eitaa logo
هر روز با شهدا
57.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
19 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 خاطرات همت: 🌿 دفترچه یادداشتش را باز میکرد و هرچی از شناسایی بهش میرسید،‌ توی دفترچه اش مینوشت، ریز به ریز. این کار شب تا صبحش بود. 🌿 صبح هم که ساعت چهار،‌ هنوز آفتاب نزده،‌ میرفتیم شناسایی تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع میشد. 🌿 بعضی وقتها صدای بچه ها در می آمد. همه که مثل حاجی اینقدر مقاوم نبودند... 🌷@shahedan_aref
🔹نامه‌ای که شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برای خانواده‌ای در البوکمال نوشته بود 🔹سردارِ صادق، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی برای صاحب منزلی که ایشان در خلال عملیات آزادسازی البوکمال، از آن منزل به عنوان مقر استفاده کرده‌اند نامه‌ای نوشته بود. 🔹شهید سلیمانی در این نامه ضمن معرفی خود، بابت استفاده از منزل به عنوان مقر، از صاحب آن عذرخواهی کرده و ضمن نوشتن شماره‌ی تلفن منزل شخصی شان در انتهای نامه، برای جبران هر گونه خسارت احتمالی و یا هر گونه درخواست دیگری از طرف صاحب منزل، ابراز آمادگی کامل کرده بود. 🔹ایشان همچنین در بخشی از این نامه بیان کرده بود: من میان خودم (به عنوان یک شیعه) و شما (به عنوان یک سنی) تفاوتی نمی‌بینم؛ زیرا خود را پیرو سنت رسول الله(ص) و شما را نیز محب اهل بیت(ع) می‌دانم. شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹نام ،نام خانوادگی: محمد رضا تورجی زاده 🍃ولادت: ۱۳۴۳/۴/۲۳ 🌹شهادت: ۱۳۶۶/۲/۵ 🍃مکان شهادت: بانه، منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ 🌹مزار شهید: گلستان شهدای اصفهان 🕊شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 شانزدهمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید 🕊🌹 ❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️ برای همه گرفتارا دعا کنید🙏 🌷@shahedan_aref
🍃نام: رضا پناهی 🌹تولد: ۱۳۴۹ 🍃محل تولد: کرج - در خانواده‌ای مذهبی 🌹تاریخ شهادت: 1361 در 12 سالگی 🕊شهید رضا پناهی سال ۱۳۴۹ بود که در کرج به دنیا آمد. در خانواده‌ای مذهبی؛ اما بیشتر از ۱۲ سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و به اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگی‌اش ابدی شود. وصیت نامه‌اش را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشه‌ای پنهان؛ که بعد از شهادتش به دست خانواده‌اش رسید. یک‌بار، بلکه چند بار باید این وصیت نامه‌ها را بخوانیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضی دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبدالله علیه السّلام گرفتند و به راستی چه تفاوتی بین نوجوانان آن زمان و نوجوانان این عصر وجود دارد؟!! شادی روح همه شهدا صلوات...❣ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
🍃نام: رضا پناهی 🌹تولد: ۱۳۴۹ 🍃محل تولد: کرج - در خانواده‌ای مذهبی 🌹تاریخ شهادت: 1361 در 12 سالگی 🕊شه
وصیتنامه شهید رضا پناهی👇 🕊بسم الله الرّحمن الرّحیم مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیتُه وَ مَن عَلی دِیتُه وَ اَنَا دِیتُه؛ هرکس من را طلب می‌کند می‌یابد مرا، و کسی که مرا یافت، می‌شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می‌شود و کسی که عاشق من می‌شود، من عاشق او می‌شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می‌کشم و کسی که من او را بکشم، خون‌بهایش بر من واجب است، پس خون‌بهای او من هستم. هدف من از رفتن به جبهه این است که: اولاً به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه‌ای را که امام عزیزمان بارها در پیام‌ها تکرار کرده، که هر کس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می‌روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت‌های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کنند او نمی‌تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می‌روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده‌ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم؛ و به حق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت‌شکن را یاری کنیم و به حق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند، پاداش عظیم می‌بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله. شادی روح همه شهدا صلوات...❣ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هفتاد و نهم:حاجات مردم ونعمت خدا ✔️راوی : جمعی از دوستان شهید دوران دبیرستان بود. ابراهیم عصرها در بازار مشغول بکار می‌شد و برای خودش درآمد داشت. متوجه شد یکی از همسایه‌ها مشکل مالی شدیدی دارد. آن‌ها علیرغم از دست دادن مرد خانواده، کسی را برای تأمین هزینه‌ها نداشتند. ابراهیم به کسی چیزی نگفت. هر ماه وقتی حقوق را می‌گرفت بیشتر هزینه آن خانواده را تأمین می‌کرد! هر وقت در خانه زیاد غذا پخته می‌شد، حتماً برای آن خانواده می‌فرستاد. این ماجرا تا سال‌ها و تا زمان شهادت ابراهیم ادامه داشت و تقریباً کسی به‌جز مادرش از آن اطلاعی نداشت. شخصی به سراغ ابراهیم آمده بود قبلاً آبدارچی بوده و حالا بیکار شده بود تقاضای کمک مالی داشت ابراهیم به‌جای کمک مالی با مراجعه به چند نفر از دوستان شغل مناسبی را برای او مهیا کرد او برای حل مشکل مردم هر کاری که می‌توانست انجام می‌داد و اگر هم خودش نمی‌توانست به سراغ دوستانش می‌رفت از اون‌ها کمک می‌گرفت اما در این کار یک موضوع را رعایت می‌کرد؛ با کمک کردن به افراد، گدا پروری نکند ابراهیم همیشه به دوستانش می‌گفت :قبل‌از این‌که آدم محتاج به شما روی بیاندازد و دستش را دراز کند. شما مشکلش را برطرف کنید. او هر یک از رفقا که گرفتاری داشت یا هر کسی را حدس می‌زد مشکل مالی داشته باشد کمک می‌کرد. آن‌هم مخفیانه، قبل‌از این‌که تو طرف مقابل حرفی بزند. بعد می‌گفت: من فعلاً احتیاجی ندارم. این را هم به شما قرض می‌دهم. هر وقت داشتی برگردان. این پول قرض‌الحسنه است ابراهیم هیچ حسابی روی این پول‌ها نمی‌کرد. او در این کمک‌ها به آبروی افراد خیلی توجه می‌کرد همیشه طوری برخورد می‌کرد که طرف مقابل شرمنده نشود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
📚معرفی کتاب ابراهیمِ ساره، 🖨️انتشارات حماسه یاران 📢 روایتی از روزگارِ فراق؛ روایتی که ساره در آن، در روزهایی که ابراهیمش را از دست داده است و حتی تکه‌ای از پیکر او را برای آرام گرفتن ندارد، به تلاش و پویاییِ خود برای برگرداندن یادِ عزیزش، ادامه می‌دهد. ❤️ عاشقانه‌ای از ایام آشناییِ ابراهیم و ساره، ایامی که با پا به پایِ هم به سوی مقصدی که برای خود ترسیم کرده بودند، قدم بر می‌دارند؛ امّا در این میان، ابراهیم گوی سبقت را می‌رباید و ساره را با یک بغلِ حسرت و غبطه، تنها می‌گذارد. با همراهیِ ساره و خاطراتِ ایامِ گذشته. سفارش کتاب ابراهیمِ ساره 👇👇👇 https://b2n.ir/n06789 شهید مدافع حرم🕊🌹 کتاب 🌷@shahedan_aref
°بســـمــ رب الشهدا° 🔸کارگر شهـــــــــید ابوالقاسم اصلاحی🔸 ✓ تاریخ تولد : ۲۰ بهمن ۱۳۳۸ ✓ محل تولد : شهرستان سمنان ✓ تاریخ شهادت : ۱۲ فروردین ۱۳۶۳ ✓ محل شهادت : بیمارستان تهران ✓مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده یحیی (ع) سمنان 🔹بخشی از وصیت یا زندگانی شهید : _ سه بار به جبهه اعزام شد. بار اول که در منطقه عین خوش مسئول دسته بود از ناحیه زانوی پا مجروح و به مدت یک ماه در بیمارستان اصفهان بستری شد. بار دوم به عنوان معاون گروهان و به علت مجروح شدن چشم چپ مدت یک هفته در بیمارستان فارابی تهران بستری شد و بار آخر در عملیات خیبر جزیره مجنون با اصابت ترکش به سرش که منجر به بیهوشی‌اش شد ۱۵ روز در بیمارستانی در تهران بستری بود و بعد از ۲۰ ماه و ۱۴ روز دلاورانه رزمیدن دوازدهم فروردین ماه سال ۶۳ دعوت حق را لبیک گفت.‌ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌹نــام :رضا 🍃نـام خـانوادگـی :خوانساری 🌹نـام پـدر :حسین 🍃تـاریخ تـولـد :۱۳۴۳/۰۹/۲۸ 🌹تـاریخ شـهادت :۱۳۶۱/۰۲/۲۳ 🍃موقـعیت مـزار در گـلزار شـهداقـطعـه :۲۶ردیـف :۶۹شـماره :۱۴ 🕊بيست و هشتم آذر ۱۳۴۳، در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش حسين، كارگر چيت‌سازي بود و مادرش صديقه نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربي درس خواند. مدتي در بسيج فعاليت كرد. عضو گارد رياست جمهوري بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و دوم ارديبهشت ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گروه در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. تاكنون اثري از پيكرش به دست نيامده است. مزار يادبود وي در بهشت‌زهراي زادگاهش قرار دارد. شادی روح همه شهدا صلوات...❣ شهید 🌷@shahedan_aref
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هشتاد و هشتم ( ادامه قسمت قبل ) دوباره‌خوابیدم.این‌بار چیز عجیب‌تری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه‌ی خدا به زمین آمده بودند! هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکه است. آن‌ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمدعلی را در آن سوار کردند، بعد هم همه‌ی ملائک به همراه احمد به آسمان‌ها رفتند‌. روز بعد چند نفر از همسایه‌ها به خانه‌ی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می گرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده. من گفتم حسین آقا در خانه است.من ناراحت احمدعلی هستم. آن روز مادر شهید جمال محمدشاهی را دیدم، این مادر گرامی را از سال‌ها قبل در همین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی را گرفت، گفتم: بی خبرم.نمی دانم کجاست. سیده خانم، مادر شهید جمال، هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد. ایشان گفت:« درعالم خواب، به نماز جمعه‌ی تهران رفته بودیم، آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعداعلام کردند که امام زمان(عج)تشریف آوردند و می‌خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند! من با سختی جلو رفتم.وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم.از بلندگو اعلام کردند: شهید احمدعلی نیری». ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای برای ظهور امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
شهید میثم علیجانی به روایت مادر میثم فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366 روزی بود که خداوند میثم را به من امانت داد. همسرم پاسدار بود و زمان جنگ تحمیلی به صورت داوطلب به جبهه می‌رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشت. پسرم از بچگی به شهادت و لباس پاسداری علاقه داشت. سال 85 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژۀ صابرین لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که راه پدرش را ادامه بدهد. همزمان درسش را هم ادامه داد و لیسانس جغرافیای نظامی گرفت. میثم دو بار به سوریه اعزام شد. 21 فروردین 95 که سالروز تولدش بود در منطقۀ خان‌طومان سوریه ترکش به چشم، گوش، سر و دو پایش اصابت کرد و مجروح شد. او که به ایران منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای خان‌طومان به شهادت رسیدند. همرزمانش می‌گویند میثم زمانی که مجروح شده بود تا آخرین لحظه سنگرش را حفظ کرده بود شهیدمیثم علیجانی در 18 تیر 96 در ساعت 16 عصر در نوار مرزی شمال‌غرب و در نقطه صفر مرزی در اجرای ماموریت شناسایی و گشت رزمی تامین جاده‌ای دچار سانحه خودرویی شد و در وعده گاه الهی به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست شادی روح همه شهدا صلوات...❣ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷 خاطرات همت: 🌿 حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو -واقعا؟جون حاجی؟ نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم حاجی قاشق را برگرداند بخدا فردا بهشون میدیم حاجی همین طور که کنار میکشید گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم! شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شهید آرمان علی‌وردی طلبه 21ساله حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی و بسیجی یگان امنیتی امام رضا(ع)، ساکن محله شهران تهران بود که در مأموریت‌های بسیج برای مقابله با ناآرامی‌ها و اغتشاشات حضور داشت. 🌹شهید علی‌وردی در اغتشاشات روز چهارشنبه 4 آبان 1401 در شهرک اکباتان، از سوی عده‌ای ربوده شد و بعد از بستن وی و ضرب‌وشتم شدید با ضربات متعدد چاقو، وی را کنار خیابان رها کردند و بعد از چند ساعت توسط بسیجیان پیدا شد؛ وی سپس به بیمارستان بقیةالله(عج) منتقل می‌شود اما به‌دلیل شدت خون‌ریزی، روز جمعه (6 آبان) جان خود را از دست داده به شهادت می‌رسد. شادی روح همه شهدا صلوات...❣ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 هفدهمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید 🕊🌹 ❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️ برای همه گرفتارا دعا کنید🙏 🌷@shahedan_aref
« »❤️ 💠نویسنده : محمدعلی جعفری 💠ناشر: روایت فتح 💠تعداد صفحه: ۱۴۴ ✨ کتاب قصه دلبری زندگی شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسرِشهید مرجان دٌرعلی است. 🔸کتاب از دو انسان در قرن حاضر صحبت می کنه...دو انسانی که مثل تمامی بنده های خدا هستند اما سرلوحه کار و زندگیشون رو به خدا و شهدا دادند..چقدر زیبا 🔸اوج عشق در این داستان دیده می شه..عشق به آرمان..عشق به زندگی..عشق به همسر..شما فقط این شعرِزیبا رو که شهید به همسرشون تقدیم کردند ببینید👇🏻 تو مرجانی، تو در جانی، تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی 🔸صبر و توکل به زیبایی در داستان اومده و محاله کتاب رو بخونید و گریه نکنید. 💠 خواندن کتاب قصه دلبری رو از دست ندید شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چادری شدن دختر ایرانی مقیم انگلیس در مقتل شهید علی وردی (خیابان ورزش) در هیات دختران انقلاب این دختر خانوم وقتی فیلم نحوه شهادت آرمان در صفحه دختران انقلاب را می بیند خانواده اش را از انگلیس رها می‌کند و میاد ایران و سراغ دختران انقلاب....به اتفاق دختران انقلاب و با بی تابی تمام و اشک چشم به ملاقات مادر آرمان میرود..... وقتی مادر آرمان برایش از ناراحتی آرمان به خاطر شنیدن خبر چادر کشیدن میگوید،تصمیم می گیرد موهایش را کامل بپوشاند و به حمدالله در هیات دختران انقلاب در مقتل شهید به دست خانواده شهید آرمان علی وردی چادری میشود... ✅و در آخر پیام این بانو به دنیا را به زبان انگلیسی ببینید.. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هشتاد:حاجات مردم ونعمت خدا ✔️راوی : جمعی از دوستان شهید بزرگان دین توصیه می‌کنند برای رفع مشکلات خودتان تا می‌توانید مشکل مردم را حل کنید همچنین توصیه می‌کنند تا می‌توانی به مردم اطعام کنید و این‌گونه بسیاری از گرفتاری‌هایتان را برطرف سازید. غروب ماه رمضان بود ابراهیم آمد در خانه‌ی ما بعد از سلام و احوال‌پرسی یک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله‌پزی رفت به دنبالش آمدم و گفتم ابرام جون کله پاچه برای افطاری عجب حالی می ده؟! گفت: راست می‌گی، ولی برای من نیست. یک دست کامل کله‌پاچه و چند تا نان سنگک گرفت وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید. ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفیق جمع شدند و با هم افطار می خورند. از این‌که به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم فردای آن روز ایرج را دیدم پرسیدم: دیروز کجا رفتید!؟گفت پشت پارک چهل‌تن انتهای کوچه منزل کوچکی بود که در زدیم و کله‌پاچه را به آن‌ها دادیم. چند تا بچه و پیرمردی که دم در آمدند خیلی تشکر کردند ابراهیم را کامل می‌شناختند آن‌ها خانواده‌ای بسیار مستحق بودن. بعد هم ابراهیم را رساندم خانه‌شان. بیست و شش سال از شهادت ابراهیم گذشت در عالم رؤیا ابراهیم را دیدم سوار بر یک خودروی نظامی به تهران آمده بود از شوق نمی‌دانستم چه کنم چهره ابراهیم بسیار نورانی بود جلو رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم از خوشحالی فریاد می‌زدم و می گفتم بچه‌ها بیایید آقا ابراهیم برگشت ابراهیم گفت بیا سوار شو خیلی کار داریم به‌همراه هم به کنار یک ساختمان مرتفع رفتیم مهندسین و صاحب ساختمان همگی با آقا ابراهیم سلام و احوال‌پرسی می‌کردند او را هم خوب می‌شناختند ابراهیم رو به‌ ساختمان کرد و گفت من آمده‌ام سفارش این آقا سید را بکنم یکی از این واحدها را به نامش کن بعد شخصی که دورتر از ما ایستاده بود را نشان داد صاحب ساختمان گفت آقا ابرام این بابا نه پولداره نه می‌تونه وام بگیره من چه‌جوری یک واحد به او بدم منم حرفش را تأیید کردم و گفتم ابرام جون دوران این کارها تمام شد الان همه اسکناس را می‌شناسند. ابراهیم نگاه معناداری به من کرد و گفت من اگر برگشتم به‌خاطر این بود که ما مشکل چند نفر مثل ایشان را حل کنیم وگرنه من این‌جا کاری ندارم بعد به سمت ماشین حرکت کرد من هم به دنبالش راه افتادم که یک‌دفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پریدم 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref