خودمونیم ولی چی میکشن دخترای شهدا 🥲💔_
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
YEKNET.IR - roze - shabe 23 ramezan 1402 - salahshoor.mp3
5.28M
🌙 #روضه ویژه #ماه_رمضان
🍃 یکی یکی تو روضه هات موهام سفید شد
🍃با هر کسی رفیق شدم رفت و شهید شد
🎙حاج #مهدی_سلحشور
👌بسیار دلنشین
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
enc_17016014893497244364025.mp3
4.74M
😭نماهنگ شب های جمعه
حسین ستوده
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
AUD-20210820-WA0013.mp3
14.27M
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
🤲 #دعای_ندبه
🎙# سیّد مهدی میرداماد
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
1_4429244056-AudioConverter.mp3
1.44M
⁉️ مداومت برخواندن زیات ال یاسین چه آثار وضعی بر زندگی ما خواهد داشت ؟
⭕️ پاسخ: ابراهیم_افشاری
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
1_1682599323.mp3
23.38M
با گوش دل بشنوید .... 💔
زیارت آل یاسین
سَلامٌ عَلَى آلِ يس✋😔
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃منتظر خودش باش، نه منتظر نشونهها!
#نماوا " نااُمیدی؟ هرگز! "
#ظهور
#نشر_دهیم
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
#آدرس_امام_زمان_(عج)
🍃از علامه حسن زاده پرسیدند: آدرس امام زمان (عج) کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ایشان فرمودند:
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است...که میفرماید: "فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر" هر جا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، حضرت آنجا تشریف دارند...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقازادهای که غریبانه شهید شد
اولین شهید مدافع حرم استان اصفهان آقازادهای است که غریبانه تشییع و خاکسپاری شد.
شهید ابوالفضل شیروانیان سال ۱۳۶۲ در یک خانواده مذهبی اصفهانی به دنیا آمد. پدرش سردار مجتبی شیروانیان از پاسداران و رزمندگان دفاع مقدس بود که بارها در میدانهای جنگ تحمیلی شرکت کرده بود. به همین خاطر ابوالفضل از همان دوران کودکی با فضای رزمندگی آشنایی پیدا کرد و آنطور که مادر شهید روایت میکند، او از سنین خردسالی آرزو داشت مثل پدرش رخت رزم بر تن کند. مادر شهید میگوید: «آن موقع چهار، پنج سالش بود. میگفت من از این لباسها میخوام که بابا میپوشه.» هر چه گفتیم اینا اندازه تو نیست. باید انشاءالله بزرگ شی تا بپوشی، قبول نکرد. بالاخره یکدست لباس استفاده شده حاجآقا را که کهنه شده بود، دادم به مادرم. ایشان هم یک لباس سپاهی، قد آن موقع ابوالفضل دوختند؛ با همان آرم و همان کمربند. تا مدتها بعد هر جا میخواستیم برویم آن لباسها را میپوشید.»
یکی از خصوصیات بارز شهید شیروانیان عشق و ارادت او به شهدای دفاع مقدس خصوصاً سردار شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود. همین ارادت قلبی و همینطور شغل پاسداری پدرش باعث شد او نیز کسوت پاسداری را انتخاب کند و گلزار شهدا و خصوصاً مزار حاج حسین پاتوق همیشگیاش باشد. عشق به شهدا دل و جان ابوالفضل را آنطور صیقل داده و آماده کرده بود که به محض شروع جبهه دفاع از حرم، تصمیم گرفت جزو اولین نفرات خودش را به این آوردگاه برساند. همسر شهید میگوید: «چند هفته قبل از رفتن به آخرین سفرش به سوریه در هوای سرد آبان ماه با هم به گلزار شهدای اصفهان رفتیم. پاتوق همیشگیمان قطعه شهید خرازی بود. ارادت خاصی به شهید حاجحسین خرازی داشت. کنار قبر شهید چند دقیقهای نشستیم. همانجا که نشسته بود گفت: «زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند.» نمیدانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم.»
ابوالفضل چند بار به جبهه دفاع از حرم اعزام شد. بار آخر وقتی که رفت تماس گرفت و گفت روز ۲۴ آذر برمیگردد. همان روز هم برگشت، اما در تابوتی که با سه رنگ خوشرنگ پرچم ایران پوشانده شده بود. فرزند سردار دفاع مقدس، صبح روز ۲۳ آذرماه ۱۳۹۲ از همه همرزمانش حلالیت طلبید و راهی عملیات شد. همرزمش میگوید: «بعد از نماز به سمت قرارگاه بعدی رفتیم. در مسیر ابوالفضل هدف اصابت گلوله تکتیراندازهای تروریست قرار گرفت و به حالت سجده به زمین افتاد. من درخواست آمبولانس کردم. تا آمدن آمبولانس ابوالفضل به سختی چشمانش را باز کرد، دستانش را روی سینهاش گذاشت و تعظیم کرد. چندین مرتبه این کار را تکرار کرد. نمیتوانست حرفی بزند و خونریزی داشت. بعد ابوالفضل را به بیمارستان رساندند و بعد از چهار ساعت که در کما بود، به شهادت رسید.»
شهید ابوالفضل شیروانیان
کرامت شهید...
هدیه با واسطه...
از بس گریه کرده بودم چشمم نور نداشت. رفتم رو به روی عکسش نشستم و گفتم، «ابوالفضل، دیدی آنقدر قلم قرآنی برای من نگرفتی تا شهید شدی. اگر قلم قرآنی داشتم قرآن میخواندم، تا هم من آرام شوم، هم ثواب آن را به تو هدیه کنم.»
ده دقیقه نشده بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت، «آقای معدنی از طرف سپاه دارند میآیند دیدار.»
هنگام ورود بستهای را گرفتند سمت من و گفتند، «ببخشید اظلاع نداده آمدیم. قرار بود هفته دیگر مزاحم بشویم، اما یک ربع پیش تماس گرفتند که تا اینجا آمدید منزل شهید شیروانیان هم بروید.»
داخل بسته یک کیف قرآن و قلم آن بود.
راوی: همسر شهید
🕊 اینگونه شهید شدم ...‼️
💐 روایت نحوه شهادت شهید ابولفضل شیروانیان از زبان خودش
💠 همسر محترم شهید ابوالفضل شیروانیان:
هنوز دوستهایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟»
🕊گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم.»
🌸گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟»
🕊گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.»
🌸پرسیدم، «چرا ایستادی؟»
🕊گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.»
💐شادی ارواح پرفتوح شهیدان #صلوات
یک روز سر سفره ناهار نشسته بودیم، تلویزیون هم روشن بود و اخبار گوش میکردیم. ناگهان خبر اصابت گلوله خمپاره تروریستهای تکفیری به گنبد بارگاه حضرت زینب (س) اعلام شد. رفته بودم آشپزخانه نمک بیاورم، دیدم ابوالفضل قاشق را وسط بشقاب رها کرد و با غیظ و غضبی که تا به حال در او ندیده بودم رو به حرم بیبی گفت: مگر ابوالفضلت مرده است که مدافع نداشته باشی و تروریستها حرمت را نشانه بگیرند! شروع کرد به گریه کردن. بعد هم که خبر شکافتن قبر حجر بن عدی منتشر شد و ادعای تروریستها که گفته بودند اگر پایشان به حرم حضرت زینب (س) برسد همین کار را آنجا هم تکرار میکنند. دیگر ابوالفضل آرام و قرار نداشت، نمیتوانستیم آرامش کنیم. خیلی سریع همه کارهایش را انجام داد تا بتواند به سوریه اعزام شود. پدر ابوالفضل سردار بود، مسئولان اعزام گفتند باید خود ایشان نظر بدهد. پدرشان هم گفت: پسرم بالغ و عاقل است، خودش تصمیم گرفته، مسئولان باید مثل دیگر نیروهای سپاه در مورد ایشان تصمیم بگیرند.
حکایت آن تعظیم و کرنش را میدانستم. ابوالفضل قبل از رفتن به سوریه به من گفت: شهادت در سوریه حکم یک تیر و ۱۴ نشان را دارد. گفتم یعنی چه؟ گفت: هر کس در سوریه به شهادت برسد سرش بر بالین ۱۴ معصوم (ع) است. چون در حال حاضر آنها همراه مدافعان حرم حضرت زینب (س) هستند. اگر غیر از این بود، تاکنون تکفیریها حرم را با خاک یکسان کرده بودند.
گفتم خب، چه به من میرسد؟ تو میروی، شهید میشوی و ۱۴ معصوم را زیارت میکنی، من چه؟ گفت: اگر رضایت بدهی و حلالم کنی مطمئن باش شفاعت تو را هم خواهم کرد. این شد که من از ته دل راضی به رفتنش شدم. چون هم انشاءالله خدا کفیل من میشود و هم شفاعت ۱۴ معصوم مشمول من هم خواهد شد. این بود حکایت آن تعظیمها. ایشان به ۱۴ معصوم عرض ارادت میکرد. برای همین هم نام کتابی که برای ابوالفضل نوشته شده و زندگی تا شهادتش را روایت میکند «یک تیر و ۱۴ نشان» است. وقتی خبر شهادت ابوالفضل را شنیدم، یاد وصیتش افتادم که نوشت وقتی خبر شهادتم را آوردند، گریه نکنید. سفارش پدر و مادر و خواهران و فرزندمان را کرده و به صبر دعوتمان کرده بود. برای من هم نوشته بود که وقتی خبر شهادتم را شنیدی اشکی در چشمانت نباشد زیرا دلم نمیخواهد دشمن تصور کند که با شهادت من شما را از پا درآورده است. روز بعد شهادت آمدم خانه وصیتنامهاش را نگاه کردم. در وصیتنامهاش، من را به جای ناله و گریه به خواندن قرآن تشویق کرده بود. چون با یاد خداست که دلها آرامش میگیرد. سفارش به خواندن نماز کرد تا آرامش به قلبم بازگردد.
#عاشقانہ_شــہدا🌹
چنـد روز قـبـل از اینکـہ میخواسـت بره سوریہ خیلـے دندوݧ درد داشت😔
بہش گفـتـم بریم دکتر، چطور میخواے با ایݧ حالت برے سوریہ؟!
میگفـت بـرم اونـجا حالـم خوب میشہ...🙂
بہش گفتم یعنے اینجا کہ هستے و ما پیشت هستیم فقط حالـت بده؟!😒😕
میگفـت: نـہ...
اونـجـا حـضـرت زینب س هـستنـد و هواے همہ سربازاشونو دارند.☺️
اونجا دردے نیست بـہ جز درد اضطـراب اسیرے دوباره حضـرت زینب (سلام الله علیها)...
وقتـے داشت میرفت یه بسته کامـل قرص براش گذاشتم ...
وقتے ساکش رو بـرام اوردند،فقط دوتاے اون قرصا رو مصرف کرده بود، درست تازمانے که قدمهاش به خاک سوریہ رسیده بود...
و اونجا بود کہ فهمیدم حضرت زینب چقدر قشنگ هواے سربازاشوݧ رو دارند😔💚
#ابوالفضل_شیروانیان
نگاه شهدا✨
بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام #امام_زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه🕘. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشینها. همانطور که پیاده میآمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست😞.» حاج آقا گفت: «خانم چه میگویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.. »🕊
همانطور که سه تایی میخندیدیم، یک ماشین که داشت میرفت برای تعویض خادمها نگه داشت جلوی پایمان. پرسید: «علقمی؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه میکردیم.😭
حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ماها دقت نمیکنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم😔»
راوی: پدر شهید ابولفضل شیروانیان