eitaa logo
هر روز با شهدا
64.9هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
22 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز با شهدا
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار قسمت چهارم آخر شب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کرده بود، خسته
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت اول مقداری طلا و سکه داشتم که از فامیل هدیه گرفته بودم، همه را دادم به رجب تا خرج ساخت خانه کند. خودش هم کمی پول پس‌انداز کرده بود؛ اما همچنان برای تکمیل خانه کافی نبود. بالاخره با قرض و قوله کار را پیش برد و دو اتاق کنار هم ساخت؛ یکی دوازده متری و یکی هم نُه متری. مثل همه‌ی خانه‌ها یک حوض کوچک وسط حیاط ساختیم؛ کمی آن طرف‌تر هم آشپزخانه. دیوار اتاق‌ها را گچ و خاک کردیم و وسایل را چیدیم. پول کافی برای خرید پنجره نداشتیم؛ با نایلون و پتو پنجره طرف خیابان را پوشاندم. هر بار که طوفان می‌آمد، تمام زندگی را گرد و خاک برمی‌داشت. فرش‌ها را به‌سختی می‌بردم داخل خیاط و خاکشان را می‌تکاندم. نایلون را دوباره با میخ به دیوار می‌زدم و تا قبل از آمدن رجب همه‌چیز را مرتب می‌کردم. بزرگ‌ترین حُسن وصفنارد این بود که آب لوله‌کشی داشت و احتیاج به آب‌انبار نداشتیم. با اینکه محله‌ی فقیر نشینی بود، اما دولت تمام خانه‌ها را لوله‌کشی کرده بود. دوری از مادرم مثل گذشته برایم سخت نبود. به تنهایی عادت کرده بودم. رجب شیفت کاری‌اش تغییر کرد؛ غروب می‌رفت سر کار و هفت و هشت صبح برمی‌گشت خانه. از خستگی غش می‌کرد؛ من هم باید امیر را آرام می‌کردم تا مزاحم خواب او نشود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷@shahedan_aref
ابراهیم تسبیح شاه مقصود قیمتی و زیبایی داشت. یکی از رزمندگان به او گفت تسبیحت را به من می دهی و ابراهیم همان جا تسبیح را داد. جایی دیگر پیراهن زیبایی داشت وقتی احساس کرد یکی از دوستانش از آن پیراهن خوشش آمده پیراهن را در آورد و به او داد. دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت مگر اینکه در این دنیا بتواند گره ای ازمشکلات مردم را بگشاید. و یا بنده ای را با خدا آشتی دهد. نه به چیزی از مال دنیا دل بسته بود و نه دنیا را لایق دل بستن می دانست. شهید 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند صد ثانیه‌ای مادر 🔰زیباترین جواب یک مادر درباره فرزندش 🌷@shahedan_aref
📩 شهید ⚠️ مالتان برکت ندارد ... 🌷@shahedan_aref
💬 | متن پیام: سلام میشه از پست هاتون کپی کنم؟ سلام بله کپی از مطالب حلال است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔻 دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. 🌷 صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. 🌹 زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی "روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱" پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده. 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم سلیمانی: جانِ من و همۀ شهیدان ارزش فداشدن در راه ملت را دارد. 🌷@shahedan_aref
خط شهید . . . این شأن بندگی خداوند بلند مرتبه است؛ «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» یعنی بندگی با اهمیت‌تر از رسالت است.  دست‌نوشته حاج قاسم در تدمر برای رزمندگان مدافع حرم شهید 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت اول مقداری طلا و سکه داشتم که از فامیل هدیه گرفته بودم، همه را دادم
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت دوم تازه‌عروسی شهرستانی دیوار به دیوار خانه ما زندگی می‌کرد؛ از من هم بی‌زبان‌تر بود. حسابی از شوهرش می‌ترسید. مریم، همدم تنهایی من شده بود. شوهرهایمان را راهی سر کار می‌کردیم و تا شب کنار هم بودیم. روز اولی که پیش مریم رفتم، به هم ریختگی و شلوغی خانه‌اش کلافه‌ام کرد. روغن، برنج، ظرف و ظروف، همه روی طاقچه ردیف کنار هم چیده شده بود. پیش خودم گفتم: «دخترای روستایی با سلیقه و اهل زندگی‌ان. چرا خونه و زندگی مریم این شکلیه؟!» مریم اصلا حوصله‌ی کار خانه را نداشت. کمکش کردم راه و رسم خانه‌داری را یاد گرفت. مرتب کردن خانه‌اش یک روز بیشتر طول نکشید؛ اما تا آداب زندگی را یاد بگیرد چند ماهی طول کشید. هرچه از مادرم یاد گرفته بودم به مریم هم می‌گفتم. با سروسامان گرفتن زندگی‌اش، دل آقای ترابی همسرش نرم شد و کمتر اذیتش می‌کرد. وقتی که برای شام میهمان داشت، مواد اولیه‌ی غذا را به من می‌رساند تا برایش خورشت درست کنم. تا او برنج را دَم می‌گذاشت، من هم خورشت را آماده کرده بودم. از نردبان بالا می‌رفتم، مریم را صدا می‌زدم و از بالای دیوار، قابلمه را به دستش می‌دادم. دست‌پخت بدی نداشت؛ اما دلش می‌خواست جلوی خانواده شوهر سربلند و عزیز شود. شوهر مریم برعکس رجب، آدم دست و دلبازی بود. تنها مشکلش اجاق کوری زنش بود. مریم بچه‌دار نمی‌شد و فامیل شوهرش با متلک‌هایشان او را آزار می‌دادند. مدام نذر و نیاز می‌کرد که خدا با دادن بچه‌ای چراغ زندگی‌اش را روشن نگه دارد؛ اما بی‌فایده بود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از شھادت علی خوابش‌رو دیدم بهم گفت: « اگہ مےدونستم این دنیا به خاطر صلوات این‌ همہ ثواب‌ و‌ پاداش میدن، حالا حالاها آرزوۍ شھادت نمےکردم! میموندم توۍ دنیا و صلواټ می فرستادم.. » شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref