eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
216 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥بدون دونستن این فرمول، نه کارهای خوبِ گروهیمون به سرانجام می‌رسن؛ نه کارهای خوبِ فردی‌مون! ویژه‌ی عید مبعث 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 سخنرانی زنده و تلویزیونی امام خامنه ای(مد ظله العالی) در روز عید مبعث ⏰ امروز ساعت ۱۰:۳۰ 🌷 🍃🌷 ╭─┅─🌿🌷🌿─┅─╮ @tollab_khz ╰─┅─🌿🌷🌿─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ کاش خودخواهی به جای «لذت» درد داشت! 🔺 امام خمینی (ره): مرضهاى روانى اگر درد داشت باز جاى شكر بود، بالاخره انسان را به معالجه و درمان وامىداشت؛ ولى چه توان كرد كه اين امراض خطرناك درد ندارد. مرض غرور و خودخواهى بي درد است. معاصى ديگر بدون ايجاد درد قلب و روح را فاسد مى سازد. اين مرضها نه تنها درد ندارد، بلكه ظاهر لذت بخشى نيز دارد: مجالس و محافلى كه به غيبت مىگذرد خيلى گرم و شيرين است! حب نفس و حب دنيا كه ريشه همه گناهان است لذت بخش مى باشد! 📚کتاب جهاد اکبر 💠درآستانه بندگی 🖇 @Astanbandegi112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کشف اعجاز علمی وضو توسط یک دانشمند روسی👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز های مستحبی ماه
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت هر روز با هم می رفتیم بیرون... دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم... کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید. _ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟ این را می گفت و می خندید. _شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان بگیریم. + ولی دست باف ماندگارتر است. _ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم ؟؟ از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم. جمعه بود و مردم برای می شدند. همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه. ولی ایوب سرش زود درد می گرفت. طاقت شلوغی را نداشت. در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند. ایوب بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم. ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت: _ بچه ها بیایید نزدیکتر بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد: _ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم. بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند.. و او با حوصله برایشان توضیح می داد. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi