🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وشش
از صدای جیغم #محمدحسین و #هدی از خواب پریدند.
با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید.
اگر #محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه #کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد.
محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، #چاقو را از دستش کشید.
ایوب را #بغل کرد و رساندش #بیمارستان...
سحر شده بود که برگشتند.
سر تا پای محمدحسین خونی بود.
ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود.
گاهی صورتش از #درد توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد.
پایی که حالا غیر از #بخیه های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود.
من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش #روغن بمالیم.
#هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید.
دلم ریش می شد وقتی می دیدم،
برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود...
و او چقدر #بامحبت این کار را انجام می دهد.
زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد....
از #راحت_شدن_محسن می گفت، از #جنس_دردهای محسن که خودش یک #عمر بود تحملشان می کرد. از #مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می آید.
توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،...
ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده
زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند:
_"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده.
چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود.
دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او #فشار آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند.
مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز...
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi
❇️💢سلام علیکم💢❇️
فرخنده طلوعی که بشارت به جهان است
از عطرِ دل انگیزِ هلالِ رمضان است🍃
آغوشِ پُر از مِهرِ خدا بر همه باز است
از عرش ندا آمده این ماهِ امان است🍃
هر کس ز سبوی رمضان جرعه ای نوشید
در بحرِ کرامت طلبش دُرِّ گران است🍃
او می رسد از کعبه که در وعده ی حق است
در تحتِ لوایش همه جانها به امان است🍃
خاکِ قدمش سرمه ی چشمانِ ضعیفم
مهدی که همان صاحبِ وَالعصر و زمان است🍃
#خودمانی
✍ چقــدر این لحظههای آخرِ انتظار، شیرینه !
اینکه میدونی؛ فرداشب، همین وقتا، زمانِ بزم دعایِ افتتاح و آماده شدن برای خلوت سحره ؛ قند توی دلِ آدمیزاد آب میکنه !
#کنداکتور_رمضان امسال ، کاملاً با سالهایِ گذشته متفاوته!
و تفاوتِ اصلیش؛ در تولیداتِ توحیدیِ مختلفی هست، که فقـــط برای یک منظور ساخته شدند؛
" تغییرِ نوعِ نگاهِ ما به آنچه دور و برمون میگذره، برای تماشایِ صاحبخونه ...
تماشای خُــــدا 💫....
ما این #رمضان ، تمرین میکنیم ؛ بشینیم روبروی صاحبخونه و لابلای جلوههاش، ببینیمش، لمسش کنیم، ببوسیمش، و به وسعت بینهایت آغوشمون رو برای بغل کردنش باز کنیـــم.
چشمها را باید شست؛
جور دیگر باید دید!
#حکمت ۳۷۶ :نهج البلاغه
🌹سر انجام حق و باطل (اعتقادی) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 وَ قَالَ علیه السلام إِنّ الحَقّ ثَقِیلٌ مرَیِ ءٌ وَ إِنّ البَاطِلَ خَفِیفٌ وبَیِ ءٌ
و درود خدا بر او، فرمود: حق سنگین امّا گواراست، و باطل، سبک امّا کُشنده🤲🤲
#سلام_ای_آرزوی_منتظران♥
سلام حضرت زندگی
هر سال تازه ای که می آید،
خوشحال میشوم ؛
برای نزدیک تر شدن به ظهورتان
و ناراحت،از نزدیک شدن به پایان عمرم!!
بیا که عمرمان به چشم بر هم زدنی
تمام خواهد شد...
🌸أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌸.