قاسمي سرانجام در مردادماه ١٣۶۵ با فضایل نیک خود با اصابت ترکش خمپاره به پشت و دست، در هنگام وضو شربت شهادت نوشیدند
و به درجه
شـــهـ🌹ــــادت نائل گرديدند
✍🏻برادر زاده شهید
شهید#عبدالله_قاسمی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🖼 عزیزانم مُبلغ باشید
✍ شهید جواد قاسم کاظمی در وصیتنامهاش نوشت: «شما و تنها کسانی که ادعای خردسال بودن را دارید باید مُبلغ باشید و امر به معروف و نهی از منکر از یادتان نرود و نگذارید که این محل و منطقه که منور به خون شهیدان است از بوی بیبند و باری، فساد و تاریک متعفن گردد.»
🌐 ادامه مطلب 👇
https://navideshahed.com/fa/news/553345
شهید#جواد_قاسم_کاظمی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱 از مادر شهید حسن باقری پرسیدند:
چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند:
نگذاشتم امام زمان (عجل الله) در زندگیمان گم شود.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#حسن_باقری
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت شصت و هشتم راوی : دوستان راز مطلب در اینجاس
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و نهم ( ادامه قسمت قبل )
احمد آقا می خواست راه سفر به سوی خدا برای دوستان ناممکن جلوه نکندو دیگران به خاطر سختی های راه و زمانه ناامید نشوند و بدانند که راه رسیدن به محبوب همیشه باز است .
ویژگی دیگر او همت بالا و پشتکار در مسیر خدا بود.او یک بار به ندای توحیدی لبیک گفت و تا آخر عمر در این راه استقامت کرد
خداوند در آیه ی سوره ی احقاف می فرماید:«به درستی که کسانی که بگویند به پروردگار ایمان آوردیم و استقامت داشته باشند پس برای آن ها هیچ ترس و اندوهی نیست»
ایمان احمد آقا مقطعی نبود.وقتی تصمیم میگرفت ،مردانه همت میکردوکار را به سرانجام می رساند.
نمونه ی این فعالیت در نماز جمعه بچه ها و برگزاری دعای ندبه و .....قابل مشاهده است.
اودر کارهای مسجد خالصانه برای خدا زحمت کشید و با همتی وصف ناشدنی تلاش کرد.
از دیگر ویژگی های ایشان سیر علمی و مطالعات ایشان بود .احمدآقا با نظم خاصی مشغول مطالعه می شد و هیچ گاه از مطالعه غافل نشد .
به یکی از دوستان گفته بود :من حداقل روزی یک ساعت برنامه ی مطالعه ی جانبی دارم.
احمد آقا مخاطب شناسی را سرلوحه ی کارهای خودش در مسجد قرار داده بود .او در کنار بچه های کوچک تر مانند خود آن ها می شد .در مواجه با بچه های شلوغ و مشکل ساز بسیار صبور بود و ....
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 صحنه ی جهاد، میدان باز و وسیعی است که حصارپذیر نیست. فناءالله و محو و حل شدن در خدا و رسیدن به رضوان الله، زمان و مکان نمی شناسد.
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
بنّا بود،چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری!
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
"بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند... یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند... یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم...
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد."
به یاد شهید #عبدالمطلب_اکبری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطرات باور نکردنی یک جانباز در محضر مقام معظم رهبری باورنکردنی است ولی حقیقت دارد...
😭😭😭😭😭
🌷@shahedan_aref
رفیق شهید، شهیدت میکنه ...❤️🩹
وداع دو شهید
دو رفیق واقعی
همرزم و همراه
با معرفت، یک رنگ، باصفا
مخلص، با خدا، بی ریا
دو اسطوره سپاه اسلام
بسیجیان گمنام؛
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#علیرضا_افتخاری_پور🕊🌹
شهید#مسعود_ملا🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیههای مهم شهید حاج قاسم سلیمانی به مادحین اهل بیت (ع)
◾️حقیقت گویی و معنویت از اصول مداحی است
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چگونگی شهادت
#شهید_مسعود_ملا ❣
↩️در تنگه ابوقریب، گردان عمار با دوتیپ زرهی عراق درگیر شد.
گروهان«مسعود ملا» موند تو محاصره و مسعود تعدادی از نیروهایش را فرستاد عقب. خود مسعود با یه سری از بچهها موندن وسط عراقیا ونبرد تن به تن کردند.
عراقیا که دیگه با ما یقه به یقه درگیر بودن، مسعود را بستن به رگبار و پهلو وسینه اش مجروح شد واسیر عراقیا شد!!!
دشمن بعثی ملعون دستای مسعود رو بست پشت نفربر و در حالی که مسعود زنده بود وفریاد یا زینب«س» داشت، اونو تا سه راهی فکه کشوندن وبعد آرزوی سوم مسعود برآورده شد؛
دشمن بعثی در حالی که مسعود برلب فریاد یا حسین داشت، اورا دوره کرده وسرش را بریدند... .
💠خاطره آزاده جانباز مهدی سیفی
شهید«مسعود ملا» در وصیتنامه سراسر نورش نوشته است:
«پروردگارا، هم جراحت،هم اسارت و هم شهادت را روزی من کن و نگذار شرمنده مولایمان سیدالشهداء بشوم.»
🔸مزار شهید: بهشت زهرا«س» قطعه ۴۰ ردیف ۵۲ ،شماره ۲۲.
🔸تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲
🔸تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۴/۲
شهید#مسعود_مولا🕊🌹
🌷@shahedan_aref
#کلام_شھـــــید
#محرم🖤
#امام_حسین🕯
🌱شرط مرخصی امام خمینی ره
به شهید بابائی
🌿شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی(ره) رسیدند
و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند.
وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند.
شهید بابایی گفتند: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم.
امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی.
صبحتون شهدایی.....❣
🌷@shahedan_aref
روز سی ام #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🕊شهید عباس نعمتی یکم مهر ۱۳۴۷ در روستای مزج از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هجدهم تیر ۱۳۶۶ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله به پاها، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#عباس_نعمتی
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥درخواست خالصانه شهید مدافع حرم#سجاد_مرادی از مردم
هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم.
زیباترین قسمتش اونجاست که میگه:
ان شاءالله اونور جبران بکنیم!♥️😭😭
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سجاد_مرادی
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شصت و دوم : فتح المبین ( ۲ ) او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شصت وسوم : مجروحیت
✔️راوی : مرتضی پارسائیان
همه گردان ها از محورهاي خودشان پيشروي کردند. ما بايد از مواضع مقابل مان و سنگرهاي اطرافش عبور ميكرديم، اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد!
در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقي از داخل يك سنگر شليك ميكرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها نميداد. ما هر کاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار را بزنيم.
ابراهيم را صدا كردم و سنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد وگفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي سنگره!
بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت.
من هم به دنبال او راه افتادم.
در يكي از سنگرها پناه گرفتم، ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه ميكردم. او موقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد، اما اتفاق عجيبي افتاد! در آن سنگر يك بسيجي كم سن و سال، حالت موج گرفتگي پيدا كرده بود. اسلحه كلاش خودش را روي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد ميزد: ميكُشمت عراقي!
ابراهيم همينطور كه نشسته بود دست هايش را بالا گرفت، هيچ حرفي نميزد. نفس در سينه همه حبس شده بود، واقعاً نميدانستيم چه كار كنيم.
چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نميشد.
آهسته و سينه خيز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا ميكردم و ميگفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم، اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت.
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد!
جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسي نزده بودم، اما اينجا لازم بود، بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت، بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد.
لحظه اي بعد سنگر تيربار منهدم شد، بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه میكردم.
يكدفعه با اشاره يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!
رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشك شد! ابراهيم غرق خون روي زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت، او تقريباً بيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشت، در زمان تصرف سنگرهاي پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
بين راه دائماً گريه ميكردم، ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود، خون زيادي از بدنش رفت، حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
پزشك بهداري دزفول گفت: گلوله اي كه به صورت خورده به طرز معجزه آسائي از گردن خارج شده، اما به جايي آسيب نرسانده، اما گلوله اي كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده، از طرفي زخم پهلوي او باز شده و خونريزي دارد، لذا براي معالجه بايد به تهران منتقل شود.
ابراهيم به تهران منتقل شد. يك ماه در بيمارستان نجميه بستري بود. چندين عمل جراحي روي ابراهيم انجام شد و چند تركش ريز و درشت را هم از بدنش خارج كردند.
ابراهيم در مصاحبه با خبرنگاري كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اينكه بچه ها براي اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتي كردند، اما با عنايت خداوند، ما در فتح المبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمائي كرديم و شعارمان يا زهرا (سلام الله علیها) بود، آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره (سلام الله علیها) بود.
ابراهيم ادامه داد: وقتي در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف ميبرديم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پيدا كردم به امام زمان (عج) از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتي سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثراً خوابيده بودند. نسيم خنكي هم مي وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادي نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم.
در پايان هم وقتي خبرنگار پرسيد: آيا پيامي براي مردم داريد؟ گفت: «ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود ميزنند و براي رزمندگان میفرستند، خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم اداي دِين كنم.»
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
برکت عجیب شهدا - حاج حسین یکتا.mp3
27.64M
💫 برکت و تاثیر عجیب شهدا بر جامعه
❇️ خبری در راه است ...
❇️ روی دیگر جهاد تبیین، اتمام حجت و گرفتن بیعت برای امام زمان (عج) است.
👤حاج حسین یکتا
🌷@shahedan_aref
🍃🌹شهید علی اکبر سرمدي در سن پانزده سالگي در جستجوي رفتن به جبهه شد ولي بعلت كمي سن او را نمي پذيرفتند و در سال 1363 با اصرار زياد و دستكاري شناسنامه خود، وارد بسيج شد و آموزشهاي نظامي را فرا گرفت و در سال 1364 براي اولين بار عازم جبهه فاو شد و در تداركات انجام وظيفه ميكرد. بعد از مدتي در جبهه فعاليت خود را تغيير داد و كار نگهباني و ديدباني در جبهه را بعهده گرفت. در سال 65 آرپيچي زن خط مقدم جبهه شد.
از آن زمان به بعد چندين بار عازم جبهه شد. پيش از عمليات كربلاي 4 يك مرتبه به مرخصي آمد و پولهائي كه در نزد برادرش و در بانك داشت گرفت و گفت مي خواهم خمس اين پولها را بدهم. سپس همزمان با چهارمين سالگرد رحلت جانگداز خواهر مرحومه اش بود تاريخ 1365/10/4 در جبهه شوشتر در عمليات كربلاي 4 ، منطقه ام الرصاص به آرزوي ديرينه خود شهادت در راه حق و حقيقت رسيد و جسد پاك و مطهرش در خاك گرم و سوزان آن ديار مفقود گشت. در پايان از خداوند متعال آرزو داريم كه هر چه زودتر پيكر پاكش به وطن برگردد و تسلي خاطري براي خانواده اش باشد.
شهید#علی_اکبر_سرمدی_بیدگلی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
✨آرمان_عزیز✨
✍️نویسنده:محمد_علی_جابری
📗📖📗📖📗📖📗📖📗
🔻کتاب آرمان عزیز توسط علی جابری نوشته شده و انتشارات کتابک به چاپ رسانده است.
🔻این کتاب شامل روایت 10 داستان از ویژگی های اخلاقی شهید آرمان علی وردی میباشد.
💠📚💠📚💠📚💠📚
لینک دسترسی مستقیم به کتاب ازطریق سایت 👇
✔️https://b2n.ir/q01149
🌷@shahedan_aref
ورود پیکر ۱۸ شهید تازه تفحص شده به کشور
🔹پیکرهای مطهر ۱۸ شهید دفاع مقدس، روز پنجشنبه ساعت ۹ صبح از طریق مرز شلمچه به کشور باز میگردند و در مرز مورد استقبال عموم قرار خواهند گرفت.
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد
راوی : دکتر محسن نوری
ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود.شب بود و هوا تاریک .در جلوی ستون ،احمدآقا قرار داشت.
همینطور که به آن ها نگاه می کردم،یک باره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد !!
ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد .قلب احمدآقا مورد هدف قرار گرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چه می گوید.
در آن لحظات احمدآقا جلوی چشمان من به شهادت رسید!!
و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم!تا چند دقیقه بدنم میلرزید.
روز بعد درمسجد احمدآقا را دیدم.خوابم را برای ایشان تعریف کردم .او هم لبخندی زد و گفت:به شما خبر میدهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه!......
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه 💕
❣طلبه شهید محمدباقر جوادی ❣
☘تولد: ۱۳۴۶٫۵٫۷
☘محل تولد و گلزار شهید: خراسان رضوی، خلیل آباد،روستای دهنو.
🕊شهادت: ۱۳۶۵٫۱۱٫۸
☘ محل شهادت: شلمچه
☘تحصیلات: حوزوی
☘مسئولیت: بی سیم چی و تخریب چی
آقا محمدباقر هفتم مرداد ۱۳۴۶، در روستای دهنو از توابع شهرستان خلیل آباد به دنیا آمدند. پدرشون محمدرضا و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواندند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداختند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافتند و هشتم بهمن ۱۳۶۵، با سمت بی سیم چی در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، سینه و قطع سر، شهید شد. مزار ایشان در زادگاهشون واقع است.
✍🏻 خواهرزاده ی
شهید #محمدباقر_جوادی 🕊❣
🌷@shahedan_aref