فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ | آمدم ای شاه سلامت کنم
عرض ارادت به مقامت کنم
🔺️لحظاتی از حضور #خادم_الرضا، حاج قاسم سلیمانی در حرم مطهر امام رضا(ع)
🌟بهمناسبت میلاد امام رضا علیهالسلام
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هفدهم : ایام انقلاب
✔️راوی : امير ربيعي
🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃اگر در جستجوی امام زمان هستی او را در میان سربازانش جسجو کن
صحبتهای شنیدنی شهید آوینی
شهید #مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#پای_بدون_زانو!!
🌷در عمليات كـربلای۵ تـازه مجـروح شـده بـودم؛ آن هـم روز دوم عمليات؛ ۶۵/۱۰/۲۱ يك پايم قطع شـده بـود و دسـت راسـت و سـر و سينهام تركش خورده بود. پس از اعزام به كشور آلمان، پايم را بدون زانو پيوند زدند و با ۴ ـ ۳ پـيچ، اسـتخوان ران را بـه اسـتخوان سـاق وصـل كردند. مانده بودم كه با يك پای بدون زانو و سيخ ماننـد، چگونـه نمـاز بخوانم، بنشينم، دراز بكشم و .... قبلش در عمليات كربلای۴ يك شب موقع عمليـات كـه تـا صـبح مشغول جنگ و گريز بوديم و اصلاً جز خون و شهيد و .... چيـزی نبود، نماز صبح داشت قضا میشد. برای اولين مرتبه، نماز صبح را در حال راه رفتن و با تيمم ـ آن هم از كنار جاده شلمچه ـ خوانـدم. بـرای سـجده و ركوع فقط....
🌷فقط كمی سر را خم میكرديم و سنگ از قبل برداشته شـده را بـه پيشانی میساييديم و تازه وقتی به مقر بازگشتيم، از فرمانـده و روحـانی گردان پرسيديم كه وضعيت نماز صبحمان چهجور است! ....با خود فكر میكردم حالا چهكار كنم. بعضی پيشنهاد دادند كـه همـانطور نشسته ادامه بده و نماز نشسته هم قبول است، ولی تـصميم گـرفتم كه ايستاده نماز بخوانم. برای اولين مرتبه ايستادم و موقـع سـجده چـون پای چپم زانو نداشت، به جای اينكه هفت جای بدنم روی زمـين باشـد، شـش جـای بـدنم روی زمـين بـود و ماننـد ژيمناسـتيككارهـا پـايم را میچرخاندم و مینشستم. حالا مدتهاست كه اينگونه نماز نخواندهام، ولی اين نماز هم مانند آن نماز صبح كلی كيف دارد.
#راوی: جانباز سرافراز غلامرضا عابد مسلك
❌❌ امنیت اتفاقی نیست!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید حسین الیاسی زواره
فرزند : عباس
ولادت : ۱۳۴۵/۰۲/۱۷ زواره ، اردستان
شهادت : ۱۳۹۸/۱۲/۱۶
محل شهادت : بیمارستان شهرستان اردستان
نحوه شهادت : هنگام تأمین امنیت شهروندان و پیشگیری از شدت انتشار ویروس کرونا در اجتماع مردمی بیمارستان کامکار به بیماری کرونا مبتلا و در مورخ 1398/12/16به شهادت رسیدند.
تاهل : متاهل دارای سه فرزند
مزار : گلزار شهدای زواره
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #حسین_الیاسی_زواره🕊🌹
🌷@shahedan_aref
مرگ نه اتقدر ترسناک است، زندگی نه انقدر شیرین که انسانی شرف خود را بدان بفروشد...
شهید #نوربخش_مرادزاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
سلام بر کسانی که دیگران را به یاد خدا می اندازند 🕊
صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
🌷@shahedan_aref
⭕ خاطراتی از شهید ابراهیم هادی :
عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.
ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه
شهید #ابراهیم_هادی
🌷@shahedan_aref
"یک روز بعد از حیرانی"🌼
محمدرضا در تاریخ 21 آبان 1394 به عنوان بسیجی تکاور راهی دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شد..🌿 همزمان با روزهای آخر ماه محرم الحرام در عملیات محرم در حومه حلب به فیض شهادت نائل آمد..🥀محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کنند.. از صفات بارز اخلاقی او می توان به #خوش_خلقی و #خلوص_نیت در انجام وظایف دینی اشاره کرد. فاطمه سلیمانی نویسنده و خالق کتاب هایی چون یک خوشه انگور سرخ، رد سرخ جا مانده بر فنجان و... است🌱
✍🏻نویسنده:فاطمه سلیمانی ازندریانی
▫️ناشر:شهید کاظمی
▫️قالب کتاب:زندگینامه داستانی
📖تعداد صفحات:۲۹۱ صفحه
💳 قیمت ۹۰ ت با تخفیف ۸۵ ت🌱
شهید #محمدرضا_دهقان_امیری
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
🌷@shahedan_aref
🌸 وصیت نامه شهید قنبر علی بابازاده درباره حجاب
محل شهادت : شلمچه
📌 خواهرم شما رسالت حضرت زهرا سلام الله علیها را بر دوش دارید ، حجاب خودتان را رعایت کنید .موج خروشان خون مرا به گوش تمامی مستکبران و خائنان برسانید و به آنها بگویید: به خون پاک تمامی شهدا قسم ،حق مظلوم را از شما ظالمان خواهیم گرفت. همیشه به یاد خدا باشید که خداوند شما را در همه حال یار و یاور است.
شهید #قنبر_علی_بابازاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦ضرورت شناساندن شهدا و مفاخر شهرها به همگان
🔹بیانات ۱۴۰۲/۳/۹ رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد مرکزی کنگرهی ملی شهدای سبزوار و نیشابور
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#هواپیمای_میگ۲۵_دشمن_را_تا_یکسال_زمینگیر_کردیم!!
🌷اول مرداد ماه ۱۳۶۲ در کابین عقب سروان شهرام رستمی از پایگاه هوایی شیراز به منظور گشتزنی و پوشش هوایی منطقه بندر ماهشهر بلند شدیم. تقریباً حوالی کازرون افسر کنترلر رادار بوشهر با هیجان اعلام کرد یک فروند هواپیمای بلند پرواز میگ – ۲۵ در ارتفاع ۷۵۰۰۰ پا و سرعت ۲/۵ برابر صوت در حال پرواز به سمت تهران است. به سرعت در رادار هواپیما هدف را جستجو کرده و آن را پیدا کردم. هماهنگیها با کابین جلو انجام شد و روی هدف قفل راداری صورت گرفت. رستمی با استفاده از آخرین مرحله قدرت پس سوز موتورها به سرعت ارتفاع را زیاد کرد تا....
🌷تا قفل راداری شکسته نشود. در ارتفاع ۴۵۰۰۰ پا تمام پارامترهای شلیک موشک فراهم شده بود. بلافاصله یک تیر موشک هوشمند فونیکس را به سمت دشمن شلیک کردیم. موشک از زیر بال رها شد و شروع به اوج گیری کرد. چیزی نگذشت که موشک به خوبی هدف را مورد اصابت مستقیم قرار داد. برق انهدام این هواپیمای گران قیمت و خطرآفرین برای کشور را در آسمان مشاهده کرده و ندای الله اکبر سر دادیم. این انهدام اولین میگ – ۲۵ بود که باعث شد نزدیک به یک سال دشمن به فکر بمباران با آن نیفتد.
#راوی: سرهنگ خلبان سید علیمحمد رفیعی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
🔴 جذب دلها، خاصیّت شهادت است
رهبر انقلاب در دیدار ستاد مرکزی کنگرهی ملی شهدای سبزوار و نیشابور:
🔸خاصیّت شهادت، جذب دلها است. جوان خارج از مذهب را شهادتِ رفیقش در سبزوار وادار میکند برود خدمت مرحوم آقای علوی و مسلمان بشود، شیعه بشود، بعد برود در جبهه به شهادت برسد؛ این هنر شهادت است. شهادت یک جوان، شهادت یک رفیق، شهادت یک همراه، فضا را با نور شهادت منوّر میکند، دلها را جذب میکند؛ خب این برخلاف مصلحت مستکبرین است، برخلاف مصلحت اهل باطل است؛ لذا با آن مبارزه میکنند. یک عدّه هم در داخل از این کارها میکنند.
🌷@shahedan_aref
🌸🍃🌸🍃
🍃
[ بیست سال و سه روز ]
📙معرفی کتاب👇
کتاب بیست سال و سه روز؛ سیدمصطفی موسوی، جلد دوازدهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته سمانه خاکبازان است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتابهای دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیتهای گستردهای دارد، از زیرمجموعههای بنیاد فرهنگی روایت فتح است. بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنوارههای بینالمللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزههای تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد.
کتاب بیست سال و سه روز؛ سیدمصطفی موسوی، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ مدافع حرم است.
خواندن کتاب بیست سال و سه روز؛ سیدمصطفی موسوی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به ادبیات پایداری و سرگذشتنامههای شهدا.
شهید #سیدمصطفی_موسوی
#بیست_و_سه_سال_و_سه_روز
🌷@shahedan_aref
رعایت حقالناس رمز پاکی شهدا
🔹شهید احسان نصیری همیشه و در همه جا خدا را در نظر داشت و هیچ گونه کوتاهی در مورد کار مردم و ارباب رجوع نداشت. او برای حق الناس اهمیت ویژهای قائل بود چنانچه در حین انجام کار حتی به تلفن شخصی خود پاسخ نمیداد که مبادا در وقت ارباب رجوع حق الناسی به وجود نیاید.
شهید مدافع وطن🕊🌹
#احسان_نصیری
🌷@shahedan_aref
وصیت نامه شهید ((بابک نوری))
شهید مدافع حرم🕊🌹
#بابک_نوری
🌷@shahedan_aref
خاطراتی از شهید مدافع حرم
حبیبروحی 🥀
مادر شهید:
همه میگفتند نگران نباش ،پسربه سلامتی برمیگردد، اما من یاد خوابم می افتادم.
قبل از اینکه حبیب حرف سوریه را بزند یک نفر در خواب به من گفت:
«خانم روحی پسرت شهید میشود.»
آخرین یکشنبه موقع نماز مغرب مسجد بودم تماس گرفت .. گفت:رفتی خانه برایت زنگ میزنم.....
تا ۱۱شب منتظر ماندم خبری نشد...حبیب من هیچ وقت بدقول نبود .
روز پنجشنبه یقیین یافتم حبیب مهربان من به شهادت رسیده و خواب من تعبیر شده 💔
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حبیب_روحی
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هجدهم : ۱۷ شهریور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال #ابراهيم. با موتور به همان جلسه #مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد.
🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود.
مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود.
فرياد #مرگ بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را #محاصره کرده اند و...
🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت #بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن #مجروح را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند.
ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن #جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين #شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل #سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به #ايران باز ميگردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
اے ڪاش...
فاصلہے ما هم
با ڪمینگاه دشمن،
همین قدر نزدیڪ بود..!
اصلاً ڪاش
#دشمن در ڪمینِ
جانمان بود،
نہ دین و ایمانمان..!!
اللهم ارزقنا شهادت ❤️
صبحتون شهدایی🌸
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت بیست و هشتم
یکی دیگراز برنامه های فرهنگی که احمداقا خیلی به آن توجه می کرد اردو بود.
یکبار بچه های مسجد را برای برنامهی مشهد انتخاب کرد .آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند، خیلی برای این سفر اذیت شد، اما بعد از سفر شنیدم که می گفت: بسیار زیارت بابرکتی بود.
گفتم: برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود اما احمداقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع) می گفت.
ما نمی دانستیم که احمداقا دراین سفر چه دیده! چرا این قدر از این سفر تعریف می کند.
اما بعدها در دفترچه خاطراتی که از او به جا مانده بود ماجرای عجیبی را در این سفر خواندیم:
..... وقتی در حرم مطهر بودم( به خاطربدحجابی ها و...) خیلی ناراحت شدم.
تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم.
که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم.
در جایی دیگر دربارهی همین سفر نوشته بود:
در روز سهشنبه۸/۱۳ در حرم مطهر بودم.
از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله
از دیگر برنامه های احمدآقا برای بچه ها، زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا(س)بود.
تقریبا هر هفته با سختی راهی مزار شهدا می شدیم و زیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💠مشخصات شهید علی محمدی پور
*نام و نام خانوادگی : علی محمدی پور
*نام پدر : جواد
*محل تولد : دقوق آباد رفسنجان
*تاریخ ولادت : ۱۳۳۸
*تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/10/19
*محل شهادت : شلمچه
*نحوه شهادت : عملیات کربلای 5
*مدت عمر : ۲۳ سـال
*محل مزار : گلزار شهدای دقوقآباد
*کتاب مربوط به این شهید: برای قاتلم
برای قاتلم
خاطرات و زندگینامه سردار شهید علی
شهید #علی_محمدی_پور🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
💠مشخصات شهید علی محمدی پور *نام و نام خانوادگی : علی محمدی پور *نام پدر : جواد *محل تولد : دقوق آباد
🍃🌹وصیتنامه سردار شهید علی محمدی پور
💠اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و عليا ولی الله و اشهد ان تمینی جلوه الله
خدایا اگر چه لیاقت بندگی و رزمندگی در راهت را ندارم . اما آمدم به این میدان نبرد با کفر ، با آنان که مخالفت با دین تو را می کنند . آمدم با آنانی بجنگم که عزت و شرافت اسلام را مورد هجوم قرار دادند . با تمام تجهیزاتی که ابر جنایتکاران در اختیارشان گذاشتند . خدایا تو شاهدی که به صغیر و کبیر ما رحم نکردند و با مردم ما چه کردند .
با اسلام قرآن و مساجد تو چه کردند . خدایا تو را شکر می گوییم که این راه راست را نصیب این بنده بی لیاقت نمودی . این از بزرگی توست ای مهربان. ای خدای بزرگ. روزگاری دل پیامبرت را خون کردند روز گاری در مسجد کوفه امير المومنین را شهید کردند . روز گاری آن جنایت بزرگ را بر اهل بیت امام حسین روا داشتند و امروز نیز ناجوان مردانه ترین جنایات را بر این کشور مظلوم اسلامی انجام داده و می دهند. خدایا دوستان و عزیزانم همه رفتند من ماندم با روی سیاه و خجالت از خودت.
ای کسی که راه اسلام و دینت را به من نشان دادی . پایان راه را شهادت روزیم فرما که سخت در فراق تو می سوزم . در فراق بندگان مخلصت که به سوی تو آمده اند. یعنی برادران همسنگرم و توانی برایم نمانده . فراق خودت ، فراق دوستانم آنان که به عشق تو سوختند .
خدایا خودت خوب میدانی که زندگی تلخ ترین چیز برایم شده . از همه چیز دنیا استعفا داده ام. لحظه ایی نیست که مرگ از نظرم دور شود . نزدیک بودنش را احساس میکنم . اما یک دلهره دارم از این که کشته شوم و شهید نباشم . وای برمن …
خداوندا بارها آمدم و برگشتم . اما به حق خودت و رسولت و علی و فاطمه ات و همه ی ائمه قسم می دهم که حالا دیگر با من آشتی کن . میدانم بنده ی بدی بودم . میدانم ، ولی تو خوبی ، تو بزرگی . تو کریمی ، تو رحمان و رحیمی با عدالت با من رفتار مکن ، بلکه با فضلت رفتار کن . اگر با ریخته شدن خون ما اسلام حاکم میگردد ، پس ای دژخیمان کافر با گلوله های خود ما را نقش زمین سازید . ای توپ ها و ای خمپاره ها و ای موشک ها آماده ی به خون غلطیدن هستیم . اسلام بالاتر است. ای دنیائیان نادان و منحرف ، آگاه باشید که ما سرباز خمینی بزرگیم.
ما كفن شهادت که کفن شهادت همان لباس بسیجی است پوشیده ایم و در دریای خون شنا میکنیم تا به ساحل آزادی برسیم . و به شما ای مردم سست عنصر و از خدا بی خبر که هرگز رو به جبهه نکرده اید میگویم : اگر همه در خانه ها و شهرها بمانید و در کانون گرم خانواده خود باشید ، اما من تا زمانی که خمینی دستور جهاد بدهد در جبهه خواهم ماند . این بزرگ ترین افتخار من است . و بدانید که روزگاری روزگار حساب است . و به حسابتان رسیدگی خواهند کرد . ادعای مسلمانی ساده است . در عمل باید مردانه بود و بدانید شهادت آرزوی ماست . تا زمانی که خداوند بخواهد و اسلام نیاز به خون داشته باشد ، خون می دهیم و با دل و جان و با عشق خون میدهیم و شعارمان شعار حسین است : هیهات منه الذله . من از امام دست بر نخواهم داشت .
اگر چه خود را لایق سربازی این امام نمیدانم ، اما دلم خوش است که او امام من است و افتخارم این است که سرباز خمینی هستم . و بدانید که هر که از او دست بردارد به نیستی رفته است و هر که یار خمینی شود از همهی مشکلات و آسیب ها در امان است . او امام حق است . نائب امام زمان و اطاعت از او بر هر مسلمانی واجب است . و شما ای مادر و پدر و خواهرانم و برادرانم صابر باشید و خدای ناکرده دم به شکوه بر نیاورید . امام را یاری کنید و در این مصیبت صبر کنید که ان الله مع الصابرين . مرا حلال کنید عفو کنید که خداوند مرا ببخشد و بیامرزد و شهید قرار دهد . نماز را حجه الاسلام محمد هاشمیان بر جنازه ام بخواند . اگر کفن نصیبم شد همان که از مکه آوردم یک آرم سپاه بر کفنم نصب کنید والسلام .
خداحافظ حاج علی محمدی پور
شهید #علی_محمدی_پور🕊🌹
🌷@shahedan_aref
گاهی فکر میکنم چقدر ویژگیهایش با اسمش تناسب داشت. خیلی بخشنده بود، هم از مالش برای دیگران مایه میگذاشت و هم از وقت و انرژیاش. مهدی حیدری یکی از دوستان احسان، بوتیک دارد. بعد از شهادتش به ما گفت: احسان هر سال دم عید میاومد این جا و میگفت: خودت به هر بچهی محتاجی که میشناسی لباس عید بده، بعدا باهات حساب میکنم.
شهید #سید_احسان_حاجی_حتم_لو🕊🌹
🌷@shahedan_aref